علی از تهران برگشته . دلم براش تنگ شده بود . نرفتم سر کار . با هم رفتیم دانشگاه . کلی خاطرات زنده شد. نهار ک میخوردیم ی موزیک بی کلام پخش میشد . غذامون ک تموم شد یهو هر دومون متوجه سوزناک بودن موزیکه شدیم .به همدیگه نگاه کردیم و 5 دیقه تمام خندیدم . اونقد خندیدیم کلا چشامون خیسه خیس شده بود . خنده مون ک تموم میشد نگام ک تو چشماش میفتاد ، دوباره از اول قهقه میزد . اتفاق خاصی هم نیفتاده بود ولی همزمان متوجه شدنمون خیلی چسبید . خندمون ک کامل تموم شده بود ازش پرسیدم چی ب ذهنت رسید قبل خنده ؟ دقیقا همون جوابی رو داد ک تو ذهن من بود . کلا من و علی تله پاتی مون خیلی قویه . خیلی
:)