ولی من از تجربیات دیگران دارم میگم که حتی اگه یک نفر باشه اما برای مدت طولانی و مدیدی قراره باشه و درسته بعد یه مدت به تعادل می رسن اما وضعیت و شرایط حاکم وقتی براشون به تعادل می رسه که از هم دور شده باشن و هرچه تعادل بیشتر، دوری هم به همون تناسب بیشتر!!
شاید هم چون شما همیشه سعی کردی فضا رو برا خودت محدود کنی همچین حسی دارین. یعنی از یه سبک منظم برای زندگی پیروی کردین، تفکیک محیط هایی که توش حاضر میشین. مثلا یادمه یه بار یه پست درمورد خوابگاه و یک روز زندگی خوابگاهی از شما خوندم که تهش یه حس خستگی داشت انگار خسته شده بودین. بنظرم به دفعات مواجهه با اون شرایط ربط داره، اولاش سخته کم کم میشه باهاش کنار اومد و حتی عادت کرده. البته اینکه تعریفتون از برونگرا و درونگرا چی باشه هم مهمه. مثلا من الان یه درونگرام که آدمایی که بهم نزدیکن این رو میفهمن و احتمالا آدمایی که از دور نگاه میکن تصورشون از من یه برونگرا با افکار سطحیه.
درونگرا هستم ولی من فضا رو محدود نمیکنم. قسمت اعظم این درونگرایی مبوط به حرف زدنه. اینکه مجبورم کنن در مورد یه موضوعی حرف بزنم.
اون خاطره خوابگاه فرق داشت. دیدم واقعا شرایط زندگی تو خوابگاه چقدر سخت بوده و من خبر نداشتم :)
بیلیسیز بیزادلار وارکی اصلا تمرینن حل اولان دیلر اصلا منیم نظریمه بعضی خصوصیاتی عوضلماخ اوچون گرح تلاشدا ائلمیاخ. حالا دمیرما ائله هرنمنه نی هرنجوردی اوجور قبول ائلیخ یوخ، ولی خب ائلیبیلوخ اوزومیزی چوخ درگیر ائلمیاخ اونا. حتی شده وسط حرف زدن با دوست صمیمی بهش گفتم دیگه حوصله ام نمیکشه حرف بزنم، بنظرم نباید ناراحت شه چون من اگه واقعا حوصله نداشته باشم حتی نمیتونم درست بشنوم چه برسه به اینکه تحلیل کنم و جمع بندی کنم و بخوام جواب هم بدم. فک کنم موضوع رو کشیدم به حاشیه و ماهیت بحث رو عوض کردم به کل :)) در نهایت میخواستم بگم حتی شما مجبور نیستی جمع رو تحمل کنی چه برسه بخوایید توش حرف بزنید. :) باتشکر پرحرف اعظم هستم. :))🙈
موافقم.
بعضی وقتا میشه دور شد. حرف نزد. جواب نداد. بعضی وقتام نمیشه کلا. این دفعه از اونایی بود که نمیشد حرف نزد. تلاش کردم از کوره در نرم. خودمو وفق دادم به مدت چند ساعت.
آره خلاصه میبینین هارمونی رو :)) ولی اصل هارمونی این بود که همش میشد پنجاه پنجاه . هنوز کلی جا دارم تا اونجا :))) شما عکاسین هارمونی چه شکلی شد ؟ دارم سعی میکنم یه هارمونی در قالب عکاسی تجسم کنم :))
نه ولی جدا هست!!
بنظرم به دفعات مواجهه با اون شرایط ربط داره، اولاش سخته کم کم میشه باهاش کنار اومد و حتی عادت کرده.
البته اینکه تعریفتون از برونگرا و درونگرا چی باشه هم مهمه. مثلا من الان یه درونگرام که آدمایی که بهم نزدیکن این رو میفهمن و احتمالا آدمایی که از دور نگاه میکن تصورشون از من یه برونگرا با افکار سطحیه.
واقعا طاقتفرساست.
یادم رفته بود اینو بگم!
حتی شده وسط حرف زدن با دوست صمیمی بهش گفتم دیگه حوصله ام نمیکشه حرف بزنم، بنظرم نباید ناراحت شه چون من اگه واقعا حوصله نداشته باشم حتی نمیتونم درست بشنوم چه برسه به اینکه تحلیل کنم و جمع بندی کنم و بخوام جواب هم بدم.
فک کنم موضوع رو کشیدم به حاشیه و ماهیت بحث رو عوض کردم به کل :)) در نهایت میخواستم بگم حتی شما مجبور نیستی جمع رو تحمل کنی چه برسه بخوایید توش حرف بزنید. :)
باتشکر پرحرف اعظم هستم. :))🙈
تجربه ها هم خوبن میشن یه پست مثل همین :)
دارم سالاد درست میکنم. شام هم رشته پلو با مرغ.
آقا من چیکار کنم گوشی پیش فرض داره برا خودش😢
آخه مشت؟! 😢😢
تازه بخاطر شما با تا به تا افتادن کلمات هم کنار میامااا :))
حداقل اشتباه توشور دلخوشدوخ یارانیر عیبی یوخ :))
جالب بود:)
مرسی :)
امضا: یک داغدیده
آره خیلی نزدیک بود اما خدایی مامان میگه رویا پردازم ، اما نمیدونستم اینقدر :)))
ولی اصل هارمونی این بود که همش میشد پنجاه پنجاه . هنوز کلی جا دارم تا اونجا :)))
شما عکاسین هارمونی چه شکلی شد ؟ دارم سعی میکنم یه هارمونی در قالب عکاسی تجسم کنم :))
همه ش یجورایی ربط داره
مثلا محتاط بودن اینجوری که عکاسی باعث این احتیاط و در معنی ریز تر ، دقت و تمرکز میشه
نه؟
موافقم