عقاید یک رامین

تا باد چنین بادا

سالار و گشتا ازدواج کردن

موخر
۰ نظر
۲۳ مهر ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۰

فرق من با اون

میگم: مگه نمیگی این دارو کلا پیدا نمیشه؟ حالا که پیداش کردی زیاد بخر خب.

میگه: نمی‌خوام زیاد بخرم. شاید کس دیگه‌ای احتیاج داشته باشه.

۱ نظر
۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۷

یه روش عالی

پیدا کردم برای اینکه صدای آلارم گوشی صبح‌ها دیگه اذیتم نکنه: کلا آلارم نمی‌ذارم. 

۰ نظر
۱۴ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۴

دل‌خوشی‌های صدکلمه‌ای(!)

وقتی اسممو صدا می‌کنه


+ مرسی که دعوتم کردی هلما

دعوت میکنم از عارفه، حریر، حامد

لینک
۰ نظر
۱۰ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۴

الکی الکی 28 شدم

بلاگردون عزیز سورپرایزم کردن. از تک‌تک‌شون ممنونم. برای تولدم یه کلیپ خیلی معرکه برام درست کردن.


+ همچنین تشکر میکنم از دوستایی که تبریک گفتن: عارفه - حریر - مترسک - مهدیس - لیلا

++ تشکر خیلی ویژه از رفیق همیشگی صخی

لینک
۰ نظر
۰۴ مهر ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۰

نباید اظهار نظر کنم.

یه استاد زمین‌شناسی داشتیم، از لحاظ علمی به معنای دقیق کلمه استاد بود. یه بار پرسید می‌دونید چرا دو واحد زمین‌شناسی می‌خونین؟ هرکس یه جوابی داد. گفت شما این دو واحد رو می‌خونین تا بفهمین از زمین‌شناسی هیچی نمی‌دونین. 


الان که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی حرف درستیه. حداقل حالا می‌دونم که به هیچ‌وجه نباید در مورد زمین و زمین‌شناسی نظر بدم. می‌دونم که هزار تا چیز هست که ازش بی‌خبرم. نه تنها در مورد زمین‌شناسی، بلکه در مورد همه موضوعات و علومی که توهم دانایی دارم، 

موخر
۰ نظر
۰۳ مهر ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۹

چقدر راست گفته

فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین نشانه‌های بلوغ یک فرد همین است، اینکه بداند چطور چیزهایی را که برای دیگران اهمیت دارد، درک کند، حتی اگر برای خودش اهمیت چندانی نداشته باشند.

       کالین هوور

موخر
نقل قول
۳ نظر
۳۰ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۰۸

همین‌قدر تباه

اعتراف می‌کنم تا سال‌ها فکر می‌کردم دی‌جی مریم همون مریم حیدرزاده‌ست.

موخر
۰ نظر
۲۷ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۷

همین‌قدر سخت، همین‌قدر غیرممکن

یه لیوان شربت آلبالو تصور کنین. میشه آب رو از شیره شربت جدا کرد؟ درست مثل فهمیدن ایرادها و اشکالات شخصیتی خودت، بدون اینکه کسی بهت بگه و تلاش برای جدا کردنشون از وجودت.
موخر
۰ نظر
۱۹ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۸

آره، تو اینستا هم میشه

بعضا دوستام از اینکه جواب پیام‌هاشونو دیر میدم، پست جدید وبلاگ یا اینستامو بعنوان مدرک علیه خودم استفاده می‌کنن که مثلا مچ‌مو بگیرن فلان زمان پست جدید گذاشتی ولی جواب مارو ندادی. درحالی که نمی‌دونن من نه تنها پست‌های وبلاگ رو انتشار در آینده می‌زنم، بلکه برای پست‌های اینستام هم همین کارو می‌کنم. 

موخر
۰ نظر
۱۴ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۹

نه نوشته، نه سروده

بعضی تجربه‌ها تو روابط عاطفی بین دو نفر، اونقدر لطیف و تازه‌ست که توصیفش رو هیچ شاعر یا نویسنده‌ای تا حالا

موخر
۰ نظر
۰۵ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۲:۵۹

قابِ دلخواهِ خانه من


مامان هر روز خرده نون‌هایی که جمع میشه رو تو یه ظرف می‌ریزه. یا خودش میره می‌ریزه حیاط یا هم میده من‌ بریزم واسه گنجیشک‌ها. همه‌شون شرطی شدن. میان می‌شینن رو شاخه درخت‌ها. منتظر ما می‌مونن که کی نونارو قراره بریزیم. تپل هم شدن حسابی. چون تعدادشون زیاد شده بیسکوییت و شیرینی هم واسه شون می‌ریزیم.


