عقاید یک رامین

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

خیلی دوست داشتم

این قسمت از ملت عشق رو 

عکس
موخر
۳ نظر
۳۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۳:۲۲

نکنه الانم هستم؟

به خاطرات قدیمم که فکر می‌کنم، یه جمله تو همشون مشترکه. اینکه «من چقدر احمق بودم». زیاد بودن این جمله منو از این جهت می‌ترسونه که

موخر
۸ نظر
۳۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۳

دیر شده؟

نکنه یه روز به خودم بیام ببینم
موخر
۲۰ نظر
۲۵ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۹

الوعده وفا

من اگه بدونم کسی جواب کامنتمو قرار نیست به این زودیا بده، بهش کامنت نمی‌دم. دم‌تون گرم که این همه نظر نوشتین واسم وقتی می‌دونستین نیستم که جواب بدم.


۹ نظر
۲۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۳:۰۲

در حد نیم ساعت

قبل سربازی حتی فکرشو نمی‌کردم یه روز می‌رسه که من با داداشم اینقدر تلفنی حرف بزنم

سربازی
۲ نظر
۲۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۴

ضحی ۱ -۳

غریب و خسته نشستی، گوشی ساده‌ات دستته، هر لحظه منتظری یکی بهت زنگ بزنه یا پیام بده. یهو اس ام اس میاد که
قسم به روز روشن و قسم به شب‌، زمانی برای آرامش، که خدا تو را تنها نگذاشته 
سربازی
۶ نظر
۲۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۳

باغ وحشه، باغ وحش

سگ، گرگ، روباه، سمور، جغد، الاغ، گوسفند، خرگوش و هزاران نوع حشره که حتی اسمشونو نمی‌دونم، همه‌اشو اینجا دیدم. یگان نیست که

سربازی
۱۰ نظر
۱۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۳:۰۷

هزار روش بدوی برای شاد زیستن

عسل، شادی، مهسا، المیرا، فرشته، مهتاب، الناز، بهناز. اسم‌هاییه که بچه‌ها رو همدیگه گذاشتن و از صدا کردن همدیگه مشعوف میشن. منم شدم روشنک. بعد سربازی قراره یه کتاب چاپ کنم، از این جیبیا، با عنوان 

سربازی
۹ نظر
۱۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۵

شنبه ظهر

خوابشو دیدم

سربازی
۱۵ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۳

برای بهنام

تازه از سنندج انتقالی گرفته بود به اینجا. ۲۳ ساله، با صورت آفتاب‌سوخته که معلوم بود بخاطر کار کردن زیاد زیر آفتابه. اولین پستی که قرار شد وایسته همون روز اول، از ساعت ۷ عصر تا ۷ صبح فرداش بود. هر کاری کردم دلم نیومد شب اول ۱۲ ساعت پست بده. روز اول سهله، هفته اول آدم تو کماست ( اصطلاح بچه‌های اینجاست). شب قبل خاموشی به افسر نگهبان گفتم شب بیدارم کن چند ساعت جاش وایستم. گفت خودت مگه فردا صبح شیفت نیستی؟ گفتم آره هستم ولی جای بهنام هم وایمیستم. قبول کرد. شب ساعت سه اومد کنار تختم و آروم گفت خوابت نمیاد؟ از خواب بیدار شدم. لباسامو پوشیدم. رفتم سر پست. بهنام با دیدنم تعجب کرد. وقتی فهمید می‌تونه بره ۳ ساعت بخوابه خوشحال شد و تشکر کرد. خوشحال بودم. به خودم گفتم خدا بی‌جواب نمی‌ذاره. نذاشت. علی همون لحظه از تو جیبش گوشی‌شو در آورد. یه هفته بود کابل شارژش خراب بود و شارژ نمی‌کرد. یکی تازه‌اشو خریده بود. چی از این بهتر؟ ۷۰ سال پست دادن با آهنگ راحت‌تر از یه ساعت پست بی‌آهنگه. گفتم خدایا شکرت. آهنگو پلی کرد و تا ساعت دوتایی دوبس دوبس کنان پست دادیم. 

خاطره
سربازی
۸ نظر
۱۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۳

از وقتی سرباز شدم

به طرز قابل توجهی بیشتر دروغ میگم و این اصلا خوب نیست

سربازی
۵ نظر
۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۰

خدای اعتماد بنفس یگان

دارم جدول حل میکنم. ور دلم نشسته. میخونم ایالتی در آمریکا 4 حرفه اولش ی. میگه ایتالیا. میگم ایتالیا نه 4 حرفه، نه با ی شروع میشه و نه اصلا درسته. میگه تو کاری نداشته باش، بنویس
خاطره
سربازی
۶ نظر
۰۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۵

انصافانه‌ست؟

امروز نوبت نوشتن سال‌نویس امساله و من نیستم که بنویسمش

سربازی
۸ نظر
۰۴ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۸

بلافاصله عوضش می کنه

اونجا که ستار میگه "من به کم از تو راضی نمیشم" یعنی کافیه یکی بزرگتر مساوی معشوق فعلی پیدا بشه
سربازی
۸ نظر
۰۲ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۸:۴۷
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)