یه روز که داشتم سر پست قدم میزدم، یه موضوع به ذهنم رسید. اینکه چه چیزایی منو یادم دوستام میندازه. به دوستام فکر کردم و دنبال اولین نشانهای بودم که با شنیدن یا دیدنشون یاد اونا مبفتم. وقتی اومدم مرخصی، مصاحبه نیکولا رو شنیدم، گفتم باید پست خودمو در مورد نشانهها بنویسم.
با دیدن هر پرنده یاد سارا میفتم
سهتار یاد علی میندازه منو
MIT با امیرحسین برام معنی داره
کباب کوبیده میبینم یاد میلاد میفتم
دستبند با مهرههای سنگی منو یاد ساناز میندازه
دیدن طلوع خورشید مساوی وبلاگ خورشید
وقتی کسی پیشم از پیادهروی طولانی حرف میزنه، یاد پیادهروهای خودمو امین میفتم
ماه تو هر ساعت از روز، لیلا رو خاطرم میاره
نامه یعنی فرشید
هر چیزی با رنگ نارنجی صخره ست واسم
عروسکهای مینیون خاطرات خوبمو با سالار تو ذهنم روشن میکنه
هر جا بخوام بنویسم "چشم" حواسمو جمع میکنم که اگه مخاطبم نرگسه، باید بنویسم "باشه"
مصطفی آهنگ Nick Cave رو بهم داده
شیرینی قرابیه مساویه با خاطرات شیرین دبیرستان با محمد
رادیو چهرازی رو مهرداد بهم معرفی کرد
داستان مولانا در مورد استافیل، عارفه رو یادم میندازه
مترسک برام یادآور مترسک خودمونه
جمله "هر چیز که در جستن آنی آنی" وب هلما رو هرجا ببینم یادش میفتم
علاقه پرنا به سوروس اسنیپ، برام همیشه جالب بود
مگه میشه کلمه آبانو شنید یاد حریر نیفتم
این عکسمو هر بار که دیدم، یاد گشتا افتادم
نشانههای شما چیه؟ بهش فکر کردین اصلا؟
+ فردا مرخصیم تموم میشه :(
باید فکر کنم در موردش...
جدییی؟ میشه از مدیر برنامه بپرسین دپباره کی برمیگردین؟! :(
تا حالا فکر نکرده بودم بهش برم فکر کنم ببینم نشانههای من چیه ^_^
+ بهسلامت برید و برگردید. :)
در مورد شما هم اینها پررنگ ترین نشونههاست:
رنگارنگ مینو،
انگشترهای مردونهای که نگیناشون سنگیه،
کبریت با گوگرد سرخابیرنگ.
و آهنگ اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است. :)
:: من زیاد یاد بقیه میافتم.
مثلا همون ماه که گفتی. دقیقا من رو همیشه یاد لیلا میاندازه.
خورشید تو آسمون و چای دارچین و نجوم و شال بافتنی و هریپاتر و شرلوک من رو یاد خورشید میاندازه.
کلمهٔ خانوم مهندس و اون مصرع و دیدم آذریزبانها من رو یاد هلما میاندازه.
عکاسی و جغرافیا و دیدن کلمهٔ «قالب وبلاگ» و آمار و فریدون فروغی و مصرع «کم گوی و گزیده گوی چون در» من رو یاد شما میاندازه.
بافتنی و «تنها صداست که میماند» و خودمونی بودن و دکترهو و هریپاتر و شرلوک و راهیان نور و امیرخانی من رو یاد حنا میاندازه...
و بقیه...
هرکسی به همین شکل با نشونهها خودش تو زندگی من جاریه و تقریبا هیچ روزی نیست که من بدون به یاد آوردن دیگران بگذرونم... :))
و در مورد خودم گمونم همین کلمهٔ آبان و آبی یواش و رنگ فیروزهای باشه که دیگران رو یاد من میاندازه. در مورد وبلاگیها البته. و به طور کلی معمولا تا یه آدم آروم ببینن و گیتار و حافظ و آدمی که تو زمستون خودش رو زیاد پوشونده، یاد من میفتن. :))
چه زود تموم میشه مرخصى. جدا قضیه خیلى غم انگیزه واقعا
زود تموم میشه، برمیگردی. من هم برمیگردم مینویسم.
فردا مرخصی تون تموم میشه. حتی دیروز وقتی یکی بهم گفت: فلان کار موند برا چهارشنبه یاد شما افتادم. رامین گفته: تا چهارشنبه مرخصی دارم و یاد صخی که میگه: اوه پسر شت..
تمام سبز رنگ های دنیا، کولر آبی سبز و تیرچراغ برق یه لبخند گُنده است به اسم نرگس.
به اندازه تمام دونه های تسبیح رامینه که تو ذهنم بولد میشه... دومینو. شب های رمضان یعنی "وبلاگ رامین"
لیلی برا همه یه نشونه مشترک داره: ماه
...............
