دوست خوبم، وحشی بافقی میگه
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند
دوست خوبم، وحشی بافقی میگه
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند
به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کردهای؟
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی
کسی نمیشنود ما را، اگر که روی سخن داری
و درد حرف زدن داری، اگر دهان خودت هستی
اگر زبان خودت هستی، به گوشهای خودت رو کن
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی، به همند.
نه پای رفتن از اینجا، نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم؟
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارۀ شب زندهدار امّیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نَشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور میفشارندم
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد میکنی از من، نه میروی از یاد
اوجقار کندلرده قوجا بیر ایت وار
هر گئجه آی ایشیغینا آغلایار
او ایتین داریخماسییام
(معادل نه چندان خوب فارسیش:
تو یه روستا دورافتاده، یه سگ پیر هست
که هر شب زیر نور مهتاب گریه میکنه
من، دلتنگی اون سگم)
مولانا میگه
تویی کامل منم ناقص، تویی خالص منم مخلص
تویی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی
تی ام بکس میخونه
بذار بهت اعتماد بنفس بدم
کاملی کاملی، من نقصتم
از وقتیو دمو آلبوم دراومد میدونستم قراره از این آهنگ خوشم بیاد. مخصوصا اونجاش که میگه:
تو برگزیده نبودی، قبول کن که نبودی
قبول کن که رسولی، بدون معجزه هستی
بلند مسئله هستی، ولی بدون کتابی
...
دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نمیری
به هرزه پا ندواندی
...
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
اونی که رو نداشت، تو داشت ولی میدونست چشه
مدام با خودش گفت از این بدتر هم میتونست بشه
هی فکر میکنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟
من سالهاست گریه نکردم، شما چطور؟
من سالهاست عاشق چشمی نبودهام
حالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور-
برگشتم از غرورم و با چشمهای خیس
-ساکت نشستهام که بفهمم تو را چطور
وصفت کنم الهه پنهان میان شعر
شیطان بخوانمت؟ نه… فرشته؟ خدا چطور؟
این کوچهها به غربتم اقرار میکنند
اینها که دیدهاند به دیوارها چطور…
هی فکر میکنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکر میکنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟
+ چقدر زیبا سه تا بیتو بهم وصل کرده :)
گر تیغ بارد ، در کوی آن ماه / گردن نهادیم ، الحکم لله
ما را به رندی ، افسانه کردند / پیران جاهل ، شیخان گمراه
جانا چه گویم ، شرح فراقت / چشمی و صد نم ، جانی و صد آه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آیینه رویا ، آه از دلت آه
حافظ چه نالی ، گر وصل خواهی / خون بایدت خورد ، در گاه و بیگاه
+ با صدای ساز و شخص شخیص سیامک آقایی بشنوید
گفت
میشه پشتشو برام بنویسین ؟
عکسو بهم داد و پشتش نوشتم
دوست همان بِه ک بلا کَش بود
عود همان بِه ک در آتش بود
عکسو بهش دادم . چرخوند و خوند
دوست همان به ک ... چی ... بلاک اش بود ؟
خندیدم و گفتم
بلاااا کش . بلاک اش چیه دیگه ؟؟
ای کـه چـون رخ مینمایی آفـتاب آیـد برون
آن چنان مستی که از چشمت شراب آید برون
زلفکانت خـود حجابی بـر نگاهت میکـشد
وای از آن روزی که زلفت از حجاب آید برون
آن که میگوید دوام عالم از بی بند و باری شد خراب
گیسوانت را رهـا کن خود خـراب آید برون
آن که میگوید صبوری کن بهشت از آن ماست
هـر کجا رخ مینمایی با شـتاب آید برون
زاهد از اندوه رسوایی به رخ دارد نقاب
ور نه پیش دیگران خود بی نقاب آید برون
گوئیا در خواب غفلت مانده اند اصحاب کهف
پس تو رخ بنما که این عالم ز خواب آید برون
همای
اگر برای ابد ، هوای دیدن تو
نیافتد از سر من ، چه کنم ؟
هجوم زخم تو را ، نمی کشد تن من
برای کشته شدن ، چه کنم ؟
هزار و یک نفری ، به جنگ با دل من
برای این همه تن ، چه کنم ؟
رستنی ها کم نیس
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین ، خم بودیم
گفتنی ها کم نیس
من و تو کم گفتیم
مث هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ، در هم و بر هم گفتیم
Temptation in my heart
I'm burning, I fall apart
When the night falls
My heart calls for love and devotion
از روز ازل غم با من زاده شده ست
این قرعه به نام دلم افتاده شده ست
هرگز نکنم از غم عشقت پرهیز
تا فرصت زندگی به من داده شده ست
بعضی وقتا فک میکنم ک بقیه آدما مثل کورهای داستان فیل و کوران هستن و من ، یه فرد بینا اما لال که حقیقتو دارم می بینم ولی نمیتونم به بقیه بگم . ینی یه چیزی تو مایه های
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش