عقاید یک رامین

۳۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

میخندد

+ کسی ک موقع حرف زدن با کف دست بزنه تو صورتش ، مریضه مریـــض

- کی اینکارو می کنه ؟

+ ندیدین ؟ میزنه تو صورت خودش ؟ این طوری ؟

- اهان :)))))))))))))))))   {اوزوز گولسون}

۵ نظر
۳۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۸

دلم از دنیا گرفته

حس عجیبیه . حس عجیبی دارم . دو شبه ک نخابیدم . ساعت 8 ( 6ساعت بعد ) آخرین امتحان دوره کارشناسیه ( امیدوارم آخریش باشه) .

دیروز از هم دو امتحان داشتم . واسه آدمی مث من خیلی ظلمه تو 24 ساعت 3 تا امتحان داشتن . واسه منی ک کنترل ذهنم دست خودم نیست خیلی ظلمه . دیدن علی تو حالت برام عجیب بود . اولین بار بود ک تو اون وضعیت دیدمش . 

ی بار ازش پرسیدم حالت خوبه ؟ گفت نه . گفتم حالت بده ؟ گفت نه . گفتم پس چی؟ گفت "جالبم" نه خوبم نه بد . فقط جالبم . متوجه نشدم چی میگه . اما تو این روزا متوجه شدم ک منظورش چیه . الان منم جالبم 


دارم می نویسم و تو هندزفری آهنگ پخش میشه :


دلم از دنیا گرفته 
شب من مهتاب نداره 

روز من بی تو عزیزیم
حتی خورشیدم نداره 

می شنوی صدای قلبم
واسه تو میزنه هر بار

می شنوی هر نفسم
واسه تو زنده ام انگار


راستی گفته بودم علی شعر هم میگه ؟؟ شعراش خوبه . بعدن میزارم براتون :)



۷ نظر
۳۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۲:۲۳

عذاب

قلبم کنار حست خوشه

این حس ی شب منو میکشه

۱ نظر
۲۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۳:۲۴

چرا شب را دوست دارم

متوجه شده‌ام که وقتی چراغ‌ها روشن‌اند، آدم‌ها تمایل دارند درباره‌ی کاری که می‌کنند حرف بزنند،
درباره‌ی زندگی بیرونی‌شان. کسانی که در نور شمع یا آتش نشسته‌اند
شروع می‌کنند به حرف‌زدن درباره‌ی ‌احساس‌شان، درباره‌ی زندگی درونی‌شان.
 آن‌ها ذهنی حرف می‌زنند، کمتر جروبحث می‌کنند، درنگ‌هایشان طولانی‌تر است.


چرا شب را دوست دارم - جانت وینترسن 

لینک
۱ نظر
۲۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۳:۱۷

اولین روز

خدایا خودت کمکون کن


چاره ما ساز ک بی یاوریم

گر تو برانی ب ک روی آوریم

۲ نظر
۲۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۱

فرق

ی وخ زشت نباشه من سریال خارجی نگاه نمی کنم ؟؟ 

۸ نظر
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۵

شعر سنگین

تو کتاب فروشی هستیم 

میگم : بیا ، اینم علیرضا روشن

میگه : عه . چ عجب پیدا شد . شعراش جالبه .

شانسی کتابو یاز میکنه 

شعرو نشونم میده 


" یارم نیامد 

بچه ای را در کوچه زدم "


میخنده ... بلند میخنده 


۰ نظر
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۰:۳۸

میگه 1

میگه : 

آدما مث عکس اند . بزرگشون ک میکنی کیفیتشون میاد پایین 

۹ نظر
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۲

آنها

بعضی ها 

دِین شان را به موضوع 

فقط در گذاشتن یک عکس و نوشته ای تاثیر گذار می دانند .

آنها این را نمی خواستند . 

آنها این را نمی خواهند .

