عقاید یک رامین

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

پنج صبح

بعد کلی تلاش و حفظ تدابیر امنیتی، سر پاس شبانه با گوشی دوستش وارد اکانت می‌شود و با دیدن ۵۷ نظر جدید گل از گلش می‌شکفد در ساعت 


+کامنتارو هر وقت اومدم مرخصی جواب میدم. شرمنده

سربازی
شبانه‌های بیداری
۷ نظر
۲۹ دی ۱۳۹۷ - ۰۵:۰۴

شما یادتون نمیاد

یه زمانی بچه کوچیک خانواده حکم کنترل تلویزیونو داشت
سربازی
۹ نظر
۲۸ دی ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۵

حالا هی توضیح بده

محمد، از دوستای هم خدمتیم، منو تو خواب دیده که خیلی شاد و خجسته بهش گفتم : دختره بهم گفت دوست دارم. بیدار شده و این داستانو واسه بقیه سربازا تعریف کرده. الان همه به اتفاق معتقدن اون نامه ای که فرشید یه ماه پیش فرستاده بود، از طرف معشوق کذایی بوده و من دروغ گفتم :))
سربازی
۴ نظر
۲۶ دی ۱۳۹۷ - ۲۰:۳۸

نژاد

گیر کردم بین یه سری آدمای نژادپرست که هر روز دم از معرفت و مرام می‌زنن ولی کافیه بحث از نژاد و تبار بشه. چنان با افتخار از قومیت‌شون دفاع می‌کنن که آدم تعجب می‌کنه چطور میشه به چیزی که هیچ گونه روش کنترل و اختیار ندارن سینه سپر کنن و ازش دفاع کنند. آدما فقط میتونن به رفتارشون افتخار کنن به کارایی که کردن، نه به چیزایی مثل قوم و زبان و مذهب. دیدن این تعصبات همیشه برام زجرآور بوده. من انتظار داشتم آدمای تحصیل کرده از این نوع عصبیت‌ها کمتر نشون بدن ولی می‌بینم نه. تحصیلات به هیچ وجه تاثیر نذاشته. بارها خواستم ازشون بپرسم تو می‌تونستی تو یه شهر دیگه بدنیا بیای؟ تصمیم گرفتی که نژادت این باشه؟ اگه نه پس چرا داری ازش بی‌خود و بی‌جهت ازش دفاع میکنی؟ کاش فقط دفاع کردن باشه. کار به پرستیدن رسیده و هم‌چنین نفی بقیه رقبا. پیش اومده که از من خواسته شده که هم‌زبون‌هامو حمایت بکنم ولی همیشه تلاشم این بوده که از حق دفاع کنم. حق ثابت نیست. ممکنه یه بار هم‌زبان من محق باشه، یه بار هم طرف مقابلش. پس باید همیشه دنبال این باشم که بفهم حق با کیه، نه که هم‌زبون من کیه. وقتی حق با هم‌زبونت نیست،تا می‌خوای از حق دفاع کنی، همون هم‌زبونات بهت برچسب می‌زنن و میگن چرا از ما دفاع نمی‌کنی؟ بهشون میگم تو چرا کار 

ذهنیات
عقاید
۳ نظر
۲۵ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۰

via sms

ساعت شش قراره یه پست منتشر شه که احتمال زیاد ناقصه. اگه یهو وسط متن به پایان باز برخوردین به گیرنده های خودتون دست نزنین :)
سربازی
۰ نظر
۲۵ دی ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۹

حس غرور و افتخار توامان

برام نوشت :

یه جایی یه سوالی پرسیدم بعدش بهم گفتن کاری کردیم از اکسل عدد رو بر میداره می‌ندازه ورد. سه ماه وقت میدیم بهت برو پیدا کن. سه ساعت بعد یه فایل دادم بهشون. دهن‎شون وا مونده‌بود. گفتن از کجا پیدا کردی؟ گفتم ما شاگرد فلانی بودیم. 


منظورش از فلانی من بودم

خاطره
نقل قول
۴ نظر
۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۰

الان می‌فهمم

دقیقا چیکار کردم

سربازی
لینک
۷ نظر
۱۹ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۰

یا فقط من از این بیماری رنج می‌برم؟

شما هم مثل من وقتی کسی اسکرین شات از صفحه گوشیش یا کامپیوترش می‌ذاره، سوژه اصلی عکسو می‌ذارین کنار، می‌گردین ببینین نوتیفیکشن داره یا نه، چه نرم افزارهایی نصب کرده، ویندوزش چیه، باتریش چند درصده

۱۹ نظر
۱۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۰

رسیده وقت رفتن

عین این فیلمایی که به شخصیت اصلیش میگن فقط یه روز از عمرت مونده، سعی کن از این یه روز بهترین استفاده رو بکنی، من هم تمام تلاشم این بود که از این یه هفته مرخصیم به بهترین شکل استفاده کنم؛ و خداروشکر استفاده کردم. خیلی بیشتر از تصورم. سارا رو دیدم. علی و هاجر و میلاد رو دیدم. علی اپلای بلژیک‌اش درست شده و این ماه قراره بره. میشه گفت تقریبا آخرین باری بود که می‌دیدمش برای مدت‌ها. استاد عزیزم رییس دانشکده شده، رفتم حضوری بهش تبریک گفتم. پرنا تو یه کافی‌شاپ باریستا شده رفتم اونو دیدم. امیرحسین رفته سربازی باهاش حرف زدم کلی. مصطفی تهرانه، باهاش حرف زدم. امین شدیدا درگیر کاره با این حال رفتم دیدمش. یه نمایشگاه عکس رفتم؛ با موضوع مینیمال. ساناز و امیررضا رو دیدم. دو تا فیلم دیدم. کلی آهنگ گوش کردم. تو کارای خونه کمک کردم. کلی نون خریدم :)) سعی کردم تا جایی که می‌تونم اینجا باشمو پست بنویسم (سه چهار تایی پست آماده نوشتم محض اطلاع). می‌خوام بگم خیلی از این یه هفته‌ام استفاده کردم و از این بابت خیلی خوشحالم. سخته حرفم

