عقاید یک رامین

غم‌انگیزترین صحنه امروز

گوشی تلفن عمومی دستش بود ولی حرف نمی‌زد. با پشت دستش اشک‌هاشو پاک می‌کرد. 
پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ب.ظ

 ۶ تا نظر تا الان نوشتن

خدا صبرش بده
واقعا
از اون پست‌ها که وقتی می‌خونیش پیش خودت آروم می‌گی عزیزم و چشمات پر از غم می‌شه و نمی‌دونی چه کامنتی می‌شه داد...
خودم اول می‌خواستم عکس بگیرم از این صحنه ولی دیدم کار درستی نیست. از غم اون یکی عکس بگیری
اگه توی این صحنه پای یک زن درمیونه باید بگم مطمئنا خیلی هم خبری نبوده.خانومها اشکشون دم مشکشونه:دی
یه زن بود. یه زن تنها. زیاد باهاتون موافق نیستم. اون غمی که تو صورتش بود، بزرگتر از اتفاقات سطحی و روزمره بود. 
):
این که مجبور شده با تلفن عمومی صحبت کنه خودش یه غم دیگه هست، حالا به هر دلیلی...
آره. همین موضوع بود که جلب توجه می‌کرد.
چه کسی می‌فهمد تنهایی را به اندازه‌ی زنان‌؟ بلندترین قله‌های کوه‌ها‌ی برفی‌؟ خیابان‌های شهر های متروکه‌؟ آسمان بی‌ستاره‌ی شب‌ ها؟

«امید یاشار »
اون خانومه هم اندازه همین جمله تنها بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)