۰ نظر
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۸

همین الان

مال همه پنلشون این طوری شده ؟

وبلاگ هایی ک دنبال میکنم 

بالاخره این بخش اضافه شد

عکس
۶ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۲

زندگی 2

زندگی ، ینی

سوتی بدم 

علی بخنده

۲ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۵

آهای با شمام

از ی طرف ی پسره میاد میگه 

نیستی ، فدای ی تار موت 


از اون ور یکی دیگه پیداش میشه میگه

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد 


یکی هم از این گوشه میگه 

کار داد دستمون باز ، این اخلاق حزب بادت


مرد سیبیلویی بلند میشه میگه 

گوش کن ، اینم میگذره ، خاطره شو باد میبره


همه منتظر منن ک من هم چیزی بگم . ی سرفه میکنم و میگم 

مرا گویی که رایی ؟ من چه دانم من چه دانم
چنین مجنون چرایی؟ من چه دانم من چه دانم 


پسره ب بغل دستیش میگه 

ولش کن . خوب میشه . مرخص میشه

شعر
گنگ
۶ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۸

چ خوب میگه

جمشید! اگه پاییز این‌قده که تو می‌گی خوبه،

 چرا ما هر سال روز اول پاییز دل‌مون خالی می‌شه؟

همه به این زرد و نارنجی نگا می‌کنن حال‌شون جا می‌آد؛ چرا ما بِلَد نیستیم؟

چرا همه رفته‌بودناشون رو می‌ذارن واسه پاییز؟ چرا پاییز هیشکی برنمی‌گرده؟

۱ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۶

من هم نمی دونستم

آیا می دونستین 

عمر دیوانه دیری نپاید ؟ 

۲ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۳

مثل هر سال

مث هر سال 

مثل هر ترم 

من باز دچار " پوچینگی " شدم

الان دارین نوشته های ی نهیلیست رو میخونین 


البته همیشه موقع امتحانا حسای جالبی بهم دست میده 
( اینکه میگم جالب منظورم عجبیه ) 

- اینکه ب فلسفه خود امتحان فک میکنم ب مدت چن ساعت

- فک کردن ب مدلسازی روبیک تو متلب و حلش با ژنتیک الگوریتم 

- ب اینکه چرا کتاب " تنهایی پرهیاهو" رو تموم نکردم فک میکنم

- برنامه تحلیل داده R  رو یاد میگیرم

- گوشه ذهنم هی ب قضایای آمار و احتمال فک میکنم 

و ...


من فقط این طوری ام یا شما هم این طوری میشین ؟

۳ نظر
۲۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۰

تو این مدت

تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده


1. کنفرانس رو برگزار کردیم . خیلی خسته شدیم . خیلی انرژی برد .  3 هفته کلا بصورت مستقیم وقت گذاشتیم . تجربه خوبی بود . از همه مهمتر دوستای خوبی پیدا کردم . کلی باهم عکس گرفتیم بعد کنفرانس . البته حین کنفرانس هم عکس گرفتیم . چیزای زیادی یاد گرفتم .چیزای زیادی فهمیدم ک مهمترینش این بود : تحمل کردن من کار سختیه . 


2. با کل ورودی عکس یادگاری گرفتیم . بعد 4 سال . ما ی عکس دسته جمعی نداشتیم تو این 4 سال . با کمک بچه ها ی روز هماهنگ شدیم و ب این مهم دست یافتیم . شاید براتون عجیب بیاد ولی جمع کردن صد و خورده ای نفر کار سختی بود ک بعد 4 سال تحقق یافت ( من چرا فعل هام این جوری شده .تحقق یافت! :))  ) 


3. جشن فارغ التحصیلی گرفتیم . واااای خیلی خوب بود . کلی براش برنامه ریزی کرده بودیم . ی کلیپ درسته کرده بودیم نیم ساعت !!!

موضوعش این بود ک بچه های دانشکده رو تو اینده نشون میداد ک هر کدوم تو ی شغل بی ربط مشغول یودن . مثلا یکی شده بود راننده تاکسی . یکی شده بود نوازنده دوره گرد . یکی عریضه نویس و .............. من هم شده بودم بستنی فروش  :)))))))


البته مسخره بازی نبودااا . فیلم نامه داشتیم . کارگردان و ایناا . سر ضبط سکانس من ، ینی من نابود شدمااا . رفتیم بستنی فروش بغل دانشگاه از فروشنده اجازه گرفتیم ک ما میخایم فیلم بگیریم و اگه اجازه بدین این دوستمون ( منو میگفتنااا ) دو تا بستنی قیفی با این دستگاه درست کنه . فروشنده هم قبول کرد . از شاگرد مغازه هم ی روپوش گرفتم پوشیدم .از این روپوش سفیدا ک پشتش بافونت قرمز می نویسن : مزمز


خلاصه با هر مصیبتی بود ضبط کردیم . من فقط از این می ترسیدم ک با اون وضعیت یکی از استادم منو ببینه قراره چ عکس العملی نشون بده ک خداروشکر اتفاقی نیفتاد . خلاصه خیلی حال داد موقع پخش کلیپ کل سالن ترکید . همه داشتن میخندیدن . خیلی حال داد . خیلی .

جشن " فارغ التحصیلی "رو گرفتیم ولی کوووووووو تا فارغ التحصیلی .


4. کنکور . کنکورو یادم رفت . نتایج کنکور آمد . بد نبود . همون چیزی ک من برنامه ریزی کرده بودم . ولی متاسفانه ظرفیت هارو طی ی حرکت ظالمانه کم کرده بودن . و از شانی افتضاح اینجانب اون گرایشی ک من میخاستم ظرفیتش نصف شده بود . نصف !!!! . خلاصه بیخیال . نتایج دوستام بد نشده بودن . میلاد 185 - رضا 24 . الان منتظرم ببینیم چی میشه 



۹ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۴

مودی

افتادم رو مود شعر نوشتن

مث قدیما

۱ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۱۸

شعر 5

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد



سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد



عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد



انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد



آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری

شعر
۰ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۸

شعر 4

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

‏ بــاور نمی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت



از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

‏ در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت



رفــتــم کـنــارش، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!‏

‏ پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟... دلم رفت



مـثـل مـعــلـم‌ها بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

‏ مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت



مــن از دیــار «مـنــزوی»، او اهــل فـــردوس

‏ یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛... دلم رفت



ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی... دلم رفــــت



ای کـاش اصلاً مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی، دلـم رفـت‏



دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد، چه طـوفـانی (... ) رفت!!!


