عقاید یک رامین

حسرت خوردم؛ برای اولین بار تو زندگیم

تو یه کلبه چوبی کوچک بالای یه کوه بلند بودم. نزدیکای غروب بود. می‌خواستم بخوابم که رفتم به سمت در تا بیرونو نگاه کنم. ماتم برد. بهترین صحنه عمرمو دیدم. یه طبیعت نامحدود از درختای سبز با یه نور سحرانگیز. دستپاچه شدم. تند رفتم سمت اتاق تا دوربینمو بیارم و عکس بگیرم. به حداکثر سرعتی که می‌تونستم سه‌پایه رو باز کردم که یکی اومد بغلم یه چیزی گفت. حواسم پرت شد. خواستم عکس بگیرم پایه‌های جلوی سه‌پایه اومدن بالا. انگار کف کلبه اومده بالا. تصویرها بهم مخلوط شدن و رفته رفته، یه موج سیاه، زیباترین طبیعتی که دیده بودم پوشوند. از خواب بیدار شدم. یادم اومد که نتونسته بودم عکسو بگیرم. 
پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ

 ۲۰ تا نظر تا الان نوشتن

وای
وای
:((
من که خودم عکس میگیرم وقتی خوندم فهمیدم چقدررر حال بدی بوده😔
اگه منم میدیدم میشد از بدترین حسرتام!!!
پست عجیبی بود...
اصن یه وضی شدم بعد بیدار شدن ...
اینکه شد دو حسرت.
من جدیدا صبح ها یه منظره ای رو مشاهده میکنم که هر بار بخاطر نداشتن دوربین، بخاطر بلد نبودن عکاسی خودم رو فحش میدم. و هرروز ترس اینکه فرداش دیگه مه نباشه اذیتم میکنه.
خوبین؟؟
چرا دوتا ؟
حداقل ازش لذت ببرین :)

بستگی داره کی بپرسین. صبح یا شب؟
من از این حسرتا زیاد دارم تو خوابام.... حسرت ننوشتن و عکس نگرفتن و بغل نکردن و... ینی نصف حسرتای عمر من حسرت کارای لحظه‌ی آخر خواب‌هامه :/ و خیلی هم بده این قضیه...مثل تشنه‌ای که دو قدم مونده برسه به آب و یهو پاش سر می‌خوره میره ته دره!
واقعا بده. میشه گفت این عمیق‌ترین حسرتی بود که تو 15 سال پیش خوردم. اصن حس عجیبی داشت
من آخرین باری که حسرت خوردم سوم ابتدایی بودم،
تولد دوستم بود رفتم خونشون باباش یه طبقه پاساژ زده بود به نامش :/
:| :| :| 
حتما دیگه بعد از اون آدم قبلی نشدین :))
خیلی هم عالی
هر چند خیلی نفهمیدم چی شد
کاش یه کم باشعور باشین.
واقعا حیف شد ... انقدر روون نوشتی که حسرتت شده مال من ...
فکر نکنم یادم بره این اتفاق
میشه از این دید هم نگاه کرد:
شما اصلا به فرض هم که عکس می گرفتید وقتی بیدار میشدید دیگه اون عکس رو نداشتید و امکانش بود که بازم بخاطر نداشتن عکس حسرت بخورید اما یادتون نره که ذهنتون از اون تصویر زیبا عکس گرفته و هر وقت که بخواید میتونید توی ذهنتون مرورش کنید.... مهم اینه که شما اون طبیعت زیبا رو دیدید و توی ذهنتون اون رو دارید؛ دیگه چه فرقی میکنه توی خواب ازش با دوربین عکاسی، عکس گرفته باشید یا نه؟!
فرق می‌کنه.
برای توضیحش باید دو تا موضوع رو مطرح کنم. 
1. من اصولا با آرزوها و اتفاقات نشدنی مشکل دارم. یعنی هیچ وقت آرزو نکردم برم به گذشته یا آینده. چون این اتفاق نشدنیه و وقتی نشدنیه ، آرزو کردنش هم بیهوده‌ست. اینکه تو خواب عکس می‌گرفتم ولی چون تو واقعیت عکسو نداشتم واسه حسرت نبود. چون این امر نشدنیه.
2. من بعنوان عکاس تو بهترین موقعیت حضور داشتم یعنی هم سوژه بود، هم نور، هم دوربین، هم سه پایه و هم خودم. حسرتم به این دلیل بود که چرا نتونستم عکس تو خواب بگیرم. فرق من با فرد غیرعکاس چی میشد پس؟ انگاری که یه لوله‌کش نتونه یه شیر آب رو تعمیر کنه. فرقش با بقیه چیه؟ این یه حسرت متداول بین عکاسان تازه‎کار هست که تو بهترین موقعیت عکاسی زندگی‌شون حضور پیدا می‌کنند ولی موفق به ثبت عکس خوب نمیشن. 

