قاضی : چرا کشتیشون؟
من : همهشون میگفتن که سربازیات که تموم بشه، آرزو میکنی بازم برگردی به این دوره.
قاضی: مگه سربازی؟
من: بله
قاضی: [آهی از ته دل و زل زدن به گوشه اتاق] راست میگن. دلت تنگ میشه
من: [به سمت نگهبان حمله میبرد و اسلحهاش را میگیرد، به سمت قاضی برمیگردد] خداحافظ آقای قاضی