حتی خیلی چیزا منو یاد خودم میندازه :)
:*
اون مصرع از این جهت من رو یاد یک عدد رامین میاندازه که اغلب کوتاه حرف میزنه. دُر هم هست دیگه. چرا نباشه؟ :))
باکلاس؟ دست رو دلم نذار که خونه! گیتار دوست دارم ولی مگه دارمش؟ نه! یه عهد مسخرهای با خودم بستم که حتما خودم باید واسه خودم بخرم و درحال حاضر من و یک میلیون و خوردی کجا؟ که یاماها c70 بخرم. پس هوچی! با حسرتش میزیام! :/
حالا چون شمایی میگیم: تکون رقصی یا مثلا رقص تکونی.
پس زود زود بیایید سراغ دلتون(وبلاگ: اشاره به "دلم اینجاست").
براتون نظر جدید مینویسم اومدنی و پنل رو باز کردنی مواجه شین با "نظرای جدید"
فردا هم عازمین و به سلامتی ایشالا. مواظب خودتون باشین. :)
امیدوارم فاصلهٔ بین مرخصیها زود بگذره. براتون.
در پناه خدا :)
به دنبال نشانه ها باش
🙏🍀
اونی که اسنیپ رو دوسداره رو شدیدا مایل به ملاقاتم. اوه مای احساسات ار گوعینگ تو بی جریحه دار!
(پاتروناس استیپ در فضای وبلاگ رامین که شبیه دفتر دامبلدور میشود به پرواز در می اید و اشک های حضار)
+عررررررررررر*____________* هر چیز نارنجی ای؟^_____^ ساچ عه گرییت وو^^
+دوست من! شما به شخصه دهن مارو با سربازها، گرمز ها، عگاید، اهنگای تی ام بکس و در موارد ریزی اهنگای خانوم سیا، خانوم هایده، هر نوع پرش و تست پرش، شهید مصطفی چمران، ای خودم _بله من در ذهنم بعضی موضات رو به صورت ای خودم مینویسم و زیرش هشتگ میزنم رامین!_ دوییدن و زه گشادی، یخ در بهشت و ... صاف کرده ای
توضیح شهید مصطفی چمران را قاصرم.
+
جدیییی؟ بابا خفنننننننن. بابا هری پاترییییی. بابا رفییییییق:-D اصلا خوشم میاد مثل اهن ربا میرم سمت ادمایی که از جنس خودمن. :-D
بعد رامین یه چیزی!گفتی گشتا من یه لحظه حس دلتنگی بهش پیدا کردم! تو هشتگ داستان رفتن ها گشتا خیلی تو ذهنم مونده بود.
+ببین یعنی حتی این گرمز و عگاید انقدر قوی ان که با یادشون یا میخندم یا دیگه در مینیمم ترین حالت ممکن لبخند پهن میزنم! خیلیا! خیلیا!
دیدی چی شد؟!:/ تو نشانه ها اعداد دان رو یادم رفت:| و رشته جذاب محیط زیست رو.
رامین فیک و ورتو ایزاد منان حتی! بابا ما همش یاد شماهاییم! چرا کار رو سخت میکنید میگید بنویسیم خب! :)
اخ اخ اخ ساچ عه گرییت پیتی! یادم رفت حسیر رو بگم! و البته زین پس استهلاک:-D
حس میکنم الان منم باید کوله رو ببندم بند پوتین گره بزنم و برم:|
خدافظ رامین:) هو عه نایس تایم بیبی!
+ جهت اینکه صدای زوزه گرگا کمتر اذیت کنه به این فکر کن که زندگی گرگا برا من خیلی جذابه:| :-D مارا در برجک ها با خود همراه سازید. :)
هه! من الان یه کنکوری بدبختم رامین جان!
و حتی صدای سورنا در پس زمینه میخواند: هیچوقت کنکوری رو از سربازی نترسون.
وای:-D میشه یه عکس با کله کچلت لطفا:-D؟
اوکی بوی! گیو می یور پوتین! سایز پاهامون اوضاعش چجوریاس؟ پوتین نو باید بخرم؟
بابا یه عکس با کله کچل چیه؟ چرا همچین میکنید همه تون (نگارنده از تجربه های مشابه در این راستا عقده دارد)
فک کردین عکسایی که از ماها میبینید چیه؟ همون عکسای دوران شیرین بلوغه که همه میگن باید سوزونده شه:| الان بگم عکس هیژده سالگیتو بده میفرستی؟ نه دیگه برادرم. نه! ولی ما میفرستیم! به سادگی!
انقدر سطحی نگر و بی نمک نباشید. شماها در هر شرایطی زشت هایی هستید که دوستاتون دوستتون دارن. اه اه اه. (با عقده های خالی شده فضا را ترک میکند)