دومین بازار گردی
این بار 9 نفره
+ بعضی با ادیت ، بعضی بی ادیت
قرار مون ساعت 10 صبح بود . تو حیاط بازار امیر . بازار امیر ، بازار طلا فروشاست . طبق معمول از همه زودتر رسیدم سر قرار . حیاط جالبی بود . پره از مغازه های قدیمی . پر از آدمای قدیمی . بچه ها تک تک میرسن . چن دیقه به سلام و احوال پرسی میگذره . 6 نفر بودیم . بقیه قرار بود بعدن ب گروه اضافه بشن . شروع میکنیم به عکاسی . من همچنان عکسای پشت صحنه ای میگیرم :
سالار - در حال عکس انداختن
رفتیم تو بازار . به یه جایی رسیدیم ک سوژه های جالبی بود . امیررضا خواست لنزشو عوض کنه . لنزو از از کیفش در آورد گذاشت رو فرشا . چی از این بهتر :
یه نفر دیگه هم ب جمعمون اضافه شد . بابک . شدیم 7 نفر . جمع جالبی بودیم . 3 نفر عمران ، 2 نفر معماری . یه نفر برق . نمیدونم بابک چی خونده . بابک از همه مون بزرگتر بود . اینو بعدن فهمیدیم . هم چنان من دنبال سوزه میگشتم . این دوچرخه رو دیدم . عکسو گرفتم . کاش اون پله هه نبود :|
بابک در بک گراند دیده میشود .
مدل شدیم رفت :))) ب تقاضای دوستان مدل شدم . تا حالا مدل نشده بودم . ی حس خاصی داشت :)) معلومه ذوق زدم ؟ :))) البته گرفتن این عکس یه کم طول کشید . بازار شلوغ بودا ولی موقع عکس گرفتن کسی پیدا نمیشد . 2 نفر هم ک رد میشد عکسو میگرفتن بعد میدیدن بد شده . خلاصه بعد تلاش های فراوان گرفتن این عکسو . عالی نشده ولی بد هم نشده . من ک دوسش دارم :)
در همون حین ک من مدل بودم این صحنه رو شکار کردم :)
اینو دیدم خوشم اومد
به یه جای خفن رسیدیم . حدودا نیم ساعت اونجا بودیم . بچه ها کلی عکس گرفتن . از انجایی ک من سه پایه نداشتم عکسای خوب کمتری گرفتم . کلا نور بود و فرش بود و گردخاک . بهترین عکس مهرداد گرفت . مال من هم بد نشد :
لازم ب ذکره ک من تو این مدت کلی عکس پشت صحنه گرفته بودم . بخاطر حفظ حریم شخصی دوستان نمی تونم بزارمشون :) مردم با دیدن ما ( 7 نفر دوربین به دست ) فکر میکردن ک توریستیم . به راسته ای رسیدیم ک پر از خوردنی بود . البته نه بصورت خام .
رسیدیم ب ی حیاط رو باز . ی حوض داشت با شیر آب . 3 نفری حمله کردیم به عکس گرفتن و هی میگفتیم من اول دیدم :)) ولی همچنان هر سه مون عکس میگرفتیم . دوربین من صدای شاترش زیاده ، از اون ورم من گذاشته بودم رو حالت عکاسی پشت سر هم . یه 10 تا عکس گرفتم صدا مسلسل داد دوربین . ملت همه برگشته بودن و میخندیدن . دوستان هم تیکه بود ک مینداختن :)))) ولی در عوض عکسش خوب شد :
برای اینکه 2 نفر آخر هم بهمون ملحق بشن مجبور شدیم از بازار بزنیم بیرون . چون اونا بلد نبودن تمام بازارو . جلو ی موزه قرار گذاشتیم . امیررضا دوربینشو گذاشته بود سکو . ایده جالبی به ذهنم رسید :
