مصطفی تابستون بهم گفت یه ایده داره میخاد یه سایت بزنه و پول دربیاره . چن بار بهش گفتم ایده اش چیه ولی نگفت . من نخواستم زیاد اصرار کنم . چون برام طبیعی بود ک نخاد بگه . شاید اگه چن سال پیش این اتفاق میفتاد بهش میگفتم خیلی نامردی ک نمیگی و از این حرفا . یه ماه اینا رو سایت کار کرد . برای اینکه امتحانش کنه به یه سرور نیاز داشت . من سرور داشتم . یوزرنیم و پسورد رو بهش دادم . با سرور من سایت رو باز کرد چن روز هم باهاش کار کرد ک ببینه مشکلی داره یا نه . اون ب من اعتماد کرد . خیلی راحت . من میتونستم با یه کلیک سایتشو باز کنم و ببینم موضوعش چیه ولی این کارو نکردم . ب چن دلیل . چون ب من اعتماد داشت . چون نگفتن ایده سایت بخاطر این بود ک منو دوست داره . برای رابطه مون احترام قائله . برای من قابل درک بود ک ایده شو نگه . دوستا و اطرافیان مصطفی بارها بهش نامردی کرده بودن ، ایده هاشو دزدیه بودن ، براشون کار کرده بود ولی پولشو نداده بودن . بهش تهتم زده بودن و ... . این اتفاقات باعث شده بود ک ب هیچکس اعتماد نکنه . کافی بود ب من میگفت و بعد چن روز ی جای دیگه همون ایده رو میدید . چ اتفاقی میفتاد؟ اعتمادش نسبت ب من از بین میرفت .رابطه دوستی چن ساله مون نابود میشد . اونم بخاطر چی؟ فقط بخاطر اینکه یه ایده بهم گفته . ایده اش هم طوری بود ک هر لحظه ممکن بود سایت دیگه عینشو درست کنه . چون مشابه خارجی داشت.
سایتو باز کرد . تبلیغات هم کرد ولی سایت نگرفت . بستش .
بعد این اتفاقا خیلی فک کردم . خیلی خوشحال بودم ک اصرار بیجا نکردم . فهمیدم ک مصطفی دوستی مونو خیلی بیشتر از من دوست داره .
من میتونستم با اصرار بیخود گند بزنم به دوستی مون ولی مصطفی مانع این کار شد . بیاین تو رابطه ها مون بیشتر فک کنیم ، عمیق تر فک کنیم .
قدر این طور آدم هارو بدونیم .