...
ولی این روزا نمی مونن و می گذرن
یه روزی باز صدای خنده هامو همه می شنون
این جملات دقیقا حس الانمه
دعوت میکنم از عارفه خانم ، هلما خانم و نرگس خانم
...
ولی این روزا نمی مونن و می گذرن
یه روزی باز صدای خنده هامو همه می شنون
این جملات دقیقا حس الانمه
دعوت میکنم از عارفه خانم ، هلما خانم و نرگس خانم
بازم عطرتو جمع کردی بری
دلم تنگ میشه برات ، حیفه ها
کم عاشق نبودی که یادت بره
تو با این همه خاطرات ، حیفه ها
کجا میری تنهایی ، این وقت شب ؟
نتونتم بیام پا به پات ، حیفه ها
لالایی لالایی لالایی بمون
نمی خوابی عشقم ، چشات حیفه ها
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
شبان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود اما شب غم ، سر نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها ، بی قراری ها
تو مه ، بی مهری و حرف مَنت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای یار
که این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید
فراق از عمر من می کاهد ای نامهربان رحمی
خدارا از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
هی مگو که قارقار می کند
تو زبان زاغ را نخوانده ای
عاشق است و یاریار می کند
محمدشریف سعیدی
آروم می خندی ، باز عاشقت میشم
زخم هامو می بندی ، باز عاشقت میشم
چشات مهتابه ، دستات آتیشه
اینجا کنار تو ، دنیا تموم میشه
از گریه ها خالی ، تو حال خوشحالی
انگار جهان هیچه ، عطرت که می پیچه
آروم می خندی ، باز عاشقت میشم
زخم هامو می بندی ، باز عاشقت میشم
رابطه من و تو ، من و تو ، خاصه
دروغایی ک میگن ، فک نکنی راسته
داغ اولاخ ، اوجالاخ ، آشمیاخ
دریا اولاخ ، موج اولاخ ، داشمیاخ
ایلان اولاخ ، افعی اولاخ ، ساشمیاخ
مرد اولاخ ، سوز دانیشاخ ، قاشمیاخ
ترجمه :
کوه باشیم ، بلندمرتبه باشیم ، نیفتیم
دریا باشیم ، موج باشیم ، طغیان نکنیم
مار باشیم ، افعی باشیم ، نیش نزنیم
مرد باشیم ، قول بدیم ، فرار نکنیم
+ ترجمه فقط بخاطر فهمیدن معنی تک تک کلماته . مفهوم اصلی فقط تو متن اصلی هست
دیشب ساعت 12 یه موضوع قدیمی دوباره فکرمو مشغول کرد. میخاستم در موردش یه پست بنویسم . باید اول در موردش خوب فک میکردم . همین شد ک تا ساعت یک فقط راه رفتم و فک کردم و با خودم حرف زدم . شدیدا عصبانی بودم . میخاستم با همون لحن بنویسم ولی حرف واسه گفتن زیاد بود . همه اش تو مغزم بود ولی هیچ کدوم تبدیل ب کلمه نمیشد ... ب اینجا رسیدم ک
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تو را کاشکی میدیدم
بهار هم دارد می رود
تابستانی یعنی
آشتی دوباره دست های تو با طبیعت
مگر سر جنگ داری بانو
که هرسال با تیر می آیی؟
شاعر : نمی دونم
پ.ن.
از اتاق فرمان اشاره میکنند شاعر این شعر آقای محسن کیوان هستن
این موقع شب چ حالی داد شنیدن این قطعه از سیامک آقایی :
ز بعد ما ، نه غزل ، نه قصیده می ماند
ز خامه ها دو سه اشکِ چکیده می ماند
در این چمن ، به چه وحشت شکسته ای دامن ؟
که می روی تو و رنگ پریده می ماند
...
ز درد یاس ندانم کجا کنم فریاد
قفس شکسته ام و آشیان نمانده به یاد
...
بـــــا مـــــا بیـــــا تــــــــــا بیـــــابـــــان و مـــــارا
مـــــارا ببیـــــن سایـــــه ای در سرابیـــــم و تنـــــها
تنهـــــا صـــــدا نالـــــه ی خام ســـــوزان و مردی
مـــــردی کـــــه می گویـــــد از دل خــــــــــدارا !
بشنـــــو کـــــه دوزخ فـــــرا خوانـــــده مــــــــــارا !
آینه
میبینم صورتمو تو آینه،
با لبی خسته میپرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی میخواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟
باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم میگم که این صورتکه ،
میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو روی صورتم ،
هر چی باید بدونم دستم میگه،
منو توی آینه نشون میده،
میگه : این تویی ، نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصهها،
رنگ غربت تو تموم لحظهها،
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟
آینه میگه: تو همونی که یه روز
میخواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونهت شده،
داری بیصدا تو قلبت میمیری
میشکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشتهها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه،
اما باز تو هر تیکهش عکس منه
عکسا با دهنکجی بهم میگن:
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنگی میدن تمومشون
در عرض دو روز دو تا آهنگ از چاوشی
این یکی رو بیشتر دوست داشتم :) شعرش عالیه . عالــــــــــــــیه
گفته بودم بی تو می میرم ولی این بار ، نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار ، نه
هـــرچه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکرار طوطیوار ، نه
تا که پا بندت شَوَم از خویش می رانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سر بار ، نه
قصد رفتن کرده ای تا باز هـم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار ، نه
گه مرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه
می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز
می کنی گاهی فراموشم ولی انکار ، نه
سخت می گیری به من با اینهمه از دست تو
می شوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه
گه مرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه
برام فال حافظ باز کرد :
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
گفت حالا تو برام فال باز کن . فقط منتظرم بد بیاد ( با چشم غره ) .
