میخام بعضی روزا اتفاقای روزانمو بنویسم . فقط محض ثبت شدن . بخاطر راحتی خودم ، از کلمات آقا و خانم استفاده نمیکنم . باشد ک همه دوستان منو ببخشن بابت این بی احترامی .
از خواب پا شدم. ساعت 10 دیقه ب ده بود . یادم افتاد ک با مهرداد قرار دارم ساعت 10:30 ک بباد پروژه امو بده . هنوز کاملا هشیار نشده بودم ک یادم افتاد باید مامان رو هم برسونم خونه مامان جونینا ک از اونجا با خاله برن واسه مهمونه هفته بعد غذاخوری رزرو کنن . زود از تختم بلند شدم . اومدم تو اتاق میبینم مامان بیداره . گفتم سلام قرار بود بیدارم کنی ک با هم بریم . گفت منم چن دیقه ست بیدار شدم . گفتم لباس بپوشم ؟ گفت آره . آماده شو ک بریم . لباسامو پوشیدم . سوار ماشین شدیم . ده دیقه طول نکشید ک رسیدیم دم در خونه مامان بزرگم . خالم میاد سوار شد. تا غذا خوری رسوندمشون . پیاده ک شدن صاف رفتم سمت دانشگاه . امیدوارم بودم ک دیر نرسم . خداروشکر خیابون ترافیک نداشت . وسط راه امیرحسین زنگ زد . گفت آموزش گفته ک باید 143 واحد پاس کنین . عصابنیه . شورشو در آوردن . الان ک داریم فارغ التحصیل میشیم میگن 2 واحدت کمه . خودش واسه این همه دانشجو . ینی حرف خودشونو هم قبول ندارن . قبل ترم میگفتن 141 الان میگن 143 . ازم خواست برم آموزش ته و توشو در بیارم . قبول کردم . خدافظی کردیم . رسیدم دانشگاه . ماشینو پارک کردم ک علی زنگ زد . گفت کجایی ؟ گفتم دانشگاه . گفت منم دارم میام واسه همین 143 واده ببینم چی میگین اینا . گفتم اکی منتظرم بیا باهم بریم . خداحافظی کردیم . رفتم تو دانشکده خلوت نبود . رفتم سایت . مهرداد نبود . زنگ زدم بهش . جواب نداد . رفتم اون یکی دانشکده . اونجا هم کسی نبود . برگشتم سایت . تو راه رویا و رویا دیدم ( 2 عدد رویا ) . بعد سلام و احوال پرسی گفت آقای فلانی دیگه شاید همدیگه رو نبینیم دیگه خلاصه حلالمون کنین . گفتم این چ حرفیه . قضیه 143 واحدو گفتم . گفت بیخود کردن . تایید کردم حرفشو . کار داشتن رفتند . سینا رو دیدم ک میاد . پرسیدم چ خبر ؟ گفت تونل بهم 8 داده . تعجب کردم . میره دنبال استاد ک ببینه ورقشو . میلاد میاد . با میلاد و مینا و پریسا قرار بود در مورد ویرایش ترجمه های درس بازرسی حرف بزنیم . قرارمون ساعت 11 بود . هنوز 11 نشده بود . با میلاد ک حرف میزدم علی اومد . با هم رفتیم آموزش . پرسیدیم جریان چیه ؟ مث همیشه پیچوندن ک معلوم نیست . جواب معلومی ندادن . راهی انجمن علمی شدم . تو راه ب میلاد زنگ زدم گفتم کسی از بچه ها اومده ؟ گفت مینا اومده . گفتم منم الان میام . رسیدم ب انجمن . پریسا داشت با گروهشون پروژه فولاد کار میکردن . بعد سلام با بچه ها گفتم خب میاین بریم ؟ گفت نمیشه شما فایلارو بریزین تو فلش ؟ از اونور فرنود میگه 5 دیقه طول بکشه اشکالی نداره برو . با هم میام . پرسیدم امتحانو چیکار کردی ؟ گفت استاد نیومد . بعد دید اتاق یکی از استادا بازه . همونی ک نمرشو کم داده گفت من برم ی لحظه ببینم بیام . گفتم اکی . خودم تنهایی رفتم سایت . مینا و میلاد منتظرم بودن . 10 دیقه از 11 گذشته بود . لپ تاپمو باز کردم . ی کم توضیح دادم . ک پریسا هم اومد . فایلاشونو دادم . مهرداد هنوز نیومده . ساعت 11:30 . کارمون تموم شده بود . همه رفتن . از سایت زدم بیرون . هوا گرم بود . رفتم رو سکو نشستم . میلاد هم کنارم نشست . داشتیم حرف میزدیم ک دیدم کامبیز اومد . آخه ک من چقدر این استادو دوست دارم . شخصیت ب تمام معنا . خیلی وقت بود میخاستم باهاش حرف بزنم . می خاستم ازش تشکر کنم . بخاطر اینکه با کسایی ک نمره اضافی میخاستن مقاومت میکرد . داشت میرفت سوار ماشینش بشه . تو راه رسیدم بهش گفتم سلام استاد . گفت سلام . حالت خوبه ؟ آخ ک من چقدر این حرکت استادو دوست دارم . اینکه حال دانشجوشو میپرسه . اونم این قدر صمیمی . با هم در مورد شرایط پذیرش بدون کنکور حرف زدم . خیلی روان و سلیس حرف میزد . 42 سالشه . چن دیقه حرف زدیم . بعد سوار ماشینش شد رفت . خیلی احساس خوبی داشتم . برگشتم سایت . طاهر رو دیدم . عکساشو خواست . لپ تاپو روشن کردم . فلششو داد . فلششو اسکن کردم . تو این فاصله پوریا اومد . ازم اجازه خواست ک با لپ تاپم بره ایمیلشو چک بکنه . اجازه دادم . 2 دیقه طول کشید . رفت . عکس های طاهر رو زدم فلشش . کارم تموم شد . ساعتو نگاه کردم 12:30 . حسن رو دیدم . پرسیدم مهرداد کجاست ؟ گفت تو خوابگاه خوابیده . مهشاد قرار بود فلشمو بیاره . ساعت 1 کلاس داشت . ده دیقه صب کردم . نیومد . رفتم پمپ بنزین . بنزین زدم .تو راه دوباره امیرحسین زنگ زد . پرسید ک چ خبر بود تو دانشگاه . گفتم بهش . ی کم در مورد پروژه ها حرف زدیم . برگشتم خونه مامان جونینا . مامانو ورداشتم . برگشتیم خونه . خیلی گرمم شده بود . هوا خیلی گرم بود . حالم بد بود . خواستم بخوابم نشد .