تو یه کلبه چوبی کوچک بالای یه کوه بلند بودم. نزدیکای غروب بود. میخواستم بخوابم که رفتم به سمت در تا بیرونو نگاه کنم. ماتم برد. بهترین صحنه عمرمو دیدم. یه طبیعت نامحدود از درختای سبز با یه نور سحرانگیز. دستپاچه شدم. تند رفتم سمت اتاق تا دوربینمو بیارم و عکس بگیرم. به حداکثر سرعتی که میتونستم سهپایه رو باز کردم که یکی اومد بغلم یه چیزی گفت. حواسم پرت شد. خواستم عکس بگیرم پایههای جلوی سهپایه اومدن بالا. انگار کف کلبه اومده بالا. تصویرها بهم مخلوط شدن و رفته رفته، یه موج سیاه، زیباترین طبیعتی که دیده بودم پوشوند. از خواب بیدار شدم. یادم اومد که نتونسته بودم عکسو بگیرم.
محبوبترین پستها
کلمات کلیدی
بایگانی
آذر ۱۴۰۳ (۱)
آبان ۱۴۰۳ (۱)
مهر ۱۴۰۳ (۲)
شهریور ۱۴۰۳ (۳)
مرداد ۱۴۰۳ (۴)
تیر ۱۴۰۳ (۲)
خرداد ۱۴۰۳ (۵)
فروردين ۱۴۰۳ (۴)
اسفند ۱۴۰۲ (۷)
بهمن ۱۴۰۲ (۱)
دی ۱۴۰۲ (۱)
آذر ۱۴۰۲ (۲)
آبان ۱۴۰۲ (۱)
مهر ۱۴۰۲ (۶)
شهریور ۱۴۰۲ (۲۰)
مرداد ۱۴۰۲ (۷)
تیر ۱۴۰۲ (۱)
خرداد ۱۴۰۲ (۲)
ارديبهشت ۱۴۰۲ (۸)
فروردين ۱۴۰۲ (۸)
تیر ۱۴۰۱ (۱)
خرداد ۱۴۰۱ (۳)
ارديبهشت ۱۴۰۱ (۳)
فروردين ۱۴۰۱ (۷)
اسفند ۱۴۰۰ (۵)
بهمن ۱۴۰۰ (۴)
دی ۱۴۰۰ (۳)
شهریور ۱۴۰۰ (۵)
مرداد ۱۴۰۰ (۵)
تیر ۱۴۰۰ (۳)
خرداد ۱۴۰۰ (۹)
ارديبهشت ۱۴۰۰ (۵)
فروردين ۱۴۰۰ (۵)
اسفند ۱۳۹۹ (۳)
بهمن ۱۳۹۹ (۳)
دی ۱۳۹۹ (۳)
آذر ۱۳۹۹ (۴)
آبان ۱۳۹۹ (۳)
مهر ۱۳۹۹ (۷)
شهریور ۱۳۹۹ (۵)
مرداد ۱۳۹۹ (۹)
تیر ۱۳۹۹ (۸)
خرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
ارديبهشت ۱۳۹۹ (۱۶)
فروردين ۱۳۹۹ (۳۳)
اسفند ۱۳۹۸ (۲)
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
شهریور ۱۳۹۸ (۹)
مرداد ۱۳۹۸ (۷)
تیر ۱۳۹۸ (۱)
خرداد ۱۳۹۸ (۵)
ارديبهشت ۱۳۹۸ (۱)
فروردين ۱۳۹۸ (۱۰)
اسفند ۱۳۹۷ (۱۴)
بهمن ۱۳۹۷ (۱۴)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
آذر ۱۳۹۷ (۱)
آبان ۱۳۹۷ (۵)
مهر ۱۳۹۷ (۹)
شهریور ۱۳۹۷ (۹)
مرداد ۱۳۹۷ (۱۱)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
خرداد ۱۳۹۷ (۹)
ارديبهشت ۱۳۹۷ (۱۳)
فروردين ۱۳۹۷ (۱۱)
اسفند ۱۳۹۶ (۳)
بهمن ۱۳۹۶ (۴)
دی ۱۳۹۶ (۹)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
آبان ۱۳۹۶ (۱۱)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
شهریور ۱۳۹۶ (۱۶)
مرداد ۱۳۹۶ (۱۹)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
خرداد ۱۳۹۶ (۳۱)
ارديبهشت ۱۳۹۶ (۳۱)
فروردين ۱۳۹۶ (۳۰)
اسفند ۱۳۹۵ (۱۰)
