عقاید یک رامین

و من همچنان :|

تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم ک یه پیرمرد اومد دید صندلیای قسمت آقایون نیس . گفت : ینی چی ؟ صندلیا رو کجا بردن ؟ 

بعد ب من نگاه کرد و ادامه داد : یه اعتراضی بکنین . (با سرش به شیشه ایستگاه اشاره کرد ) شیشه رو بشکون یه اعتراضی بکن . مگه جوون نیستی ؟ 

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ

 ۸ تا نظر تا الان نوشتن

این که اعتراض نیست! حماقته :)
چرا واسه من ساجست میکرد ؟؟ :))
شیشه رو بشکونی میگن چرا میشکونی ؟ 
نشکونی ، میگن چرا صدات درنمیاد نمیشکونی ! 
اصلا گیری افتادیمااااااا 
دقیقا . اگه میشکوندم میگفتم جوون مریضی شیشه رو شکوندی ؟ 
و ایضاً من :|
البته من بعدش می‌رفتم دستشو می‌گرفتم می‌کشوندم کنار شیشه، یه چیزی هم دستش می‌دادم و می‌گفتم حالا بزن منم برات دست می‌زنم :|
:|
:)) 
کار خوبی بود . حیف ب ذهنم نرسید اونجا انجام بدم :)
:)
چه توقعی داشته
اصلا ی وضی
گاهی وقتها بعضی قدیمی ها با توجه به اون سبک زندگی چه صحیح یا غلطشون یا آدم رو ت وچاه میندازن یا راه پیش پای آدم میزارن ...!
درسته :)
خوب شد با من صحبت نکرده بود
منم جو گیر 
الان باید هنگام اب خنک خوردن کامنت میذاشتم  برات 
واقعا ؟؟ :)) 
شیشه ضخیم بودااا 
ضخیم بود ؟!؟ 
پس ضایع میشدم 
کارم به زندون نمیرسید :))
نهایتا کتفتون کبود میشد :))
آفرین پدرجان :|  واقعا چی شد ؟؟ هان ؟؟ جان ؟؟ اوا :|

+ تصویر هدر وب عالی شده :)
:)) خداروشکر اتفاقی نیفتاد . 

+ مرسی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)