تو را شبانه خواهم مرد
1. نمایشگاه به خوبی و خوشی تموم شد. این دفعه باعث شد دوستانی مثل نرگس، هلما و آذری قیز رو از نزدیک زیارت کنم. چقدر این دیدارها لذتبخشند بماند که حافظهام یه جاهایی کلا نات ریسپاند بود :))
2. در این یه هفته به دو مورد خودشناسی رسیدم:
- توانایی دلداری دادنم فاجعهست. هیچ حرف مفیدی نمیتونم بزنم. نمیدونم اصلا باید چی بگم. یعنی اگه بخوام یکیو از حالت غم و ناراحتی برسونم به حالت خنثی یه هفته باید تلاش کنم ولی در عوض، حالت خنثی رو خیلی راحت میتونم به حالت شاد تبدیل کنم.
- وقتی عصبانی میشم، ترسناک میشم :| اینو مستقیم بهم گفتن :))
تو فیلمای پلیسی نشون میده کاراگاهها و پلیسها میرن با مظنونها و قاتلها حرف میزنن تا حقیقت رو بفهمن، تا بدونن انگیزه یا هدفشون از انجام کارشون چی بوده. چرا ما برای حل اختلافات جزئی با دوستها و اطرافیانمون باهاشون حرف نمیزنیم؟ در مورد ناراحتیهامون با همه حرف میزنیم غیر از خودشون
+ خیلی وقته پست نمیزاری اینستا، مثل من.
- آره دو تاییمون کلا پست نمیزاریم.
+ لایک هم نمیکنی مثل من.
- چرا یکی دوتا بعضی وقتا.
+ ولی من لایک نمیکنم. نگاه میکنم ولی لایک نمیکنم
(چند دقیقه بعد یکی از دوستان مشترک، فیلمی قدیمی پست کرد که خاطرههای زیادی رو تداعی کرد برای هردومون)
- حرفت تاثیر گذاشت رفتم لایک کردم.
+ آره. منم لایک کردم. آخرین لایک قبل این لایک برمیگرده به ده روز پیش.
- واقعا یا همینطوری میگی؟
+ واقعا. آخرین لایکمو 5 اکتبر زدم.
- دور موندم ازت انگار. تعجب میکنم بعضی وقتها از آمارهایی که یادت میمونه بعد یادم میفته که رامینی تو
+ :))
نوشته بود :
حرفایی که تو دل آدم میمونه مثل پلاستیک توی طبیعته، حتی پس از صدها سال هم تجزیه نمیشه
بعضی وقتا از خودم میپرسم من آدما رو از دست میدم یا آدما منو . یا حتی بطور دقیقتر