با این حال بقول شما تصویرش تو ذهنم هست. خوشحالم که تصویره یادم نرفته :)
جداً کاش می‌شد بعضی خواب‌ها رو ضبط کرد یا حداقل عکسشون رو گرفت...
ولی من زیاد از خواب‌هام راضی نبودم غیر این آخری
همه ی شیرینی خوابای خوب به اینه که برامون تازگی دارن، اگه همیشه این صحنه ها باهامون بودن دیگه برامون تکراری میشدن...
امیدوارم تو واقعیت زندگیتون این طبیعت رو ببینید و همون موقع به طور کاملا اتفاقی دوربین عکاسی هم دستتون بوده باشه و کاملا اتفاقی تر تر موقعی که فلش دوربینتون چشمک زد ببینید یکی داره میدوئه سمت شما بعد خیلی اتفاقی تر تر تر همون لحظه که دوربینتون رو از چشماتون دور میکنید ببینید یکی محکم بغلتون کرده...
مثلا این میتونه صحنه از پشت باشه:
https://images.kojaro.com/2017/8/6f5e0f72-6fd7-4f02-83dd-4e800c993755.jpg

:)
بعد مدت‌ها یه خواب شیرین بود ولی تهش عین ته تلخ خیار شد.
ممنون :)
منم چنین خوابایی دیدم ولی نه در مورد عکس گرفتن ..صبح ک بیدارشدم گفتم با خودم کاش این خواب باشه :|
حیف ...
:)
من تعداد خواب‌های غیرخوبم خیلی بیشتره
@بهار

سالای بعد یعنی دیگه نرفتی تولدش؟
با شما هستن خانم پاتریکیان :)
فکر کنید عکس گرفته بودین بعد می‌رفتید تو دوربینتون عکسه رو می‌دیدید عین این فیلما :)))
اون خیلی علمی تخیلی میشد میشد اینسپشن :))
منم پرم از این حسرت های متفاوت توی خواب هام
امان از این خوابا
از این ضدحالای خیلی عجیب غریبه. اصلاً انگار یک کامیون با بارش از روی آدم رد شده باشه. :|
چقدر این کلمه ضدحال مناسب این وضعیته. ضدحال ضدحال بود
پس چند تا :)
خب یکی برا اینکه اون همه حس خوب خواب بوده. دوم هم اینکه تو خواب نتونستین عکسش رو ثبت کنید.
حسابی لذت میبرم. امروز صبح از غلظت مه کم شده بود.

گزارش روزانه:
صبح؟؟
عصر؟؟
شب؟؟
خب اینکه تو خواب دیده بودمش واسم حسرت نبود. عکس نگرفتن واسم حسرت بود

روزا خوب
شبا متزلزل
واقعا ته خیار تلخه؟ پس چرا من میخورم تلخ نیست؟!!!!
:))
بعضی خیارا ته‌شون تلخ میشه 
اونارو میگم :)
خب من تا حالا از این خیارا نخوردم، تصورش یه کم سخت میشه :)
تجربه خوبی هم نیست اصلا :))
اوهوم.

ایشالا گئجلریزده گونوز کیمین یاخجی اولار.
شب یه جورایی حکم بازخواست داره. [بی ربط نوشت]
ممنون :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)