طرز تهیه خورشت بامیه:
1- گوشت و پیاز را تفت داده
2- نمک به اندازه کافی میزنیم
3- بامیهها را در سطل آشغال میریزیم
4- قرمه سبزی را بار میگذاریم
طرز تهیه خورشت بامیه:
1- گوشت و پیاز را تفت داده
2- نمک به اندازه کافی میزنیم
3- بامیهها را در سطل آشغال میریزیم
4- قرمه سبزی را بار میگذاریم
وجدانا واسه انتخاب اسم بچههاتون بیشتر وقت بذارین. اسم بچهتونو میذارین "قهرمان"، با فامیلی "کُرد"، بعد نمیگین بچهتون بزرگ میشه، درس میخونه، دانشگاه میره، پایاننامه مینویسه، بعد یکی مثل من وقتی بخواد مقاله فرزند دلبندتونو تو اینترنت سرچ کنه، با اخبار مربوط به برنده دو ماراتن و عکس مربوط به دونده مذکور با شرت ورزشی مواجه میشه؟
وقیحتر از شاعری که گفته "لااقل بهتر از دو نفر آخری، تو نفر آخری، دلبرجان" خوانندهایه که این شعرو واسه خوندن انتخاب کرده
تو اینه که هروقت اراده میکنی چایی هست
غم نبودنت توی افتتاحیه خیریه امسالو چه جوری تحمل کردی؟ خیریهای که سه سال توش زحمت کشیدی، جون کندی، عرق ریختی، گریه کردی، خندیدی و حالا، مجبوری وسط بیابون باشی و پست بدی؟
ساعت 8 شبه. چند ساعتیه که از سر کار رسیدم خونه. ای خودم ۳۲۶ رو مینویسم و دکمه انتشارو میزنم. بلند میشم میرم سمت اتاق بچهها. از لای در نگاشون میکنم. دارن باهم بازی میکنن. برمیگردم سمت آشپزخونه. میبینم که داره شام درست میکنه. متوجه حضورم نمیشه. تکیه میدم به چارچوب در آشپزخونه. دستامو جلوی سینم گره میزنم بهم. نگاش میکنم. داره یه چیزی زیر لب زمزمه میکنه. یکی دو دیقه میگذره. منو میبینه. میگه "چه عجب از لپتاپت جدا شدی؟ " میخندم و میگم " دوست داشتی مثل بقیه مردا بشینم جلو تلویزیون فوتبال نگاه کنم و به مهاجم فحش بدم؟" میگه "من که فرقی نمیبینم با وضعیت الانت" میگم "خب نشستنش آره ولی من تا حالا پشت لپتاپ فحش دادم؟ نهایتا صدای آهنگ میاد" غذا رو هم میزنه میگه "بله دیگه فقط واسه خودت آهنگ میذاری." گوشیش رو کابینته. ورمیدارم یه آهنگ میذارم براش. میپرسم "شام چیه؟" میگه "قیمه." میگم "بهبه." میگه "بیا این گوجههارو خرد کن بیکاری." گوجهها رو میگیرم ازش میشینم رو صندلی و با شیطنت میپرسم "چجوری میخوای؟ سالادی؟ ریزریز؟ نگینی؟" میاد سمتم و دست چپشو میذاره رو کمر و اون یکی دستشو میاره جلوی بدنش و تکون میده، یعنی چاقو رو بده من. با خنده میگم "شوخی کردم شوخی کردم." میپرسم "چه خبر؟" میگه "سر صبحی بنفشه با یه لحن متفکرانه ازم میپرسید که عیدی واسه کیوان چی بخریم؟" میگم "جان من؟" ادامه میده : "احتمالا اون روز که داشتیم حرف میزدیم که عیدی واسه بچهها چی بخریم شنیده." یخچالو وا میکنه و یه قاشق رب ورمیداره میریزه تو غذا و میگه "طوری حرف میزد که انگار تو داری با من حرف میزنی." میگم "بزرگ شده نیموجبی." نصف گوجهها رو خرد کردم. میپرسم "حالا چی بخریم واسه کیوان؟" خودش داره خیار خرد میکنه واسه سالاد. میگه "فکرشو کردم. روبیک میخریم" بعد چند ثانیه مکث میگم "آره ... خودمم یادش میدم" با لحن آدمای از خودراضی ادامه میدم "خوب فکری کردم" و زیر چشمی نگاش میکنم. هیچی نمیگه. فقط یه لبخند میزنه. از لبخندای مخصوص خودش. منم از اینکه شوخیمو فهمیده خندم میگیره.