ساعت 8 شبه. چند ساعتیه که از سر کار رسیدم خونه. ای خودم ۳۲۶ رو مینویسم و دکمه انتشارو میزنم. بلند میشم میرم سمت اتاق بچهها. از لای در نگاشون میکنم. دارن باهم بازی میکنن. برمیگردم سمت آشپزخونه. میبینم که داره شام درست میکنه. متوجه حضورم نمیشه. تکیه میدم به چارچوب در آشپزخونه. دستامو جلوی سینم گره میزنم بهم. نگاش میکنم. داره یه چیزی زیر لب زمزمه میکنه. یکی دو دیقه میگذره. منو میبینه. میگه "چه عجب از لپتاپت جدا شدی؟ " میخندم و میگم " دوست داشتی مثل بقیه مردا بشینم جلو تلویزیون فوتبال نگاه کنم و به مهاجم فحش بدم؟" میگه "من که فرقی نمیبینم با وضعیت الانت" میگم "خب نشستنش آره ولی من تا حالا پشت لپتاپ فحش دادم؟ نهایتا صدای آهنگ میاد" غذا رو هم میزنه میگه "بله دیگه فقط واسه خودت آهنگ میذاری." گوشیش رو کابینته. ورمیدارم یه آهنگ میذارم براش. میپرسم "شام چیه؟" میگه "قیمه." میگم "بهبه." میگه "بیا این گوجههارو خرد کن بیکاری." گوجهها رو میگیرم ازش میشینم رو صندلی و با شیطنت میپرسم "چجوری میخوای؟ سالادی؟ ریزریز؟ نگینی؟" میاد سمتم و دست چپشو میذاره رو کمر و اون یکی دستشو میاره جلوی بدنش و تکون میده، یعنی چاقو رو بده من. با خنده میگم "شوخی کردم شوخی کردم." میپرسم "چه خبر؟" میگه "سر صبحی بنفشه با یه لحن متفکرانه ازم میپرسید که عیدی واسه کیوان چی بخریم؟" میگم "جان من؟" ادامه میده : "احتمالا اون روز که داشتیم حرف میزدیم که عیدی واسه بچهها چی بخریم شنیده." یخچالو وا میکنه و یه قاشق رب ورمیداره میریزه تو غذا و میگه "طوری حرف میزد که انگار تو داری با من حرف میزنی." میگم "بزرگ شده نیموجبی." نصف گوجهها رو خرد کردم. میپرسم "حالا چی بخریم واسه کیوان؟" خودش داره خیار خرد میکنه واسه سالاد. میگه "فکرشو کردم. روبیک میخریم" بعد چند ثانیه مکث میگم "آره ... خودمم یادش میدم" با لحن آدمای از خودراضی ادامه میدم "خوب فکری کردم" و زیر چشمی نگاش میکنم. هیچی نمیگه. فقط یه لبخند میزنه. از لبخندای مخصوص خودش. منم از اینکه شوخیمو فهمیده خندم میگیره.یه نگاه به غذا میندازه و میگه "غذا آمادهست. بچهها رو صدا کن" پا میشم میرم سمت اتاق بچهها. دوتاشونم میزنم زیر بغلم. هر کدوم یه طرف. میام آشپزخونه و میگم "خانوم ببین چی پیدا کردم. یه هلو یه شفتالو" ذوق میکنه و با عجله گوشیشو ورمیداره یه عکس میگیره. سرمو خم میکنم تا الکی از گردن بنفشه یه گاز بگیرم، گردنشو طوری خم میکنه نذاره این کارو بکنم و با یه صدای زیر میگه "نه من خوردنی نیستم" خانمم میگه "زود برین دستاتونو بشورین که غذا سرد نشه" میبرمشون دستشویی. از اتاق صدای آهنگ میاد. یادم میفته که سیستمو خاموش نکردم. میرم اتاق. پنل بلاگ بازه. ریفرش میزنم. میبینم کنار مرکز مدیریت نوشته: ۷ نظر جدید.
+ پیشنویس این متن تو ۱۹ مرداد سال ۹۶ نوشته شده :|
++ قرار بود طوری بنویسم که مشخص بشه کیوان بچه داداشمه ولی یادم رفت :))
به تو میگن مرد زندگی
چه تصور اروم و خونوادگی ای!
حظ کزدم اصلا
بیا خودم زنت بدم
فکرکنم بخاطر قالبته
من هی لبخند بودم هییییی لبخند بودم هی پهن و پهن تر. اخرشم که رسید به اون هفت نظر جدید بغضم گرفت (نمیداند چرا).
اوکی باشه! ولی واقعا خودت بگو چجوری نمیمیریم برا این پستت؟
یاد یه پست از رسول افتادم که اگه پیداش کنم یا اجازه خودم لینکش رو اینجا میفرستم:-D والا که اجازه رسول هم دست صخره اس. :-D
هر کاذی میتونم لینک خود پست رو بهم نمیده:| از پایین پست سوم، نامه ای به خود آینده.
اضافه کنم البته پس زمینه ای که من از این پست تو ذهنم ساخته بود خیلی خیلی متفاوت با ساختار کنونیش بود:| کلا رسول تو ذهن من یه رسولیه که رسول واقعنی اون رسول نیست:-D به این صورت خلاصه:)
منتها برای دوستانی که قدمتی کم تر از ما دارند عارضم که دستا بالا! هیچکس از جاش تکون نمیخوره. بنده شخصا بچه هام رو زن میدم. مااااادر ندارن مگه بچه های من؟!
بله به این صورت رامین جان تو ای فرزند! در زمره فرزندان نیک سرشت ما جا خوش کرده ای!
1. تشکر از صخی جان بخاطر تاکید برا ارجحیت ما
2. من فقط ترجیح میدم چند دور بخونم و لذت ببرم :)
آدم کیف میکنه برا این اندازه تعهد، تعهد به یاد دادن روبیک هرچند با نیت به رخ کشیدن شایدم خودشیفتگی و یا شایدم خود لوس کردنی :)) تعهد به گوجه خورد کردن :)) تعهد به وبلاااااگ :)
پدر عروسی شما یکم سنگین رنگین باش، آبرو داری کن خواهشا :))
من عاشق اون تیکهای که بچهها رو زدین زیر بغل شدم! هشتگ بابا قهرمانه. :))
با خوندن کامنتهای آخر پری و جوابها قهقهه زدم.
خدا خیرتون بده نصف شبی دلم شاد شد. :))))))
البته در حده کاش میمونه فقط :))
:|
بیا کرمون دیگه
به خانمتون بگید رب و بزاره حداقل نیم ساعت بمونه بوی ضخمش گرفته شه😂
اصلا معلوم نشد،بچه داداشتونه
چرا همهتون تو آینده ازدواج کردین و بچه دار شدین؟ :-)))
یه بویی که تو ذوق میزنه
راستی بعدها بهشون بگید اول رب رو تو روغن سرخ کنن یه کم، بعد بریزن تو خورشت. اونطوری که مستقیم اضافه کردن و زود هم خاموش کردن، غذاتون بیمزه میشه. :)
درک درستی از پختن قیمه ندارید فک کنم :دی
من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم خییییییلی وبلاگتون قشنگه و همچنینی روان و سلیس مینویسید ....
راستیتش از دیدن وبلاگتون ذوق کردم ..
عنوان مطالبتون رو هم خیلی جالب انتخاب کردید ...
یه چیز جالب دیگه درمورد شما اینه که ماشاااله سابقه دارید توی وبلاگ نویسی ....
موفق و مستدام باشید