عقاید یک رامین

عیدونه 94

هفته پیش یه بازارچه خیریه بود تو دانشگاه . هر سال برگزار میشه .خودم من هر سال میرفتم کلی خرید میکردم ولی امسال تصمیم گرفتم من هم برم و یه کمکی کرده باشم . تقریبا دو هفته قبل از شروع رفتم و اعلام آمادگی کردم . اکثر بچه هارو کارشناسی بودن . همه از جون مایه میزاشتن . عنوان خیریه هم این بود :

فروش دست ساخته های دانشجویی به نفع کودکان سرطانی و بی سرپرست . 

کلی غرفه جورواجور داشتیم . دستبند ، قلک و تخم مرغ رنگی ، عکس ، گل و گیاه ، بازی ( اعم از فوتبال دستی و PES15 ) ، آشپزی ، فال ، کاریکاتور ، ویترای ، پیکسل . من و دو نفر دیگه مسئول غرفه عکس بودیم . ینی عکسای خوبی ک بچه ها گرفته بودن رو چاپ کرده بودیم رو تخته شاسی و میفروختیم . البته هر عکس ها انتخاب شده بود از قبل . من هم عکس داده بودم ک چن تاش انتخاب شده بود از جمله این مداد رنگیا . این عکس من 10 بار جمعا به ارزش 150 هزار تومن فروخته شد . البته غرفه عکاسی معمولا فروش کمی داشت نسبت ب بقیه غرفه ها . مردم میومدن لایک میکردن و می رفتن :))))

یکی از دوستان لطف کردن ی متنی در مورد این عکس نوشتن :)

مداد رنگی

جعبه های مداد رنگی هایم را میگشایم ، بر کاغذ سیاهی های شب رنگ میزنم ،
رنگی از مهتاب ، رنگی از ستاره ایی چشمک زن بر بام خانه ،
 رنگی از چشمان عسلی دختری گیسو بلند بر پشت پنجره ،
رنگی از باران ، در آخر فصلی زمستانی که مژده بهار می آورد ، 
رنگی از جنس رویاهای سردرگم بر فنجان قهوه ایی 

و رنگ میزنم امید و رویاهای رنگین را که خبر از روزهایی بهتر میدهند و من ،
دختری بنام آرزو بر دفتر خاطراتم میکشم ،
دختری با پیراهنی بلند به طرح شکوفه های رنگارنگ و
میان سینه اش قلبی میکشم و سفیدش میکنم تا یکرنگ باشد و یکرنگ بماند ...

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ

 ۹ تا نظر تا الان نوشتن

سلام لایک داری بیا وبلاگم نظر بده
سلام 
موافقم باهات :)))) لایک دارم :)))
آخی...چه حس خوبی!

این عکستونو منم خیلی دوسش دارم :)

تو خیریه هر کس 2 ثانیه رو عکس من مکث میکرد میگفتم : خیلی خوش سلیقه یین . و معمولا همه میخندیدن 

الان ب شما هم میگم : 
خیلی خوش سلیقه یین :))
این کامنت تبلیغاتیه رو من امروز تو چند تا وبلاگ دیدم و پاسخ نویسنده ی اون وبلاگ هم دیدم و موجبات خنده کوتاهی برای ما فراهم شد :))
:)))
من موندم چرا منقرض نمیشن :))
قدیما که بچه بودیم فقط عکسای کتابا رو نگاه می‌کردیم، حالا الان عکسا رو فقط نگاه می‌کنیم :|
جمله سنگین بود، پنج دقیقه تنفس :|
:)) 
:| 
تجربه جالبی بود ولی :)
ای جانم چقد عالی ...
چ شعری انصافا تکمیل کننده عکس بوده من اگه بودم عکسی ک شما گرفتینو میخریدم میدادم یکی ک خطش خوبه تو فضای خالی عکس (مث چهار تا فضا پشت ضلع های رو ب رو) شعرو بنویسه میاوردم میذاشتم اتاقم ... البته اونوق شاید شما اعتراض میکردن ک عکسو چرا از اصالتش دور کردم ...
:)

بله اعتراض میکردم :)))) چ معنی داره رو یه اثر هنری چیزی نوشته بشه ؟ :)))))
پس بخاطر احترام ب اثر هنری مجبور میشدم اون شعرم بگم جدا تو ی تابلو بنویسن اونوق ن سیخ میسوخت ن کباب ..........
:-))
بله . این قبوله :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)