عقاید یک رامین

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

پاییز

اینو امروز گرفتم . حال کردم . گفتم شاید شما هم حال کنین 

عکس
۲۱ نظر
۲۹ آبان ۱۳۹۵ - ۲۳:۰۸

لوگو

خیلی وقته دنبال یه لوگوی خوب واسه عکسام هستم ولی هنوز چیزی ک میخامو پیدا نکردم . اگه ایده ، سایت ، فونت ، طرح ، نظر و ... خاصی میدونین خوشحال میشم بشنوم :)


+ و همچنین یه اسم خوب

۱۰ نظر
۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۷

وقتی برای هزارمین بار میخونه

رابطه من و تو ، من و تو ، خاصه

دروغایی ک میگن ، فک نکنی راسته

شعر
۴ نظر
۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۷

شما چطور؟

عکس هدر ، حس خوبی بهم منتقل میکنه . 

این عکسو میگفتم 


+ عکسو خودم گرفتم

عکس
۲۹ نظر
۲۳ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۶

خستگی و بی خوابی دیشب یهو تموم شد درست

لحظه ای ک تو ترمینال به اون شلوغی ، دیدم هر کدومشون یه کاغذ دست شون گرفتن که "مقدم" "مهندس" "رامین" گرامی"

خاطره
۱۱ نظر
۲۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۶

وضعیت کاملا بغرنج

با A هماهنگ میشم ک B رو غافلگیر کنیم . یه گروهی هم هست ب اسم C ک به همراه A میخان B رو یه روز دیگه غافلگیر کنن . با B داشتیم واسه تولد A ک چن هفته بعده برنامه ریزی می کردیم ک A و من ، B رو غافلگیر کردیم . بعد ک A رفت به B میگم "خیلی سخت بود وقتی داشتم با تو کارای تولد A رو انجام میدادیم در حالی که با خود A هماهنگ شده بودم تا تورو غافلگیر کنم . دیگه داشتم قاطی میکردم به کی باید چی بگم" میخنده و میگه "واقعا خسته نباشی" و من تو دلم گفتم" کجای کاری هنوز C هم میخان غافلگیرت کنن

امروز هم ک B ، C رو غافلگیر کردن ب B میگم "اون روز ک داشتیم در مورد غافلگیر شدنت حرف میزدیم داشتم میترکیدم ک بگم هنوز یکیش هم تو راهه . حس جاسوس چن جانبه رو داشتم . ولی قول میدم ک دیگه قرار نیست سورپرایزت کنن . حداقل من در جریان نیستم " این سری فقط خندید . چیزی نگفت . همین الان D ازمن و C خواست ک هرکس واسه B یه نامه بنویسه ک غافل گیرش کنیم ...

خاطره
گنگ
۱۰ نظر
۱۷ آبان ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۱

فردا گودبای پارتیشه

سالار داره میره آمریکا . 

فرید رفته پرتغال . فرشاد و سینا رفتن ترکیه . فرید و آیدین رفتن آمریکا ...

