عقاید یک رامین

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گنگ» ثبت شده است

11

چی شد دلمون از خودمون رخت می‌شوره؟

گنگ
۵ نظر
۱۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۳:۰۰

چی باید می‌گفتم؟

عکسو بهم نشون میدن. میگن خیلی خوبه. نگاه میکنم سرمو تکون میدم میگم بله. 

گنگ
۱۶ نظر
۱۴ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۳:۵۸

توفیق اجباری

از لحاظ غذایی در یه حالت کاملا سلامت-طوری دارم میرم جلو . همه میگن خوشبحالت و واقعا سخته . بازم شکرت
روزانه
گنگ
۴ نظر
۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۰:۰۰

حتی انگشتام

در غیره منتظره ترین لحظه ممکن ، ناتوان شدنمو دیدم . اختیار هیچی رو نداشتم
گنگ
۷ نظر
۰۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۰

توضیحش سخته

از اینکه نگران نیستم ، نگرانم .

ذهنیات
گنگ
۸ نظر
۰۶ آذر ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۰

وضعیت کاملا بغرنج

با A هماهنگ میشم ک B رو غافلگیر کنیم . یه گروهی هم هست ب اسم C ک به همراه A میخان B رو یه روز دیگه غافلگیر کنن . با B داشتیم واسه تولد A ک چن هفته بعده برنامه ریزی می کردیم ک A و من ، B رو غافلگیر کردیم . بعد ک A رفت به B میگم "خیلی سخت بود وقتی داشتم با تو کارای تولد A رو انجام میدادیم در حالی که با خود A هماهنگ شده بودم تا تورو غافلگیر کنم . دیگه داشتم قاطی میکردم به کی باید چی بگم" میخنده و میگه "واقعا خسته نباشی" و من تو دلم گفتم" کجای کاری هنوز C هم میخان غافلگیرت کنن

امروز هم ک B ، C رو غافلگیر کردن ب B میگم "اون روز ک داشتیم در مورد غافلگیر شدنت حرف میزدیم داشتم میترکیدم ک بگم هنوز یکیش هم تو راهه . حس جاسوس چن جانبه رو داشتم . ولی قول میدم ک دیگه قرار نیست سورپرایزت کنن . حداقل من در جریان نیستم " این سری فقط خندید . چیزی نگفت . همین الان D ازمن و C خواست ک هرکس واسه B یه نامه بنویسه ک غافل گیرش کنیم ...

خاطره
گنگ
۱۰ نظر
۱۷ آبان ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۱

Sort of

دردم از یار است و درمان نیز هم

گنگ
۲ نظر
۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۸

خیلی با احتیاط گفت

هدف ، او نیست. با او ، باید به هدف رسید.

گنگ
۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۹

شوک

شوکه شدم .


حالم باید خوب باشه ... ولی اصلا نیست :(

داره می پوسه دلم ی کاری کن


چرا تو این موقعیت نباید کسی پیشم باشه و آرومم کنه ؟؟ مگه کسی میتونه منو اروم کنه ؟  چرا من همیشه تو لحظه های سخت تنهام ؟ همه تنهان . همــــــه 


تشنمه . خیلی . حتمن باید تو ماه رمضون ... کسی ک تو شوکه بهش آب میدن بخوره ... من تشنمه ... تو شوکم

باید تمومش کنم . بسه . دیگــــــــــــــــــــــــــــه بسه . محض رضای خدا بسه 

امروز شوکه شدم . امروز اندازه چن سال اخیر شوکه شدم . چرا اون طوری گفتی ؟ چرا الان ؟ چرا من شوکه شدم ؟ ...


پ.ن.     تا حالا این همه مدت تو شوک نبودم .... هنوزم تو شوکم

پ.ن.2  گفت و رفت . رفت تهران . 

پ.ن.3  مث موقعیتی ک عطسه نمیاد . مستاسل شدم 

پ.ن.4  دارم چاوشی گوش میدم 

پ.ن.5 ساعت 3:06 شب . حالم ی کم بهتر شد


گنگ
۲ نظر
۰۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۴

آهای با شمام

از ی طرف ی پسره میاد میگه 

نیستی ، فدای ی تار موت 


از اون ور یکی دیگه پیداش میشه میگه

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد 


یکی هم از این گوشه میگه 

کار داد دستمون باز ، این اخلاق حزب بادت


مرد سیبیلویی بلند میشه میگه 

گوش کن ، اینم میگذره ، خاطره شو باد میبره


همه منتظر منن ک من هم چیزی بگم . ی سرفه میکنم و میگم 

مرا گویی که رایی ؟ من چه دانم من چه دانم
چنین مجنون چرایی؟ من چه دانم من چه دانم 


پسره ب بغل دستیش میگه 

ولش کن . خوب میشه . مرخص میشه

شعر
گنگ
۶ نظر
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۸
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)