عقاید یک رامین

از روز ازل غم با من زاده شده ست

تو فکرش بودم ک یهو صحنه ای توجهم رو جلب کرد . دختره سرشو گذاشته بود رو شونه مرد . مرد هم دستشو حلقه کرده بود دور گردن دختره . عدل همون لحظه همای خوند 

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

 ۱۲ تا نظر تا الان نوشتن

دختر بیخیال و بی قید و آزاد بود و موهاشم باد پخش می کرد رو صورتشو و پسر هم دستو حلقه کرده بود دور کمر دختر و با نگرانی ب ماشین ها نگاه می کرد و میخواست حسابی محافظت کنه. داشتن از خیابون رد می شدن. بادم میومد
شبم بود و هوا بهاری بود و خیابونه هم از خیابون های مورد علاقه ی من بود. این قشنگ ترین صحنه ی اینجوری ای بود ک تو عمرم دیدم
:) 
هم بهار باشه هم باد باشه هم خیابون :)
همه چیزایی ک شما دوست داشتین بودن :)
نرگس یه جوری فضا سازی میکنه آدم دلش میخواد اونجا میبود :) البته اگه یهویی نمیگفت مطمئنا ملموس تر بیان میکرد.
غم رو بیخیال زل میزدین به حس اشون، حتی اونچه از دور نمایان بود..
بله اگه بعنوان پست وب خودشون می نوشتن خیلی با جزئیات می نوشتن :)
همای خوند :) من چیکارم ؟ :)) البته تو ماشین بودن . فقط دو ثانیه شد این اتفاق
حیف که از همای بدم میاد
عه . واقعا حیف ک خوشتون نمیاد 
این آهنگ.. صدای همای مخصوصا تو این آهنگ و همین یه تیکه.. با این فضا. هومم... خوبین؟

+ با هلما هم موافقم:)
اصن صداش یه غم خاصی داره . خوبم :) 
هیچی, یه نفس عمیق بکشید همین :)
کشیدم :))
فرقی احساس نمی کنم :))
چون نمیخایید فرقی احساس کنید.

جدیدا خیلی قاطع حرف میزنم :)) و این فک نکنم جالب باشه.
از کجا مدونین میخام یا نمیخام ؟
نمیدونم گفتم که قاطع میگم و جالب نیست و احتمالا یکم که بگذره تبدیل میشه به قضاوت. و این خیلی خیلی بده.
ولی بعد نفس عمیق یکم تفاوت باید ایجاد شه..
میدونید حس میکنم شما خواسته اتون از اون صحنه دقیقا مطابق با آهنگ همای بوده و برا همین براتون جذاب شده و تبدیل شده به پست و چون شما به خواسته اتون رسیدین تلاشی برا فرق داشتن و عوض کردن حالتون نمیکنین و میخایید همون حس رو داشته باشین :)
متوجه منظورتون شدم الان :)

اون طوری ک شما فک می کنین نیس . 
حالا میخایید یا نه؟؟
معلومه ک میخام 
فکر نه حس.
خوبه :)
اون طوری ک شما حس می کنین نیس :)
اوکی پس میخایید و ایشالا میتونید :)
:) ولی هر چی زور میزنم نمیشه
اوکی دا یاخجی که اوجور دیری :)
من دعا میکنم بشه...
:))
ممنون :)
یه بارم رفته بودیم ساحل با بچه ها... خلوت بود... یه ظهر نمناک آخر اسفندی... یه زوج جوون چندمتر اون طرف تر ایستاده بودن. آسمون نقره ای. دریا نقره ای و مواج. هوایی که بارونی نبود اما بوی بارون و دریا داشت. ماسه های تر. یه زوج جوون چند متر اون طرف تر ایستاده بودن. رو به روی هم. دست مرد دور کمر خانوم. پیشونیاشون جفت هم. حرف میزدن و آروم تاب می خوردن. قشنگ بود. لبخند زدم. صدای مرغابیا و بیقراری موجا می پیچید تو گوشم. آروم زیر لب زمزمه کردم: الهی این عشق تا ابد بمونه...

ببخشید طولانی شد ولی اون فضا رو نمیشد خشک و خالی توصیف کرد. تنها صحنه ی عاشقانه و بهتر بگم آرومِ عاشقانه ای که دیدم همون بود. قشنگ بود... دیدن عشق قشنگه :)
خیلی هم عالی :) 

خواهش میکنم . ممنون ک نوشتینش :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)