عقاید یک رامین

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موخر» ثبت شده است

از این مزار به اون مزار

بزرگ شدن اونجاش بده که وقتی میری سر مزار، دیگه مثل قدیما ۵ دیقه‌ای برنمی‌گردی خونه.

از این مزار به اون مزار

از این مزار به اون مزار

از این مزار به اون مزار

موخر
۴ نظر
۰۴ تیر ۱۴۰۰ - ۲۲:۴۷

خوشحال شدم :)

اینو یادتون میاد؟ امروز یه موقعیتی پیش اومد باید تصمیم می‌گرفتم آینه دوست دیگری باشم یا نه. تجربه بد گذشته رو گذاشتم کنار. آینه شدم. خیلی بهتر از اون چیزی که تصور می‌کردم شد. 

لینک
موخر
۳ نظر
۲۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۲:۴۵

باور می‌کنین؟

اگه بهتون بگم امروز 5 نفری مثل گروه سرود مدرسه، عبارت " مریم خانم، لطفا تو غذاها سیر نریزین" رو هم‌صدا خوندیم و امید ازمون فیلم گرفت تا به مامانش نشون بده بلکه تو غذاها سیر کمتر بریزه

بچه‌های دفتر
موخر
۸ نظر
۱۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۲۱

خب آخه این شد دلیل؟

سر کار بعضا آهنگایی رو که گوش میدیم رو تحلیل می‌کنیم. کلی می‌خندیم. مثلا اون روز دقت کردیم و فهمیدیم یکی از دلایل کات کردن شهره و در ادامه، پاره کردن نامه‌ها و عکس‌های پسره، این بوده که پسره خواب کسی رو دیده و خواب شهره رو ندیده.

تحلیل آهنگ
موخر
۹ نظر
۰۸ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۳۳

ندیدن بهتر از نبودنشه

خوردمش

امروز

گفتم بیام بهداری نشون بدم

تو دلم باشه خیالم راحته

هرجا میرم هست دیگه؛ دلبرو

خیالت جمع درد نمیکنه

فقط دیگه نمیشه دیدش

آخه دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن

ولی 

شبانه‌های بیداری
موخر
۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۳۵

حتی یه کتاب هست به این عنوان

زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی فقط یک زندگی داری.

موخر
۲ نظر
۲۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۶

امام جواد (ع)

آشکار کردن چیزی پیش از آنکه استوار گردد، موجب تباهی آن می‌شود.

موخر
۲ نظر
۱۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۰:۴۸

نه؟

آقا چرا میگن این پاییز، آخرین پاییز قرنه؟ مگه قرن صد سال نیست؟ خب سال بعد صدمین ساله دیگه

موخر
۱۲ نظر
۰۱ دی ۱۳۹۹ - ۲۲:۵۷

الان هیچ کدوم

سال پیش این موقع دو تا مامان بزرگ داشتم 

دیروز همین موقع یه دونه مامان بزرگ داشتم

لینک
موخر
۳۵ نظر
۱۹ آذر ۱۳۹۹ - ۱۷:۰۱

این آخرین باره

یه روز برای آخرین بار رفتیم تو کوچه و بازی کردیم. در صورتی که هیچوقت نمیدونستیم 

موخر
کپی
۱۸ نظر
۰۱ آذر ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۹

حتی تبریکم نتونستم بگم

با دوستی چت می‌کردم. دو ماه بود حرف نزده بودیم. پرسیدم "چه خبر؟". گفت "ازدواج کردم". تا بیام تبریک بگم ادامه داد که "الانم کشیده به طلاق"

موخر
۱ نظر
۱۷ آبان ۱۳۹۹ - ۲۰:۱۱

چرا واقعا؟

چرا به احترام کسی که با دیر اومدنش به همه افراد بی‌احترامی می‌کنه، مراسم رو دیر شروع می‌کنند ولی واسه به‌موقع اومدن منِ نوعی احترام نمی‌ذارن و مراسم رو سر ساعت شروع نمی‌کنند؟ چرا به کسی که احترام نمی‌ذاره، احترام می‌ذارن و به کسی که احترام گذاشته، احترام نمی‌ذارن؟

موخر
۱ نظر
۱۰ آبان ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۴

تا باد چنین بادا

سالار و گشتا ازدواج کردن

موخر
۰ نظر
۲۳ مهر ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۰

نباید اظهار نظر کنم.

یه استاد زمین‌شناسی داشتیم، از لحاظ علمی به معنای دقیق کلمه استاد بود. یه بار پرسید می‌دونید چرا دو واحد زمین‌شناسی می‌خونین؟ هرکس یه جوابی داد. گفت شما این دو واحد رو می‌خونین تا بفهمین از زمین‌شناسی هیچی نمی‌دونین. 


الان که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی حرف درستیه. حداقل حالا می‌دونم که به هیچ‌وجه نباید در مورد زمین و زمین‌شناسی نظر بدم. می‌دونم که هزار تا چیز هست که ازش بی‌خبرم. نه تنها در مورد زمین‌شناسی، بلکه در مورد همه موضوعات و علومی که توهم دانایی دارم، 

موخر
۰ نظر
۰۳ مهر ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۹

چقدر راست گفته

فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین نشانه‌های بلوغ یک فرد همین است، اینکه بداند چطور چیزهایی را که برای دیگران اهمیت دارد، درک کند، حتی اگر برای خودش اهمیت چندانی نداشته باشند.