کاظم بهمنی

شعر
۰ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۷

شعر 3

تا نگهبانان ابــرو دستشان بر خنجــر است

فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است


رنگ چشمت بهتریــن برهان اثبات خداست

«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است


انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»

از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است


خنده‌هایت چون عسل ، حتی از آن شیرین‌ترند

هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است


بوسه‌هایت طعم حوّا می‌دهد با عطر سیب

بوسه‌هایت یادگاری از جهان دیگـر است


لب به خنده وا کنی؛...آرامشم پَر می‌کشد

غنچه می‌گردد لبت؛.. .فریاد من بالاتر است


یک دو تار از کاکلت دل را اسارت برده است

الامان از روسری ، زیرش هزاران لشکر ‌است


مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است

مهربانـــی با اسیران شیــــوه‌ی پیغمبر است


آیه الکرسی کجا هم قد ّ موهایت شود؟!

گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبر است


جد من قابیـــل و گندمزار مویت پر ثمر

بهر من هر خوشه‌اش از هر دو دنیا سرتر است


یک گره بر بخت من زد یک گــره بر روســــری

هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است


خواهشی دارم... جسارت می‌شود... اما اگر

موی تـــو آشفته باشد دور گردن بهتـــر است

شعر
۳ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۱

شعر 2

پشت رل، ساعت حدودا پنج شاید پنج و نیم

داشتم یک عصر بر می گشتم از عبدالعظیم


ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ 

از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!


زل زدی در آینه اما مرا نشناختی 

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم


رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم


بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق 

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :


یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:


"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"


شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست 

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم


موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز: 

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"


گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند 

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم...


کاظم یهمنی

شعر
۴ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۷

شعر 1

بعضی وقتا ی شعرهایی میخونم ک بهم حال میده 

تصمیم گرفته بنویسم اینجا تا همه حال کنن 

اولیش رو با این دو بیت شعر کوچیک شروع میکنم :


موهاش دریا بود

دنیامو زیبا کرد

فهمید دیوونم 

موهاشو کوتاه کرد

شعر
۳ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۸

مجله عکس 4

مجله عکس

رامین

شماره 4

عکاسی
عکس
۱ نظر
۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۷

بلاگفا

مث اینکه بلاگفا داره بر میگرده

چرا کسی اینجا نیست ...

۱۰ نظر
۱۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۶

مجله عکس 3

مجله عکس 

رامین 

شماره 3


سفر ب ماسال - قسمت دوم


سفرگردی
عکاسی
عکس
ماسال
۴ نظر
۱۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۶

مجله عکس 2

مجله عکس 

رامین 

شماره 2


سفر ب ماسال - قسمت اول

عکاسی
عکس
ماسال
۲ نظر
۱۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۳

مجله عکس 1

مجله عکس

رامین

شماره 1

عکاسی
عکس
۲ نظر
۱۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۶

ترم آخر

ترم آخرم 

پروژه هام موندن همش :))

امتحانا هم داره شروع میشه 

چرا من دوباره دچار پوچینگی قبل امتحان شدم ؟؟ 

۲ نظر
۱۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۴

کمی دیرتر

فردا نیمه شعبانه 

عیده عید

ولی 

من یاد کتاب " کمی دیرتر" افتادم 

و کمی ترسم بیشتر شده

شما میتونین بجای کلمه کمی کلمه دیگه ای در نظر بگیرین 

۵ نظر
۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۱

حال ما خوب است اما

میخام بنویسم . از خودم . از این ی مدت ک نبودم . از اتفاقاتی ک افتاده . از مشکلات . از دوستی ها . از دوست ها . از کنکور . از آهنگ هایی ک گوش کردم . از عکس هایی ک گرفتم . از جاهایی ک رفتم . از حرف هایی ک شنیدم . از حرفایی ک زدم . ار حرف هایی ک نزدم . از عصبانیت هام . از خنده هام . از تصمیم هام . از رفتارام . از خستگی هام . از مسئولیت هام . از تنهایی هام ...


خیلی دوست دارم الان با کسی حرف بزنم . کسی نیست ... 


البته همیشه تو این مواقع کسی هم اگه پیدا بشه نمی تونم باهاش حرف بزنم . نمیتونم حرفامو بهش بزنم . بقول خواننده ک میگه :

ساکتمو حرفام بغض میشه تو سینم 
میرم ی گوشه ای تنهایی میشینم
ظاهرم خوبه ولی حالم اصلا خوش نیست
روبرومی اما خوابت رو میبینم
۱ نظر
۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۱۰
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)