+ دعوت میکنم از عارفه، حامد، حریر، صخره

+ این چالش رو بلاگردون برگزار کرده

عکس
لینک
۰ نظر
۲۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۹

ای خودم 26

ای رامین !

ای خودم !


شجاع باش. آدم ترسو اگه بفهمه اشتباه کرده، بخاطر ترس از مذمت شدن نمیگه اشتباه کردم و تا ابد رو اشتباهش اصرار می‌کنه. اما آدم شجاع اگه متوجه اشتباهش بشه، بی‌هیچ ترسی اعتراف می‌کنه به اشتباهش و بعد، دنبال جواب درست می‌گرده.

ای خودم
۰ نظر
۲۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۹

less is more

لودویگ میس فن‌در روهه، معمار قرن 20 میگه  . نور به قبرت بباره مرد.

متوسط
۰ نظر
۲۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۳۵

هفته را چگونه آغاز می‌کنی؟

به شوق خاموش کردن آلارم گوشی، پنج‌شنبه شب، قبل خواب

مقدم
۰ نظر
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۸

قیافه فربد

عاشق دیدن عکس‌العمل بقیه هستم. عکس‌العمل‌شون به حرف‌ها و رفتارهای من یا بقیه. یکی از راه‌های دیدن این صحنه اینه که یه ذهنیت بدی به طرف، بعد همون ذهنیت رو تو ذهنش نابود کنی. 

قضیه برمی‌گرده به تابستون سال پیش. سه نفری رفته بودیم پینگ پونگ بازی کنیم. من، امیرحسین و فربد. فربد دوست امیرحسین بود و من دومین بار بود می‌دیدمش. شناختی از هم نداشتیم. امیرحسین گوشیش زنگ خورد. به ما اشاره کرد که شما گرم کنین من میام. من و فربد شروع کردیم به بازی. به معمولی‌ترین روش‌های ممکن ضربه می‌زدم. تمام سرویس‌هام ساده ساده بود‌.‌ طوری بازی می‌کردم که انگار بار اولمه‌. بیشتر شبیه والیبال بود بازی‌مون تا پینگ پونگ. توپ اکثر اوقات به سمت بالا می‌رفت تا به سمت جلو. ده دقیقه بهمین منوال گذشت‌.

امیرحسین تلفنش تموم شد و اومد و گفت «تعیین بندازین». لحظه‌شماری می‌کردم بازی جدی شروع بشه تا قیافشو ببینم. تعیین رو انداختیم و من بردم. سرویس افتاد دست من. سرویس اول: توپ رو مثل بازیکنای حرفه‌ای انداختم بالا و چنان کاتی دادم به توپ که نتونست برگردونه و امتیاز به نفع من شد. چهره‌اش گرفته شد ولی زیاد نه. این طور برداشت کردم که فکر کرد خودش بد دریافت کرده. 

سرویس دوم: همون سرویس با کات بیشتر. باز نتونست دریافت بکنه و امتیاز به نفع من شد. نتونست تحمل کنه. برگشت سمت امیرحسین و باخنده گفت « آقا قبول نیس. این موقع تمرین اینطوری بازی نمی‌کرد. الان فقط کات می‌زنه». خنده امیرحسین که تموم شد گفت «این با همه این کار کثیفو انجام میده». سه ‌تایی خندیدیم. 

اون بازی رو بردم ولی شیرینی برد کمتر از لذت دیدن قیافه فربد موقع فهمیدن ماجرا بود.

خاطره
۰ نظر
۱۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۹

مگه قرار نبود دوست آینه دوست باشه؟

یه بار به یه دوستی، تو خفا گفتم فلان کاری که کردی به نظرم درست نبود. گفت "هیچکس حق نداره به من بگه رفتارم اشتباه بوده."
موخر
۰ نظر
۱۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۶

بیشتر خوشم میاد

همیشه از آهنگایی که مضامینی بجز عشق و علاقه به جنس مخالف تو شعرهاشون هست،

موخر
۱ نظر
۱۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۵

جواب نفر مقابل چی میشد؟

همیشه دوست داشتم بدونم اگه این دیالوگ خیالی واقعی میشد، 

+ (من) اون ویدئویی که ساختی، به نظرم اصلا خوب نبود.
- به فرض قبول. بیا در مورد کارهای تو حرف بزنیم.
+ من خودم کارای خودمو دوست ندارم
لینک
متوسط
۰ نظر
۰۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۵