بهمن ۱۳۹۵ (۱۴)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
آبان ۱۳۹۵ (۱۵)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
شهریور ۱۳۹۵ (۳۸)
مرداد ۱۳۹۵ (۲۹)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
اسفند ۱۳۹۴ (۳۴)
بهمن ۱۳۹۴ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
آبان ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
شهریور ۱۳۹۴ (۲۹)
مرداد ۱۳۹۴ (۴۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
خرداد ۱۳۹۴ (۳۲)
آذر ۱۳۹۳ (۱)
مهر ۱۳۹۳ (۳)
خرداد ۱۳۹۳ (۲)
ارديبهشت ۱۳۹۳ (۲)
فروردين ۱۳۹۳ (۷)
اسفند ۱۳۹۲ (۶)
بهمن ۱۳۹۲ (۱۱)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)
وای
:((
من که خودم عکس میگیرم وقتی خوندم فهمیدم چقدررر حال بدی بوده😔
اگه منم میدیدم میشد از بدترین حسرتام!!!
پست عجیبی بود...
من جدیدا صبح ها یه منظره ای رو مشاهده میکنم که هر بار بخاطر نداشتن دوربین، بخاطر بلد نبودن عکاسی خودم رو فحش میدم. و هرروز ترس اینکه فرداش دیگه مه نباشه اذیتم میکنه.
خوبین؟؟
تولد دوستم بود رفتم خونشون باباش یه طبقه پاساژ زده بود به نامش :/
هر چند خیلی نفهمیدم چی شد
شما اصلا به فرض هم که عکس می گرفتید وقتی بیدار میشدید دیگه اون عکس رو نداشتید و امکانش بود که بازم بخاطر نداشتن عکس حسرت بخورید اما یادتون نره که ذهنتون از اون تصویر زیبا عکس گرفته و هر وقت که بخواید میتونید توی ذهنتون مرورش کنید.... مهم اینه که شما اون طبیعت زیبا رو دیدید و توی ذهنتون اون رو دارید؛ دیگه چه فرقی میکنه توی خواب ازش با دوربین عکاسی، عکس گرفته باشید یا نه؟!
امیدوارم تو واقعیت زندگیتون این طبیعت رو ببینید و همون موقع به طور کاملا اتفاقی دوربین عکاسی هم دستتون بوده باشه و کاملا اتفاقی تر تر موقعی که فلش دوربینتون چشمک زد ببینید یکی داره میدوئه سمت شما بعد خیلی اتفاقی تر تر تر همون لحظه که دوربینتون رو از چشماتون دور میکنید ببینید یکی محکم بغلتون کرده...
مثلا این میتونه صحنه از پشت باشه:
https://images.kojaro.com/2017/8/6f5e0f72-6fd7-4f02-83dd-4e800c993755.jpg
:)
حیف ...
:)
سالای بعد یعنی دیگه نرفتی تولدش؟
خب یکی برا اینکه اون همه حس خوب خواب بوده. دوم هم اینکه تو خواب نتونستین عکسش رو ثبت کنید.
حسابی لذت میبرم. امروز صبح از غلظت مه کم شده بود.
گزارش روزانه:
صبح؟؟
عصر؟؟
شب؟؟
ایشالا گئجلریزده گونوز کیمین یاخجی اولار.
شب یه جورایی حکم بازخواست داره. [بی ربط نوشت]