       کالین هوور

موخر
نقل قول
۳ نظر
۳۰ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۰۸

همین‌قدر تباه

اعتراف می‌کنم تا سال‌ها فکر می‌کردم دی‌جی مریم همون مریم حیدرزاده‌ست.

موخر
۰ نظر
۲۷ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۷

همین‌قدر سخت، همین‌قدر غیرممکن

یه لیوان شربت آلبالو تصور کنین. میشه آب رو از شیره شربت جدا کرد؟ درست مثل فهمیدن ایرادها و اشکالات شخصیتی خودت، بدون اینکه کسی بهت بگه و تلاش برای جدا کردنشون از وجودت.
موخر
۰ نظر
۱۹ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۸

آره، تو اینستا هم میشه

بعضا دوستام از اینکه جواب پیام‌هاشونو دیر میدم، پست جدید وبلاگ یا اینستامو بعنوان مدرک علیه خودم استفاده می‌کنن که مثلا مچ‌مو بگیرن فلان زمان پست جدید گذاشتی ولی جواب مارو ندادی. درحالی که نمی‌دونن من نه تنها پست‌های وبلاگ رو انتشار در آینده می‌زنم، بلکه برای پست‌های اینستام هم همین کارو می‌کنم. 

موخر
۰ نظر
۱۴ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۹

نه نوشته، نه سروده

بعضی تجربه‌ها تو روابط عاطفی بین دو نفر، اونقدر لطیف و تازه‌ست که توصیفش رو هیچ شاعر یا نویسنده‌ای تا حالا

موخر
۰ نظر
۰۵ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۲:۵۹

مگه قرار نبود دوست آینه دوست باشه؟

یه بار به یه دوستی، تو خفا گفتم فلان کاری که کردی به نظرم درست نبود. گفت "هیچکس حق نداره به من بگه رفتارم اشتباه بوده."
موخر
۰ نظر
۱۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۶

بیشتر خوشم میاد

همیشه از آهنگایی که مضامینی بجز عشق و علاقه به جنس مخالف تو شعرهاشون هست،

موخر
۱ نظر
۱۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۵

با همه خدافظی کردم

دیشب حالم بد بود. سندروم «نکنه کرونا گرفتم؟» داشتم. قبل خواب تو ذهنم

موخر
۰ نظر
۰۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۱

به نشانه ناامیدی

هر موقع مامان بهم میگه فلان چیزو یه ساعت دیگه یادم بنداز، یه بار همون لحظه بعد از تموم شدن حرفش میگم مامان فلان چیزو گفته بودی، یه بارم فرداش میگم که مامان گفته بودی یادت بندازم. معمولا جوابی نمی‌گیرم جز تکون دادن سر 

من و مامان
موخر
۱ نظر
۲۹ تیر ۱۳۹۹ - ۲۲:۱۹

این تفاوت واقعا برام عجیب بود

چهارم پنجم که می‌خوندم، همیشه موقع زنگ زدن به خونه همکلاسیم استرس اینو داشتم که اگه خودش تلفنو ور نداشت، من با اعضای خانواده‌اش باید چطوری حرف بزنم. اصلا چی بگم. همیشه به رباتی‌ترین شکل ممکن سلام می‌کردم و مستقیم می‌رفتم سر اصل مطلب. "اشکان هست؟" سال‌ها با این دلهره زندگی کردم. هنوزم با تلفنی حرف زدن مشکل دارم. چند روز پیش دختر داییم، یاسمین، که امسال اول ابتدایی رو تموم کرد، کنارم نشسته بود و با تبلتش بازی می‌کرد که یهو رفت تو واتساپ. من :|. بعدش یادش افتاد که مامان‌جونینا اینترنت ندارن. "اه اینجا هم اینترنت نیست. وگرنه با همکاسیم حرف می‌زدم" 

خاطره
موخر
۱ نظر
۱۹ تیر ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۴

خب اونو اول بگو خب

همیشه از اینکه جوابِ کیفی به سوالِ کمیتی‌ام داده میشه کلافه میشم. ولی راه‌شو پیدا کردم. دو تا داده پرت! 

+ چند نفر اومده بودن همایش؟ 
- خیلی
+ 10 نفر یا 200 نفر؟
- 30 40 نفر
موخر
۰ نظر
۱۷ تیر ۱۳۹۹ - ۲۱:۲۸

بِلاگِردون

یه حرکت جدید به اسم 
لینک
موخر
۰ نظر
۱۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۳

به مخاطبه

نصف دیالوگ‌های روزانه من، فهموندن منظورم

موخر
۰ نظر
۱۰ تیر ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۴

والا بخدااا

بعد شنیدن خبر انتشار آهنگ مشترک سینا سرلک با مهراد جم و همچنین، آرش و مسیح با همای، تنها خبر شوکه کننده بعدی فیت استاد شجریان با تی‌ام بکسه

موخر
۰ نظر
۰۸ تیر ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۸

دندونام شکست

بعضا حرفای مامانو به خودش میگم محض خنده. یه بار وسط غذا پختن با یه لحن کشیده ازش پرسیدم "دستاتو شستی ماماااااااان؟" خیلی خونسرد گفت "آره چاه توالت گیر کرده بود. بازش کردم اومدم آشپزخونه" تا من باشم باهاش شوخی نکنم

من و مامان
موخر
۰ نظر
۲۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۵۰

می‌ترسم یادم بره

حرفامو نه به کسی میگم نه جایی می‌نویسم. 

موخر
۰ نظر
۱۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۰
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)