عقاید یک رامین

زیر انگشت چهارم

شهریور بود. صبح‌ها هوا گرمه گرم بودو شب‌ها، سرد میشد. دوران آموزشی بودم. گروهان به صف داشت می‌رفت به سمت نمازخونه برای نماز ظهر. رسیدیم دم در نمازخونه. فرمانده مثل هر روز شروع کرد به نطق کردن. یکی از بچه‌ها شیطنتش گرفت. یا چیزی گفت یا یه صدایی درآورد. فرمانده پرسید کی بود. جوابی نیومد. دوباره پرسید. همچنان بی‌جواب. عصبانی شد. حالت شنا داد. یعنی باید حالت شنا می‌گرفتیم. آسفالت زیرپامون بخاطر آفتاب داغ داغ بود. دفتری که دستم بود رو گذاشتم زیر دست چپم. حدود یه دیقه طول کشید حالت شنا. از زمین که بلند شدم، دیدم کف دست راستم تاول زده. درست . 19 ماه از اون اتفاق می‌گذره ولی همچنان جاش درست نشده.

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۰ ب.ظ

 ۰ تا نظر تا الان نوشتن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)