1. این روزا ب چن تا وبلاگ ناآشنا سر زدم . خیلی کم پیش میاد ک این کارو کنم . پست های آخرشون رو ک میخوندم ی موضوع برام جالب بود . همه تازگیا در مورد پدیده "صدا" پست گذاشته بودن . این باعث شد دوباره یادم بیفته ک صدای من چرا این طوریه :| نمیشد صدای منم خوب میشد من هم صدامو ضبط میکردم میزاشتم اینجا ؟؟ کاریش نمیشه کرد . فقط باید سوخت و ساخت :)) ب خودم دلداری میدم و میگم عوضش خطم قشنگه . بلافاصله مغزم پیغام میده چرت نگو بابا :)) کلا نابود میشم . البته اینا شوخی همش . این ی واقعیته ک صدای من قشنگ نیست . کاملا قبول کردم .
2. در ضمن خوش عکس هم نیستم :| اینم ی واقعیتیه ک چن سال بهش پی بردم .
3. با دیدن پست های هم سن و سال های خودم میبینم ک نوشته هام خیلی سطحی هستن . چیزی در حد ی نوجوون 14 ساله ست نوشته هام. کلا انتقال مطلبم ضعیفه . چ تو نوشتن چ تو گفتار . رجوع شود ب پست همه ما . مباحث ساده رو خیلی سخت و پیچیده توضیح میدم . دایره لغاتمم در حد سینی استیل چایی در نظر بگیرین :)) . این هم یکی از واقعیت هاست . قبلن ها فک میکردم مردم ب عمد متوجه حرفام نمیشن ولی الان عوض شدم . حق میدم ک حرفامو متوجه نشن .
4. در مورد صدا ی چیزی یادم رفت بگم . گوش های من خیلی دیر ب تُن صدای آدما عادت میکنه . امکان نداره ی نفر تو خیابون از من ساعت بپرسه و من تو دفعه اول بفهمم ک داره چی میگه . حتی تشخیص نمیدم ب چ زبونی داره حرف میزنه :)) بهمین خاطر تو برخورد با افراد غریبه همیشه ازشون میخام ک یا بلند تر حرف بزنن یا سوالشونو تکرار کنن . شاید بگین خب این مصداق کر بودنه . خب نه . کر نیستم :)) معمولا تو جمع های شلوغ صدای گوشی بیاد از تو اتاق دیگه من جزو اولین نفر ها هستم ک میشنوم .
5. هفت هشت سالی ک وزن و قدم تغییر نکرده . تغییر نکردن قد چیز طبیعیه ولی وزن :)) نهایتا یک کیلو تو ماه رمضون لاغر میشم و تا رمضون سال بعد جبرانش میکنم . این ثابت موندن وزن من منجر ب این میشه ک هر کدوم از اطرافیان اعم از دوست و آشنا با دیدن من ، مهمترین دغدغه های فکریشونو کنار بزارن و از من بخان ک بیشتر غذا بخورم . از اینجا ازشون تشکر میکنم و بهشون میگم :
من لاغر نیستم . من فیت ام :)
6. کتاب کم میخونم . بزارین راستشو بگم . کتاب نمیخونم . قبلن ها میخوندم . شبکه های اجتماعی تنبلم کردن . البته این ب این معنی ست ک من 24 ساعته پای لپ تاپ هستم . من فقط روزی 10-12 ساعت پشت لپ تاپ هستم :))) خب از موضوع دور نشیم . موضوع کتاب بود . نمی دونم چرا دیگه نمی تونم کتاب بخونم . وقت نمیکنم . خیلی دوست دارم بدونم آلبر کامو چیکارا کرده . چ اتفاقایی افتاده ک چهره ویرجینیا ولف اینقدر غمگینه . چرا کتاب شعر رسول یونان رو نمیخرم ؟ چرا چن سال پیش موقع خوندن سیذارتا هرمان هسه نتونسم بیشتر از 2 صفحه برم جلو ؟ ....
همه این سوالا بی جواب موندن . من دوست دارم کتاب بخونم ولی وقت ندارم .
این ها فقط چن تا از واقعیت های منه . شاید اسمشو بزارین نقص ، عیب ، ایراد ولی من دوست دارم اسمشونو واقعیت بزارم . برای حلشون دنبال راه حل میگردم . واسه چن تاشون پیدا کردم . واقعیت های مثبت هم تو زندگی دارم . مهمترینش ک این روزا شدید مشغولم کرده ، خلاق بودنه . ایده های زیادی ب ذهنم میرسه . خداروشکر :)