عقاید یک رامین

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خیلی خوبه

بلاگر ساعت دیده بودین؟ حامد توکلی

لینک
۰ نظر
۳۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۹

دندونام شکست

بعضا حرفای مامانو به خودش میگم محض خنده. یه بار وسط غذا پختن با یه لحن کشیده ازش پرسیدم "دستاتو شستی ماماااااااان؟" خیلی خونسرد گفت "آره چاه توالت گیر کرده بود. بازش کردم اومدم آشپزخونه" تا من باشم باهاش شوخی نکنم

من و مامان
موخر
۰ نظر
۲۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۵۰

آمین

خدایا منو ببخش

۰ نظر
۲۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۰

بخدا دلیل نمیشه

وقتی دوستام از مشکلات‌شون میگن، تو ذهنم اون موقعیت رو که تصور می‌کنم، حاضر نمیشم حتی ثانیه‌ای جای اونا باشم. خب من که از مشکلاتم حرف نمی‌زنم دلیل نمیشه زندگی‌شونو با من مقایسه کنن
۰ نظر
۲۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۸

همیشه

وی از عدم توانایی در تصمیم‌گیری رنج می‌برد

۰ نظر
۱۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۵

واقعا جالبه‌ها

من حتی بلد نیستم با مداد یه خط بکشم ولی ۵ ماهه بعنوان گرافیست دارم کار می‌کنم
۲ نظر
۱۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۵۷

می‌ترسم یادم بره

حرفامو نه به کسی میگم نه جایی می‌نویسم. 

موخر
۰ نظر
۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۰

ما که این ور زندگی نکردیم

انصاف نیست اون دنیا هم بریم جهنم
مقدم
۰ نظر
۱۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۶

فقط همین

برای رومینا گریه کردم. خواستم یه پست بنویسم از غم همه رومیناها، از رنج همه رومیناها ولی بعد به ذهنم رسید که اونا بیشتر از نوشته و حرف، به عمل نیاز دارن. اونا فقط می‌خوان من باهاشون مثل یه انسان برخورد کنم
موخر
۰ نظر
۰۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۳

۱۰ روز گذشت

اسمش «واحد» بود. اولین روزی که رسیدم یگان، ده روزش مونده بود تا تموم کنه. متولد ۷۸. ریش پرپشت هیکل درشت. بیشتر بهش می‌خورد ۳۰ ساله باشه. یک شرور به معنای واقعی. ۲۸ تا پرونده قضایی داشت که ۱۵ تاش منجر به زندان شده بود. خلافی نبود که نکرده باشه. بچه‌ها تعریف می‌کردن یه بار یه فشنگ گم کرده بود، عین خیالش نبود (دادگاه نظامی داره گم کردنش) زنگ زد به دوستاش، تو یه ساعت ۳ تا واسش فشنگ آوردن. اون ده روز اول خدا خدا می‌کردم زود تموم بشه. تصور اینکه شبا با فاصله دو متری ازش می‌خوابم، خواب از سرم می‌پروند. به هر مصیبتی بود اون

سربازی
موخر
۰ نظر
۰۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۵۲

حالا می‌بینی

اونایی که منو نادیده گرفتن، یه روز هم من نادیده‌شون می‌گیرم
موخر
۰ نظر
۰۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۸

ان الانسان لربه لکنود*

قدر نمی‌دونم. قدر داشته‌هامو نمی‌دونم. قدر زمانی که هر روز داره تلف میشه رو نمی‌دونم. قدر فرصت‌هامو نمی‌دونم. قدر محبت‌های دوستامو نمی‌دونم. قدر عزیزهامو نمی‌دونم. قدر کسایی که خالصانه دوستم دارن رو نمی‌دونم. قدر روزهای جوونیم رو نمی‌دونم. قدر استعدادهایی که خدا بهم داده رو نمی‌دونم. قدر سلامتیم رو نمی‌دونم. 


* انسان در برابر پروردگارش ناسپاس است. عادیات 6

۰ نظر
۰۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۳
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)