عقاید یک رامین

شعر 19

از بهترین شعرایی ک خوندم . بر میگرده ب دوران دبیرستان ... یادش بخیر


چون بوف بر خرابه دنیا نشسته‌ایم
اهل زمانه را به تماشا نشسته‌ایم


بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشسته‌ایم


ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته‌ایم


گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتاده‌ایم نه از پا نشسته‌ایم


تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
ما رخت خویش بسته مهیا نشسته‌ایم


یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده‌ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته‌ایم


از عمر جز ملال ندیدیم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشسته‌ایم


آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته‌ایم


ای گل بر این نوای غم‌انگیز ما ببخش
کز عالمی بریده و تنها نشسته‌ایم


تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
مانند سایه در دل شبها نشسته‌ایم


تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
ما یکدل و هزار تمنا نشسته‌ایم


چون مرغ پرشکسته فریدون به کنج غم
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته‌ایم


(فریدون مشیری)

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ

 ۱ تا نظر تا الان نوشتن

زیباست :)
ممنون :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)