چرا همه رفتنه بودناشونو میزارن واسه پاییز ؟ چرا پاییز هیشکی برنمیگرده ؟؟

داستان رفتن ها
۱۷ نظر
۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۰

تنهایی

وقتی آدم تنهاست یه طور دیگه فک میکنه . با خودشه . راحته . هر جور ک راحته اون طوری فک میکنه . درست یا غلط . در تلاشه ک درست ترین راهو پیدا کنه . ولی وقتی با یه نفر حرف می زنی ، دیگه این فضای تنهایی از بین میره . میشه روابط اجتماعی . روش های مختلفی هست ک یه نفر بتونه افکار زمان تنهایی شو به بقیه نشون بده . یه نفر فیلم درست می کنه . اون یکی کتاب می نویسه . یکی هم وبلاگ نویسه . وقتی یه بلاگر ، قسمت نظرات وبشو می بنده یا جواب نظراتو نمی نویسه ، ناراحت نشین . نگین این یه نوع بی احترامی به مخاطبه . روشش اینه . این آدما عقاید و تفکرات تنهایی شونو می نویسن . اگه بخان نظرات شما رو بدونن یا جواب بدن دیگه تو غار تنهایی خودشون نخواهند بود . این آدم ها ضداجتماعی نیستن . فقط دوست دارن تو فضای وب ، تنهایی هاشونو بنویسن و اصلا هم چیز بدی نیست . این موضوع شبیه این می مونه که وسط یه فیلم یا آخر فصل دوم یه کتاب ، زنگ بزنین ب صاحب اثر بگین "باهات موافقم" یا حتی "این قسمتش افتضاح بود" . شما نهایتا می تونین با اطرفیانتون در مورد یه فیلم یا یه کتاب حرف بزنین . حداقل برای من که اتفاق نیفتاده با هنرمندی در مورد هنرش بصورت دقیق و تخصصی بحث بکنم . همیشه فک کردم ک این چیزی ک خلق کرده رو تو تنهایی خودش خلق کرده . دوست نداشتم و ندارم ک تنهایی کسیو بهم بزنم . ب تنهایی آدما احترام بزارین .


+ مخاطب ندارد
عقاید
۱۴ نظر
۱۴ آبان ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۶

فقط دو ساعت خوابیده بودمااا

یهو یه فصل عوض شد 


قبل :


بعد : 

عکس
۱۶ نظر
۱۳ آبان ۱۳۹۵ - ۰۰:۲۵

تشابه اسمی

چن سال پبش محرم بود . زنگ زدم خونه دوستم . اسم دوستم احسان بود . مامانش گوشی رو ورداشت . 

پرسیدم  "احسان هست؟" 

گفت "نه تموم شده" 

گفتم "منظورم پسرتونه"


+ چقدر موقعی ک دوستم ، سالار ، داشت این خاطره رو تعریف میکرد خندیدم من .

خاطره
۹ نظر
۱۲ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۲۵

ب نظر من

مصونیت از قانون ، غیرقانونی ترین اتفاق ممکنه 

عقاید
۱۳ نظر
۱۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۰

مجله عکس 15

این ، مجله عکسه . بعد خیلی وقته . گرفتاریم . لاغریم . خسته ایم ...

عکاسی
عکس
۲۳ نظر
۰۸ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۱۱

قاصد یار

با صدای خود استاد ...
 

+ جاهایی ک صداشون میلرزه :( 

بشنوید
۹ نظر
۰۷ آبان ۱۳۹۵ - ۰۰:۵۶

اصن مگه میشه بدون ماوس ؟؟

تو فیلما نشون میدن طرف اون ور کره زمین یه کامپیوتر پیدا میکنه ک ب یه بمب وصله و قراره کل دنیا منفجر بشه . بدون هیچ گونه استرس ، میشینه پشت سیستم و بدون استفاده از ماوس ، شروع میکنه تند تند تایپ کردن . بعد یهو بمب خنثی میشه . اون وقت من تنها مهارتم اینه ک بدون اینکه گردنمو کج کنم و پورت usb پیدا کنم ، فلشو بزنم ب لپ تاپ 

ذهنیات
۱۹ نظر
۰۴ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۰

نشمرین

وقتی یه دوست قدیمی رو دیدین بهش نگین ک "بی معرفت چرا زنگ نمی زنی؟ " خب اگه شما با معرفت بودی شما زنگ می زدی . خود شما چرا زنگ نزدی؟ یادش افتادی ولی زنگ نزدی . خب اینکه بدتره . یادش افتادی خب زنگ میزدی با هم حرف میزدین . اهان 3 بار آخر شما زنگ زدی . این دفعه نوبت اون بوده . تو رفاقت هر جا کار کشید ب شمردن اونجاست ک باید فاتحه اون دوستی رو بخونی ...


+ عکس های غرفه ب پست قبلی اضافه شد

عقاید
لینک
۱۶ نظر
۰۲ آبان ۱۳۹۵ - ۲۳:۱۵
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)