عقاید یک رامین

مجله عکس 9 - بازار گردی !

سفرنامه تصویری بازار گردی

:)

با هم قرار میزاریم . میریم بازار ک عکس بگیریم . دو تاشونم عکاس معمارین . قراره مون واسه صبح ساعت 10:15 بود . هوا سرد بود . امیررضا از من کوچکتره ولی مهرداد از من بزرگتره . بعد چن دیقه رسیدن هر دوشون . رفتیم تو بازار . اکثر بسته بودن مغازه ها . خیلی هم خلوت بود . این طوری بود ینی : 

انتظار داشتم توی بازار گرمتر باشه ولی نبود . چشم هر سه تایی مون دنبال سوژه بود . یکی ک ی چیزی پیدا میکرد ، بقیه هم بجای منتظر موندن ، دور و برو نگاه میکردن ک شاید ی چیز جالبی پیدا بشه . در یکی از این توقفها من این عکسو گرفتم :

بازار تبریز پره از این جور درهای قدیمی . ینی من میتونم بگم اون روز بیشتر 100 تا از این درا دیدم . این یکی ولی فرق داشت مور از پشت میزد صحنه قشنگی شد ولی متاسفانه عکسش اون طوری نشد ک میخاستم : 

امیررضا تو یکی از تیمچه یه سوژه جالبی پیدا کرد . من همین جوری ی عکس گرفتم ولی عکس امیررضا بهتر شد . چون از وجود وبلاگم بی خبر هستن نمیتونم عکساشونو بزارم . عکسی ک گرفتم :

موقعی ک امیررضا عکس میگرفت بی خبر ازش عکس میگرفتم . یهو منو دید و گفت : تو بیشتر عکسای پشت صحنه میگیری . منظورش این نوع عکسا بود : 

ی دریچه دیگه پیدا کردم !!

مهرداد همه جای بازارو میشناخت ( بازار تبریز از بزرگترین بازار سرپوشیده دنیا ست ) . از جاهای خیلی مخوف مارو برد ب ی مسجد . موقعی ک این عکس میگرفتم یاد ی بیت شعر افتادم : 

من ارگ بم و خشت ب خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی 

این هم لوستر مسجده : 

از مسجد زدیم بیرون . داشتیم ب راهمون ادامه میدادیم ک یهو یان مرد مارو دید و با ی هیجان خاصی از مون خواست ک ازش عکس بگیریم . کلی هم تشکر کرد : 

همچنان بازار :

بعدش هم رفته ی قهوه خونه خیلی خاص ! پاتوق عکاسای معروف شهر . ی چایی زدیم : 

دیگه ظهر شد تصمیم گرفتیم بریم خونه . خداحافظی کردیم . 

موقع برگشت این صحنه جالب رسید برام :

تو خیابون دوربین دستم بود . کلی آدم گفتن ک ازشون عکس بگیرم . متاسفانه بعلت حریم شخصی نمیتونم عکساشونو بزارم . 

این بود سفرنامه تصویری من از یه روز بازار گردی :)

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ق.ظ

 ۱۰ تا نظر تا الان نوشتن

چه عکسای خوبی بودن خیییییییلی خوب :)

بازار تهران شب و صبح و اینا نداره من هر زمان که رفتم مثل چی شلوغ بوده !!!

این بار برا هم با چرخاشون یکم مونده بزنن به آدم میگن خانوم !بعد می رن اگه رفته بودیم کنار که جونمونو نجات دادیم نرفتیم کنار زدن بهمون :))))

مرسی مرسی :)
:)))
این جا همون مدلیه . کلا ترمز ندارن :)))
اصلا نمیتونین تصور کنین من چقده خوشحالم. خیلی خوشحالم. خیلی خوشحال

عکسای اینستا داره هی قشنگ تر میشه
این پستم که عالی بود
عکساتون واقعا واقعا قشنگن

خیلی عکس بگیرین خیلی. اصن دوربین از دستتون نیوفته. ادامه بدین فقط. همینطوری هی ادامه بدین. باشه؟
:) من هم خیلی خشوحالم ک شما خوشحالین :)

مرسی :)
لطف دارین :)

دارم همین کارو میکنم . چشــــــــــــــــــــــم :)
خیییییلی عکسای قشنگی بودن..
خصوصا اون دری که گفتین با بقیه متفاوت بود :)
ممنون :)
موافقم :)
عالی ان :-)
سومی و چهارمی و آخری رو بیشترتر دوست میداشتم .....

مرسی :)
چه عکسای حقی بودن، دمت گرم، خوشم اومد ^_^
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون که منم خوراکم عکسای پشت صحنه است :D
موتوشکرم :)
اصن پشت صحنه ی چیز دیگه ست :))
خیلی خیلی قشنگ بودن عکسا.. من همیشه از عکاسی خوشم میومده.. اما هیچ وقت جدی دنبالش نکردم :)
خلاصه که عالی بودن :) هم عکسا هم بازار تبریز :)
مرسیات فراوان :)
افرین به شما.شاید 0/5 درصد بازار تبریزو رفته باشم ولی تو همون نیم درصدم محو تماشای زیبایی های خاصش بودم.اصلا عکاسی حال آدمو خوب میکنه.یادش بخیر منم هنرستان یه همچین کارایی میکردم برای کلاس عکاسی اونم با دوربین یاشیکا آنالوگ که فک کنم نسلش منقرض شده البته من هنوز دارمش
مرسی :)
اوووو یس 
دوربین آنالوگو عشقه :)
منم دوربین دستم میگیرم کلی آدم ازم میخوان که ازشون عکس بگیرم :)
خیلی بامزست :دی
:))
همیشه این اتفاق میقته :)
در ضمن اون عکسی که از مسجد گرفتی به نظرم بهترین عکس این سری عکساته
اون لوستر رو میگین یا عکس بالاییش ؟

پیشاپیش تشکر میکنم :))
خیلی خوب بودنا.
آفرین به شما. :)
مرسی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)