یه نگاه به غذا میندازه و میگه "غذا آمادهست. بچهها رو صدا کن" پا میشم میرم سمت اتاق بچهها. دوتاشونم میزنم زیر بغلم. هر کدوم یه طرف. میام آشپزخونه و میگم "خانوم ببین چی پیدا کردم. یه هلو یه شفتالو" ذوق میکنه و با عجله گوشیشو ورمیداره یه عکس میگیره. سرمو خم میکنم تا الکی از گردن بنفشه یه گاز بگیرم، گردنشو طوری خم میکنه نذاره این کارو بکنم و با یه صدای زیر میگه "نه من خوردنی نیستم" خانمم میگه "زود برین دستاتونو بشورین که غذا سرد نشه" میبرمشون دستشویی. از اتاق صدای آهنگ میاد. یادم میفته که سیستمو خاموش نکردم. میرم اتاق. پنل بلاگ بازه. ریفرش میزنم. میبینم کنار مرکز مدیریت نوشته: ۷ نظر جدید.
+ پیشنویس این متن تو ۱۹ مرداد سال ۹۶ نوشته شده :|
++ قرار بود طوری بنویسم که مشخص بشه کیوان بچه داداشمه ولی یادم رفت :))
به مناسبت نزدیکی به فصل بهار و تلاش برای تحرک بخشیدن به فضای بلاگ، تصمیم به برگزاری یه چالش کردم. چالش تصور من از آینده. اتفاقات یه روز (یا قسمتی از یه روز) از زندگیتون تو آینده (چه فردا چه صد سال بعد) رو بنویسین. اینکه کجایین، چیکار میکنین، به چی فکر میکنین و ....
۱. لینک نوشتههاتونو زیر همین پست کامنت کنین. در اسرع وقت لینکشون میکنم به پست.
۲. این پست موقتا ثابت میشه.
۳. پست "تصور من از آینده" خودمو سهشنبه منتشرش میکنم.
۴. ۳ نفرو هم تگ کنین زیر پستاتون.
۵. ممنونم :)
شرکتکنندگان : خودم . صخره . فروزن فایر . جولیک . شباهنگ . مریم . پری . مهرارسنج . لیلا . نسرین . معصومه . ف.ن . آلاء . دایناسور . حریر . سپیده . پری دریا . میم میم . لبخند . آرام . حمید آبان . ایمان . حورا . زیتون فروت . گمشدهای در خیال خام ماهی . تسنیم . فائلا . لولیوش مغموم . دلآشفت . فرشتهی روی زمین . آنه شرلی . آرامش . رز آبی . حورا رضایی . عارفه . گلشید . دخترک بینام . خورشید . محمد . حامد سپهر . ستوده . چارلی . غریب آشنا . سکوت شلوغ . زهرا طلائی . دامن گلدار .esy schwarz . فان . ف.ع . سروش . جناب منزوی . فرشته . احسان . امید ظریفی
شب ساعت ۳، تو هوای ۵- درجه، با جلیقه ضدگلوله، رو آسفالت بخوابی تا
[حتی اگه] یه کم بهم دروغ بگی، دوست دارم
واقعا این موضوع شدنیه؟ حتی با دونستن اینکه کسی که جلوته داره دروغ میگه، بازم میشه دوستش داشت؟ به فرض که شدنیه، اصلا این کار درستیه؟ اینکه کسی رو دوست داشته باشی که بهت دروغ میگه؟
ای رامین !
ای خودم !
هر چیزی رو که دوست داری، لزوما به نفع و صلاحت نیست. حتی آدما. اینو با خودت تکرار کن.
+ فردا برمیگردم
عشق یعنی صد ساله دیگهام
بهش حسی که داری
تویه دلت جوونه
عشق یعنی همه بفهمن
برای اون چه کردی
ولی خودش ندونه