داستان رفتن ها
سربازی
۱۳ نظر
۱۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۲

نشانه‌ها

یه روز که داشتم سر پست قدم می‌زدم، یه موضوع به ذهنم رسید. اینکه چه چیزایی منو یادم دوستام می‌ندازه. به دوستام فکر کردم و دنبال اولین نشانه‌ای بودم که با شنیدن یا دیدن‌شون یاد اونا مبفتم. وقتی اومدم مرخصی، مصاحبه نیکولا رو شنیدم، گفتم باید پست خودمو در مورد نشانه‌ها بنویسم. 


امیرحسین
سربازی
علی
لینک
۲۵ نظر
۱۱ دی ۱۳۹۷ - ۲۰:۰۰

خوابش پرید

زنگ زدم بهش. خواب بود. خیلی گیچ و خواب‌آلود باهام حرف میزد. تا گفتم متن آهنگ در آستانه پیری چاوشی رو برام اس ام اس کن خندید 

خاطره
سربازی
۰ نظر
۱۱ دی ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

خندید گفت آره اینم میشه

دوستم زنگ زده میگه واسه عکاسی جشن فارغ التحصیلی چند میگیری. قیمتمو گفتم.
گفت من میدونم که قیمتش اینقدره [خودش عکاسه] ولی ما این همه بودجه نداریم. بچه‌هامون خسیس‌اند. تازه، مسئول جشن بهم گفته اگه دوست واقعیته نباید پول بگیره.
گفتم برو بهش بگو اگه دوست واقعی تو باشم اتفاقا باید واسه‌ام کار جور کنی که پول در بیارم نه که مفت کار کنم.

خاطره
دیالوگ
۹ نظر
۱۰ دی ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۹

استیصال

اونجاست که سر پست خوابیدی و خواب می‌بینی که یه جای دیگه داری نگهبانی میدی

سربازی
۱۲ نظر
۰۹ دی ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۴

افسر نگهبان کیست؟

وی کسی است که چراغ آسایشگاه را در ساعت دوازده شب روشن می‌کند، سربازی که نوبت پاسش رسیده را با صدای بلند بیدار می‌کند و بدون بستن در و خاموش کردن چراغ، محل را ترک می‌کند و این رویه تا ساعت شش صبح، هر دو ساعت تکرار می‌شود تا دهن سربازی مثل من که طبقه دوم تخت می‌خوابد و جمع فاصله‌اش با دو لامپ ال ای دی 25 واتی دو متر نمی‌شود، صاف شود.
سربازی
۱۰ نظر
۰۸ دی ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۱

غم کهنه

بیکار که میشم آهنگایی که کاملا یادم هستو می‌نویسم. قبلا فکر می‌کردم آهنگای زیادی رو حفظ هستم ولی الان می‌بینم نه. فقط وزن‌هاشونو یادم میاد. سعی می‌کنم جای خالی شعرهارو با کلمات منطقی پر بکنم. گاها جواب میده گاها نه. چون صدام به خوبی صدای خواننده‌ها نیست همیشه تو خلوت خودم با صدای بلند خوندم. همین باعث میشه وقتایی که تنها هستم شروع کنم به زمزمه کردن شعرهایی که نوشتم.


سربازی
عکس
۶ نظر
۰۷ دی ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۸

حس خوب به یاد موندن

یه روز قبل از اینکه برم سر پست.بهم گفتن نامه داری. هنگ کردم. فرشید برام نامه فرستاده بود از تبریز. ده روز طول کشیده بود برسه به دستم. جزو معدود لحظه‌های خوب بود.

سربازی
۴۱ نظر
۰۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۴

رامینم از درب ورودی

سرباز فرودگاهم. یه فرودگاه کوچیک. 12 ساعت پست میدم. 24 ساعت استراحت. البته همه این 24 ساعت در اختیار من نیست. اوامر کوچیک و بزرگیه که باید انجام بدم. شیفتای شب سخته. 7 شب تا 7 صب باید بیدار باشم. این ویویی که من شبا می‌بینم. همراه با صدای زوزه گرگ 

سربازی
عکس
۱۴ نظر
۰۵ دی ۱۳۹۷ - ۲۱:۲۳

آیا

موافقین از خاطرات سربازی بنویسم؟ چندان خاطرات شاد و خوبی نیستن محض اطلاع

۱۹ نظر
۰۵ دی ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۵

در این مدت چه کارها کردم؟

- تئوری انتخاب نوشته ویلیام گلسر
- کوری نوشته ژوزه ساراماگو
- ملت عشق نوشته الیف شافاک
این سه تا کتابو خوندم. هر سه عالی بودن. یکی از یکی بهتر. و البته کلی هم جدول حل کردم. حرفه‌ای شدم دیگه :))

شماها چیکارا کردین؟
روزانه
۱۴ نظر
۰۴ دی ۱۳۹۷ - ۱۸:۵۷
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)