عقاید یک رامین

این آخرین باره

یه روز برای آخرین بار رفتیم تو کوچه و بازی کردیم. در صورتی که هیچوقت نمیدونستیم 

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 ۱۸ تا نظر تا الان نوشتن

همه چی همینطوری نابود شد...
خیلی بی خبر...
خیلی آروم...
خیلی بی سر و صدا و خاموش...
و ما خیلی دیر می‌فهمیم
در تمام ۸ ماه گذشته به آخرین‌بارهای زیادی فکر کردم که هرگز فکر نمی‌کردم آخرین بار باشن!
این وضعیت حق‌مون نیس
کاش قدر میدونستیم
کاش
مسعله اینه بعضی وقتام ادم تا از دست نده،تااخرین بار رو تجربه نکنه،قدر نمیدونه
همین طوره
به خاطر همین
مدت زیادی میشه که هرکاری رو می خوام انجام بدم با خودم میگم فکر کن آخرین باره:)
نمیشه که. آدم دلش می‌گیره
تازه یه روزی می‌ریم یه لباس بخریم که قراره تو اونا بمیریم و نمی‌دونیم آخرین باره:(
اینم خونده بودم. غمش بیشتر بود :(
شاید همین الان هم آخرین کامنتمون باشه و نمیدونیم
البته دور از جون شما:)

عههه من ندیده بودم همه پستها کامنتشون فعال شده!
شاید ... دور از جون شما هم :)

آره. همین تازگیا باز شده
انگاری آدم یهو بزرگ می‌شه...
ببین کی اومده اینجا. حریربانو. چطوری شما؟
حریربانو همیشه تو این کوچه‌باغ قدم می‌زنه، همیشه دیوارنوشته‌هاش رو می‌خونه؛ چون تنها چیزی که اینجا به یادش میاره لبخند و معرفت و رفاقته...
شکر خدا نفسی میاد و می‌ره، اشک و لبخندی میاد و می‌ره، و زندگی در گذره. شما حالت چطوره؟ خوبی؟ :)
اینجا یه آینه هم گذاشتیم، خوبی‌های خودتونو می‌بینین :)

شکر. منم بد نیستم. خوبم نیستم. مشکلات هستن. قرارم نیست تموم بشن. فقط تک تک حمله نمی‌کنن. سه تایی یهو میان آدم نمی‌دونه. ولی بازم شکر :)
اخ واقعا چی گفتی
 :)
نه دیگه وقتی بدونی آخرین باره تمام تلاشت رو میکنی از تمام ظرفیتش استفاده کنی و با تمام وجودت لذت ببری راجب کار ها این برای من صدق میکنه
اما اگه پای آدم ها وسط باشه باید اعتراف کنم که فکر کردن به اینکه این مثلا آخرین باریه که میبینمشون حالم رو حسابی میگیره...
البته نه همشون!
من اگه بدونم آخرین باره قراره یه چیزی رو تجربه کنم دلم می‌گیره
یه روز برای اخرین بار رفتم دانشگاه و هیچ وقت نمیدونستم این اخرین باره.
فکر کنم اگر میدونستم کلی فیلم و عکس میگرفتم.
دونستن اینکه باره آخره ، غمش بیشتره
این‌ حرف‌ها همش از فروتنی و بزرگواریه‌ها! :)

آره واقعا. واقعا «آدم نمی‌دونه»
عاقبتمون به‌خیر بشه ایشالا...
ایشالا
دنیا روی سرم آوار شد...
چرا؟
خیلی مثال های دیگه هم میشه زد برای وقت هایی که یه کاری رو کردیم اما نمیدونستیم آخرین باره ولی شاید همین ندونستن اجازه میده که لذت ببریم...
خوشحالم که میبینم کامنتا باز شدن :)
همین طوره

:)
نوشته‌ای که یادآورِ اتمام روزهای شیرین کودکیه، می‌تونه یکی از غم‌انگیزترین‌ها باشه.
:(
لطفا یه پست بذار. این پستت که تا الان آخرینه استرس میده.!
چشم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)