شهر گردی
این بار با محوریت خیابان گردی
:)
13 عکس
+ بسیار بسیار شرمنده ک نه جواب نظرارو میدم و نه نظر می نویسم براتون
++ اگه بعد از دیدن عکسا ، دلتون چیزی خواست ، من مسئول نیستم :)) از الان گفته باشم :))
دیروز آخرین کلاسو هم برگزار کردیم و خلاص . تا وقت ناهار با بچه تو دانشگاه بودم . برگشتم خونه . با اینکه خسته بودم تصمیم گرفتم برم عکاسی . ولی این بار تنهایی . تجربه نشون داده موقع عکاسی باید یا تنها بری یا همراهت هم باید عکاس باشه . چون موقعیت هایی پیش میاد ک من حداقل یه ربع منتظر میشم ک ی صحنه خوب رو شکار کنم و این توقف ها برای اشخاص زیاد خوشایند نیست . بگذریم . دوربینو ورداشتم و از خونه زدم بیرون . هیچ تصمیمی نداشتم ک کجا برم ! بعد از کلی (!) فکر کردن گفتم برم وسط شهر . مطمئنا جاهای نسبتا شلوغ سوژه های بهتری میشه پیدا کرد . اخ من چقدر این جور نرده ها و عکس هارو دوست دارم :
نرده های خیابان شهناز
خودمو رسوندم به حوالی مرکز شهر . دوست داشتم برم از مصلا عکس بگیرم . خلوت بود یا بهتر بگم پرنده هم پر نمی زد :)) راحت چن تا عکس گرفتم :
ارگ رو هم دیدم ( ارگ کنار همین مصلا ست ) ولی خب عکس نگرفتم ازش . نور خیلی بد میزد . یه بار یه جا خوندم تو لنز های تله اگه نور مستقیم بتابه تو لنز ، لنز ذوب میشه :| بعد از اون دیگه کلا بیخیال عکاسی از سوژه های ضد نور شدم :))
یه درختی ست تو محوطه مصلی . خیلی خوشگله . سال پیش هم ازش عکس گرفتم . اینم عکس دیروز :
این بار تصمیم گرفتم ی عکسی هم با مناره بگیرم . این شکلی شد :
داشتم میومدم بیرون ک یه توریستو دیدم . کمک میخواست . انگلیسی حرف میزد . از اونجایی ک من خودم اینگلیسیم فوله ( عارفه خانم میدونن :))) ) بهش کمک کردم . سلام کرد . سلام کردم . ازم پرسید ک مسجد بازه یا نه . چون مطمئن نبودم بهش گفتم بزار بپرسم . دنبال آقایی گشتم ک تا چن دقیقه پیش داشتم می دیدمش ولی پیداش نکردم . حتی تو ساختمان نگهبانی محوطه هم رفتم کسی نبود . بهم گفت ک اشکالی نداره و بعدش تشکر کرد . من هم خدافظی کردم باهاش :) از محوطه مصلا ک اومدم بیرون یه آقایی ک سوار ماشین بود بهم اشاره کرد ک یه لحظه بیا . رفتم پیش ماشینش . گفت عکاسی ؟ کفتم بله . می خواست دوربین بخره . سوالایی از کیفیت و قیمت دوربینا کرد و من هم جوابشو دادم . شمارمو گرفت ک بعدن بازم بهش مشاوره بدم . اسمش سلیمان بود . امروز صبح زنگ زد و باز چن تا سوال کرد :) جالبه من از وقتی دوربین خریدم ب کلی آدم مشاوره دادم :) باهاش خداحافظی کردم . دنبال سوژه بودم ک یه ایده خوشمزه به ذهنم رسید :)) قنادی رکس یکی از قدیمی ترین و بهترین قنادی های شهره . تصمیم گرفتم ک برم از شیرینی ها عکس بگیرم . خیابونو رد کردم و بعد چن قدم رسیدم ب مغازه . از مردی ک داشت سفارشارو میگرفت پرسیدم ک میشه عکس بگیرم ؟ گفت با حاجی حرف بزن . با دستش صندوق رو نشون داد ک پشتش یه پیرمرد نشسته بود . رفتم و گفتم ک من عکاسم . میتونم از شیرینی هاتون عکس بگیرم ؟ یه لبخند زد و گفت برای چی میخای ؟ گفتم همین جوری . گفت مشکلی نیست :) با حفظ خونسردی تشکر کردم و حمله کردم ب سمت شیرینی ها :))))
کتاب فروشی کنار خیابون !
بعد از کلی صبر کردن تونستم یه عکس خوب بگیرم :
و البته این :
با دیدن این عکس یاد این شعر از حسین پناهی میفتم :
گز میکند خیابانهای چشم بسته ازبَر را
میان مردمی که حدودا میخرند و
حدودا میفروشند
در بازار بورس چشمها و پیشانی ها
و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...
اینم از گزارش عکاسی اون روز
امیدوارم خوشتون بیاد :)
طبق معمول ,با اجازه,من چند تا عکسو برداشتم :))
میگم خیلی جالبه ها آدرس محل عکسا رو میگین آخه من حدود چن دقیقه فقط ذهنمو متمرکز میکنم تا ببینم دقیقا عکس از کدوم قسمت گرفته شده ....
دوتا آخریه احساسی تره وسطیا هنری و شیرینیا و ژله هم ک کاربردشون بازی با آب لب و لوچه اس خب ...
درخته زردآلوه ؟؟