عقاید یک رامین

۴۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

حقیقت تلخ لحظه ای

ب پستای وبم نگاه میکنم 

خندم میگیره

خیلی سطحی شدن 

محدود شده ب اتفاقات روز

قبلن این طوری نبودم 

جدی تر مینوشتم 

جدی ام میگرفتن ک جدی می نوشتم 

ولی الان 

...

فاضل نظری حرفمو بهتر میگه :

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند


۲ نظر
۰۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۱

چرااا ؟؟

چرا من PHP بلد نیستم ؟؟؟

:(

۹ نظر
۰۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۴۱

من ک خوشم اومد

آخ ک چقدر آهنگ " ماهی برکه کاشی " چقدر قشنگه 

خیلی کیف کردم ... 


میگه :

اندوه بزرگی ست چ باشی چ نباشی

۱۰ نظر
۰۶ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۲۲

هه

نهایت تلاشش برای رفع بی حوصلگیش این بود ک بهم گفت از کیفش فلشو در بیارم و آهنگ گوش کنم 

۰ نظر
۰۶ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۲:۱۶

شعر 21

من ارگ بم 

و خشت به خشتم متلاشی


تو نقش جهان 

هر وجبت ترمه و کاشی



حامد عسگری

شعر
۵ نظر
۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۷

از عکس العمل هایی ک بعضا می بینم

براش کلی توضیح میدم . از اصطلاحات اینگلیسی استفاده میکنم .  قیافش تغییر میکنه . قبول دارم ی کم پیچیده بهش توضیح دادم . میگه 

رامین ! فارسی حرف بزن . فارسی !

۰ نظر
۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۶

اتاق بهمن

از صبح با امیرحسین رفتیم دنبال امضا گرفتن از جاهای مختلف واسه تسویه حساب 

نصفشو انجام دیدیم . نزدیکای ظهر بود ک رفتیم خوابگاه پیش بهمن . علی بخاطر پروژه بهمن دیروز رفته بود خوابگاه ، شب هم اونجا خوابیده بوده . ما ک رسیدیم تقریبا کارش تموم شده بود . تو اتاق بودیم ک تو تلگرام واسه من ی پیام اومد . امیرحسین داشت ی جیز جالبی تعریف میکرد نتونستم گوش بدم چی میگه . پیام این بود :

خاله چن شب پیش برام ی ماجرا تعریف کرد...

خاطره
۴ نظر
۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۶

3 تایی

میلاد : قبلن ها خیلی ژول ورن رو دوست داشتم . کتابهاشو میخوندم ولی الان نه .

من : هیممم . 80 فرسنگ زیر دریاشو خوندی ؟

میلاد : مطمئنی اسمش این بود ؟ 

من : اره بابا 

میلاد : آهان . یه لحظه با سفر ب اعماق زمین اشتباه گرفتم . نه نخوندمش . 

من : چ جالب ! منم نخوندمش .

علی : :)))))))))))))))))))

۱ نظر
۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۲

دیروز

دیروز رفتم مقدمات کارم رو شروع کنم 

ی سری مذاکراتی باید میکردم . 

صبح رفتم دانشگاه تا ساعت 10:30 اونجا بودم بعد رفتم شرکت علی اینا 

بعدش قرار بود با علی بریم سر مذاکره واسه کار . رفتیم . ب نتیجه خوبی نرسیدیم . از 10 روز دیگه قراره کارو شروع کنم . 

ببخشید ک نمی تونم در مورد کار حرف بزنم 

شب ساعت 9:30 رسیدم خونه 

خیلی روز پر مشغله ای بود . دوست داشتم بنویسم در موردش ولی اینقدر خسته بودم ک



+ دیروز بالاخره فرد مورد نظر را سورپرایز کردم . بعد ی هفته :|

۶ نظر
۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۳

I Should Do This

Tomorrow

First day of job

Something Big

...


پ.ن. از فردا شروع نمی کنم هنوز :|

۷ نظر
۰۲ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۱
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)