عقاید یک رامین

جالبه

سایه ، جنسش از تاریکیه 

ولی وجودشو مدیون نوره 

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ب.ظ

 ۱۰ تا نظر تا الان نوشتن

اوهوم آره :)

سلام :)
سلام :)

هیممم 
خیلی جالبه :|
:))

هوم...جالبه...
هیممم
جالب نیست، خیلی جالبه :))
:))
خودم کشفش کردم :))
پس شعر در تایید حرف شما ...

شاهدی گفت بشمعی کامشبدر و دیوار، مزین کردمدیشب از شوق، نخفتم یکدمدوختم جامه و بر تن کردمدو سه گوهر ز گلوبندم ریختبستم و باز بگردن کردمکس ندانست چه سحرآمیزیبه پرند، از نخ و سوزن کردمصفحه‌ی کارگه، از سوسن و گلبخوشی چون صف گلشن کردمتو بگرد هنر من نرسیزانکه من بذل سر و تن کردمشمع خندید که بس تیره شدمتا ز تاریکیت ایمن کردمپی پیوند گهرهای تو، بسگهر اشک بدامن کردمگریه‌ها کردم و چون ابر بهارخدمت آن گل و سوسن کردمخوشم از سوختن خویش از آنکسوختم، بزم تو روشن کردمگر چه یک روزن امید نماندجلوه‌ها بر درو روزن کردمتا تو آسوده‌روی در ره خویشخوی با گیتی رهزن کردمتا فروزنده شود زیب و زرتجان ز روی و دل از آهن کردمخرمن عمر من ار سوخته شدحاصل شوق تو، خرمن کردمکارهائیکه شمردی بر منتو نکردی، همه را من کردم
ممنون بابت شعر :)
اینجا خوندنش سخت بود 
رفتم ی جای دیگه خوندم :)
آره واقعا.. خیلی جالبه :)
جالب تر میتونه موضوعی باشه که باعث شده شما اینو کشفش کنین ؛))
+ سلام
سلام :)

بخود همین موضوع فک میکردم ک کشفش کردم :)
واقعا جالبه
ممنون دوست خوب
:)
:)
خاهش :)
چه‌قدر قشنگ ^_^
ممنون :)
عالی بود

تامل بر انگیز :))
موتوشکرم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)