یه پیجی پیدا کردم تو اینستا، هر موقع دلم میگیره میرم ویدیوهاشو نگاه میکنم، یه دل سیر گریه میکنم
دوربینمو فروختم. دوربین عزیزمو. چه روزهایی که باهاش نگذروندم ...
هرکاری میخوام بکنم نیازمند پوله. هر چیزی دلم میخواد، گرونه. وقتی قیمت یه چیزیو نگاه میکنم، به میلیونه. درآمدم ولی به ریاله. اونم اگه به موقع بدن. بعد میگن تو لحظه زندگی کن و لذت ببر.
نوشت میخوای در موردش حرف بزنیم؟
گفتم آره.
گفت گوشام واسه تو.
دوست خوبم، وحشی بافقی میگه
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند
نگار یه اصطلاح داره به اسم «روکش». برای بیان سطح حال روحیه. خیلی مفهوم پرکاربردیه به نظرم. وقتی ازش میپرسم حالت چطوره؟ میگه روکش نازک. یعنی حال درونیم داغونه ولی با توجه به شرایط زندگی، مشکلات روزمره، رو حال داغونم یه روکش کشیدم که آدمای غیر صمیمی نبینن که حالم خوب نیست. وقتی این روکش نازکه، هر آن این امکان وجود داره که پاره بشه و درد و غم بریزه بیرون. مزیت استفادهاش با آدمای نزدیک هم اینه که طرفت میفهمه که شاید ظاهرا خوب به نظر برسی ولی در حقیقت خوب نیستی. این مفهوم تو عبارت «بد نیستم» یا «خوبم» دیده نمیشه. همه این حرفا رو زدم تا بگم احساس میکنم همه مون
این دو ماهی که اینستا نرفتم، باعث شده کیفیت روح و روانم خیلی بهتر بشه. چیه این اعتیاد بیفایده؟
خیلی وقته میخوام از یه عده تشکر کنم. از خانمایی که با وجود این همه آزار و اذیت کلامی و جنسی، ظلم، تبعیض و ... همچنان با مردا با احترام حرف میزنن و خطا و اشتباه بقیه رو پای همه مردا نمینویسن. کسایی که نمیگن "همه مردا فلانن". به نظرم کار بزرگی میکنن. واقعا ازشون ممنونم. از مردایی هم با خانمهای اطراف خودشون خوب و درست رفتار میکنن هم ممنونم. از اونایی که خودشو برتر نمیبینه. از اونایی که رفتارای سطر اول رو انجام نمیده. میشه گفت از همه آدمای خوب
شما هم تو شهرتون، پنجره اتاق رو باز میذارین نیم ساعت بعد 20 سانت خاک میشینه رو وسایل؟ اینجا عینهو شده
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی، به همند.
کارو تو یکی از شعراش جمله عجیبی میگه. میپرسه
دیروز بعنوان حسن ختام امسال با بچههای دفتر رفتیم بیرون. قبلا خیلی معذب میشدیم وقتی میرفتیم رستوران یا کافه. چون تعدادمون زیاده و شلوغی و سروصدای بچهها نامتناهی. از گفتن «بچهها آبرومون میره بسه، زشته» خسته شده بودیم. دیروز ولی دیگه تلاش نکردیم برای حفظ آبرومون.
47 روز پیش برف بارید اینجا. ما هنوز تو حیاطمون برف مونده.
به امتحان املا دقت کردین؟ با بقیه امتحانا یه فرق ریز ولی اساسی داره. نمره امتحان املا از لحظه شروع، بیسته و به ازای هر غلطی که بنویسی از بیست کم میشه. به کلمات درستت نمره نمیدن بلکه بخاطر کلمات اشتباهت از نمرهات کم میکنن. ولی امتحانای دیگه این طوری نیستن. نمره تو اولش صفره. به ازای هر جواب درستت نمره میگیری.
من به اشتباه فکر میکردم، زندگی شبیه امتحان املائه. به کارهای مثبتم تو زندگی به دید وظیفهام نگاه کردم (احتمالا هنوزم دارم این طوری نگاه میکنم) به موفقیتهام به دید مسئولیتم نگاه کردم. تو ذهنم این طوری ثبت شده بوده که باید فلان کارو خوب و عالی انجام بدم. پیشفرض ذهنیم این بوده که باید بیست باشم و نباید اشتباه بکنم. هر موقع هم درست انجام میدادم، زیاد خوشحال نمیشدم. بروز نمیدادم خوشحالیمو. از موفقیتم کیف نمیکردم. تو ذهنم فقط جلوی اون کار یه تیک میزدم که یعنی انجام شد. اما وقتی اون کار موافق میلم پیش نمیرفت، شروع میکردم از خودم نمره کم کردن. خودم رو بیمسئولیت تصور میکردم. اونقدری که از نتونستنم ناراحت میشدم، از تونستنم خوشحال نمیشدم.
اما فهمیدم زندگی شبیه امتحان املا نیست. کلمات درستی که مینویسیم، وظیفهمون نیست. کلمات اشتباهی که مینویسیم گناه کبیره نیست. تو زندگی به خاطر پیشرفتهامون خودمونو تحسین بکنیم. به افتخار خودمون دست بزنیم. شادی بکنیم. بدونیم که از صفر به اون جا رسیدیم، نه از بیست. اشتباهاتمون انتخابهای ما بودن. به انتخابهامون احترام بذاریم. اونارو همون جوری که هستن بپذیریم. تلاش کنیم تو موقعیتهای بعدی همون اشتباه رو دوباره تکرار نکنیم. اشتباه، مسیر نادرست نیست.
با هم مهربون باشیم. هر آدمی داره با غمی میجنگه که ما ازش بیخبریم
روز درونگراهارو به همه دوصد فکر و نیم گفتارها
+ پست قبلی رو پاک کردم. از کسایی که کامنت گذاشته بودن و نشد جواب بدم عذر میخوام.
اون روز خواهر پریا (یکی از بچههای دفتر) اومده بود دفتر. ما هم مثل همیشه در حال مسخره بازی بودیم. یهو به هادی گفتم زشت نباشه این طوری داریم هی مسخره بازی در میاریم میخندیم؟ هادی گفت نه. بعد برگشت به سمت خواهر پریا گفت میدونی دیگه ما همهمون دیوونهایم؟ اونم خندید و گفت آره میدونم. همه خندیدن و به مسخره بازی