با همه خدافظی کردم

دیشب حالم بد بود. سندروم «نکنه کرونا گرفتم؟» داشتم. قبل خواب تو ذهنم

موخر
۰ نظر
۰۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۱

به نشانه ناامیدی

هر موقع مامان بهم میگه فلان چیزو یه ساعت دیگه یادم بنداز، یه بار همون لحظه بعد از تموم شدن حرفش میگم مامان فلان چیزو گفته بودی، یه بارم فرداش میگم که مامان گفته بودی یادت بندازم. معمولا جوابی نمی‌گیرم جز تکون دادن سر 

من و مامان
موخر
۱ نظر
۲۹ تیر ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۹

گفتم شما هم ببینین

مراحل تولد یه چرخ به روایت تصویر

عکس
۰ نظر
۲۳ تیر ۱۳۹۹ - ۲۳:۳۰

این تفاوت واقعا برام عجیب بود

چهارم پنجم که می‌خوندم، همیشه موقع زنگ زدن به خونه همکلاسیم استرس اینو داشتم که اگه خودش تلفنو ور نداشت، من با اعضای خانواده‌اش باید چطوری حرف بزنم. اصلا چی بگم. همیشه به رباتی‌ترین شکل ممکن سلام می‌کردم و مستقیم می‌رفتم سر اصل مطلب. "اشکان هست؟" سال‌ها با این دلهره زندگی کردم. هنوزم با تلفنی حرف زدن مشکل دارم. چند روز پیش دختر داییم، یاسمین، که امسال اول ابتدایی رو تموم کرد، کنارم نشسته بود و با تبلتش بازی می‌کرد که یهو رفت تو واتساپ. من :|. بعدش یادش افتاد که مامان‌جونینا اینترنت ندارن. "اه اینجا هم اینترنت نیست. وگرنه با همکاسیم حرف می‌زدم" 

خاطره
موخر
۱ نظر
۱۹ تیر ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۴

خب اونو اول بگو خب

همیشه از اینکه جوابِ کیفی به سوالِ کمیتی‌ام داده میشه کلافه میشم. ولی راه‌شو پیدا کردم. دو تا داده پرت! 

+ چند نفر اومده بودن همایش؟ 
- خیلی
+ 10 نفر یا 200 نفر؟
- 30 40 نفر
موخر
۰ نظر
۱۷ تیر ۱۳۹۹ - ۲۱:۲۸

بِلاگِردون

یه حرکت جدید به اسم 
لینک
موخر
۰ نظر
۱۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۳

به مخاطبه

نصف دیالوگ‌های روزانه من، فهموندن منظورم

موخر
۰ نظر
۱۰ تیر ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۴

والا بخدااا

بعد شنیدن خبر انتشار آهنگ مشترک سینا سرلک با مهراد جم و همچنین، آرش و مسیح با همای، تنها خبر شوکه کننده بعدی فیت استاد شجریان با تی‌ام بکسه

موخر
۰ نظر
۰۸ تیر ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۸

داریوش

دوست دوران بچگیمو دیدم. ازش پرسیدم داریوشو یادته؟ گفت نه. گفتم دوچرخه‌ام بود. با کشیده ترین حالت ممکن گفت " آآآآآآ راست میگی" چند ثانیه بعد ادامه داد که "ببین چقدر متوهم بودیم که واسه دوچرخه اسم می‌ذاشتیم" گفتم فرقش اینجاست که الان یادت میاد داریوش کیه ولی کسی دوچرخه تو رو یادش نمیاد

خاطره
۰ نظر
۰۱ تیر ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۷

خیلی خوبه

بلاگر ساعت دیده بودین؟ حامد توکلی

لینک
۰ نظر
۳۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۹

دندونام شکست

بعضا حرفای مامانو به خودش میگم محض خنده. یه بار وسط غذا پختن با یه لحن کشیده ازش پرسیدم "دستاتو شستی ماماااااااان؟" خیلی خونسرد گفت "آره چاه توالت گیر کرده بود. بازش کردم اومدم آشپزخونه" تا من باشم باهاش شوخی نکنم

من و مامان
موخر
۰ نظر
۲۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۵۰
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)