لازم ب ذکره ک تو جمع 7 نفره فقط من کنون داشتم و راه براه ب من حمله میکردن :)) بخاطر کل کل همیشگی بین کنون و نیکون .با اومدن اون دو نفر شدیم دو تا کنون . من ی کم راحت شدم :)) خواستیم بریم تو موزه عکس بگیریم ک مسئولش گفت باید مجوز داشته باشین . بیخیال شدیم ، اومدیم تو حیاطش کلی عکس دسته جمعی گرفتیم :)) بازم رفتیم تو بازار . چن تایی باز عکس گرفتیم تا اینکه همه مون گشنه مون شد . رفتیم غذاخوری . همه کباب سفارش دادن ولی من چیزی سفارش ندادم . بیسوکییت خوردم ( مراجعه شود به این پست ) گیاه خوارمون هم کردن رفت :)) بعد نهار رفتیم قهوه خونه . در مورد این قهوه خونه گفته بودم ؟؟ پاتوق عکاسای شهره . اصن ی وضی . ینی امکان نداره بری اونجا یه دوربین نباشه رو میز . ی نکته جالب در مورد این قهوه خونه اینه ک صاحبش آقای اسرفیل صفحه ایسنتاگرام داره با هزار نفر فالوئر !!! من دیگه حرفی ندارم :)) کلی گفتیم و خندیدیم . یه چایی زدیم ب بدنو رفتیم بیرون . رسیدیم به جاهای خوشمزه :))
و اما زرشـــــــــک :))
از بازار خسته شدیم . تصمیم گرفتیم بریم میدون ساعت . از تو خیابون تربیت رد میشیم . البته خیابون نیست . قبلن جزو جاده ابریشم بوده . الان فقط پیاده رو هستش . پر از پاساژ و مغازه . و البته پر از آدم . همه متحد القول موافق بودیم ک تو شهر کسی خونه نیست . همه اینجان :)) رسیدیم به میدون ساعت . تو حیاطش عکسهای پروفایلی گرفتیم :)) البته دوئل هم میکردیم :
داشتم حرف میزدم ک یهو گفت " یه بار دیگه بگین بله " تکرار کردم . خندید . بعد گفت "من دانشجوی گفتار درمانی ام . اون قدر این مدت فایل آوا و صدا گوش کردم احساس میکنم همه دارن اشتباه حرف میزنن ." جالب بود برام .
+ مثلا بگین قاشق
- [من] قاشق
+ عه . شما ک درست میگین .
- من تا پنجم ابتدایی ترکی بلد نبودم . فقط فارسی حرف میزدم
+ پس بخاطر همونه :) زبان اول خیلی مهمه [رو به مهرداد] شما بگین قاشق
* گاشیخ :))
+ :))))
* قاشق خودش کلمه ترکی هستش
+ بله میدونم . یا مثلا خیلیا کاف کباب رو مث کاف کاهو میگن . [ رو ب من ] بگین کاهو .
- کاهو
+ حالا بگین کباب
- کباب
+ متوجه فرقشون شدین ؟
- [بعد ی ذره فکر با خنده ] نه
+ :)) عه ؟ شما ک درست گفتین . ببینین کاف کاهو عقبتر از کاف کبابه . امتحان کنین
- اره . راست میگین :)
یه عکس از خود ساعت :
رفتیم تو عمارت . الان دیگه موزه شده ولی طبق معمول مجوز میخاست واسه عکاسی . ی نیم ساعتم تورو گشت زدیم . با اینکه از موزه خوشم نمیاد ولی این بار خوشم اومد . چیزای جالبی دیدم . ساعت شد 5 همه مون خسته بودیم . خدافظی کردیم برگشتیم خونه .
این بود گزارش من از یک بازارگردی چن ساعته
چی بگم به نظر شما?! :)
+ایرادی نداره من بعضی ازین عکسارو ذخیره کنم ?! :)
چی میشد منم اینجور دوستای پایه داشتم اینقد خوش میگذروندیم حسودیم شد :-)
من هیچ وقت این بازارو دوس نداشتم این هفته ک ن ولی هفته بعد باید برم ی دور با دید جدید و متفاوت اونجا رو ببینم مشتاق شدم ....
+مفتی مفتی ی دور گفتاردرمانی ام شدیدا :-)
ب قول برادرزادم: آقای اسرافیل چ بد آخ آخ (میزنه رو دستش) .... قیلون (چشاشو ریز میکنه سرشو تکون میده) .. ب حاجی بابا میگم آکت کنه .
مبارکه :)
شیر آبه ولی محشره
شیرآبه
بازم شیرآبه