بسم الله گفتم و باز کردم :
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
خندید :)
ســـن یاریمین قاصدی سـن / ایلن ســنه چــــای دئمیشم
خـــیالینی گــــوندریب دیــــر / بسکی من آخ ، وای دئمیشم
آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام / مــن سنه لای ، لای دئمیشم
ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه / اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
هــر کـــس سنه اولدوز دییه / اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
سننن ســـورا ، حــــیاته من / شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب / ســن گـــوزه له پای دئمیشم
سنین گـــون تــک باتماغیوی / آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم / ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
گــاه تــوییوی یاده ســــالیب / من دلی ، نای نای دئمیشم
ســونــــرا گئنه یاســه باتیب / آغــــلاری های های دئمیشم
عمـــره ســورن من قره گون / آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم
+ عکس اونی ک میخاستم نشد
صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم !
از شما چه پنهان .... ما از درون زنگ زدیم
یحتمل اکبر اکسیر
من ارگ بم
و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان
هر وجبت ترمه و کاشی
حامد عسگری
ﺗـﻮ ﺭﻓـﺘﻪ ﺍی ﻭ ﺑﺤـﺮﺍﻥ ﻧﻮﺷﯿـﺪﻥ ﭼـﺎی
ﺑـﯽ ﺗـﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧـﻪ
ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺑﺤـﺮﺍﻥ ﺧﺎﻭﺭﻣـﯿﺎﻧﻪ ﺳﺖ
وین ...
ﻣﺤـﻞ ﺍﺧـﺬ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﻣﻬــﻢ ﻧﯿﺴﺖ !!
ﻣﻨﺎﻓـﻊ ﻣـﻦ ﺩﺭ ﺟﺎی ﺩﯾﮕﺮی ﺭﻗـﻢ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ
ﺩﺭ ﻗﻠــﺐ ﺗــﻮ
ﺁﻧﺠﺎ که ﻣــﻦ
ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻭﻃــﺖ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘــﻢ
ﻭ
ﺣﻘﻮﻗـﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﯿﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘــﻢ
ﺗــﺎ ﺗﻌﻠــﯿﻖ کاﻣﻞ ﻫــﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻧـﻤﯽﺧﻮﺍﻫـﯽ ﭘﯿـﺶ
ﺭﻓﺘــﻢ !!
ﺍﻋــﺘﻤﺎﺩﺳﺎﺯﯼ کرﺩﻡ ...
ﺍﻣــﺎ
ﺗــﻮ
ﺗــﻮ ﺑــﻪ ﺗﺤﺮﯾــﻢﻫﺎی یک ﻃﺮﻓــﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧــﺪﺍﺩی
ﻭ
ﺑــﺮﺍی ﻣــﻦ
ﻫــﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻨــﻬﺎ ﮔﺰﯾﻨﻪ ﺭﻭی ﻣــﯿﺰ
ﺗـﻨﻬﺎﯾــﯽ ﺍﺳــﺖ
از بهترین شعرایی ک خوندم . بر میگرده ب دوران دبیرستان ... یادش بخیر
چون بوف بر خرابه دنیا نشستهایم
اهل زمانه را به تماشا نشستهایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بیخود امید بسته و بیجا نشستهایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار به صحرا نشستهایم
گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتادهایم نه از پا نشستهایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
ما رخت خویش بسته مهیا نشستهایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبودهایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشستهایم
از عمر جز ملال ندیدیم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشستهایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشستهایم
ای گل بر این نوای غمانگیز ما ببخش
کز عالمی بریده و تنها نشستهایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
مانند سایه در دل شبها نشستهایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
ما یکدل و هزار تمنا نشستهایم
چون مرغ پرشکسته فریدون به کنج غم
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشستهایم
(فریدون مشیری)
شانسی این شعرو دیدم . خیلی وقت بود نخونده بودمش
رشک برم ، کاش قبا بودمی
چون ک در آغوش قبا بوده ای
هم دعاکن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعاکن گره تازه نیفزاید عشق
موافقین ؟
تو دیگه داری میری ، این اختتام رویاست
این آخرین سکانسِ فیلمِ کازابلانکاست
من همفری بوگارتم ، مغرور و بیتبسم
تو اون زنی که میره با مردِ نقش دوم
بارون بباره یا نه ، صحنه دراماتیکه
تصویرت از تو چشمام میریزه چیکه چیکه
دوربین یواش یواش از تو صحنه میره بیرون
من میمونم با سایهم، من میمونم با بارون
این اشکا مصنوعی نیست ، تو دیگه داری میری
داری چشاتو از من، از نقشِ من میگیری
راهی نمونده باقی، فیلمنامه اینو میگه
من و یه جای خالی، تو و یه مردِ دیگه
از وقتی که نگاهت از تو نگاهم رد شد
این فیلم عاشقانه ، یه فیلمِ مستند شد
بازی دیگه یادم رفت ، نقشم خودِ خودم بود
نقش کسی که چشماش لبریزِ عشق و غم بود
اسکارُ من میگیرم ، اما چه فرقی داره
نقش سیاهی لشکر ، با یه ابرستاره
وقتی تو رو ندارم، وقتی تو دورِ دوری
وقتی باید بسازم با حسرت و صبوری
این فیلم موندگاره ، گیشهها قبضه میشن
اما بازم من بی تو ، اما بازم تو بی من
تو دیگه داری میری ، این آخرین پلانه
تیتراژ میاد و آهنگ ، همراه این ترانه
یغما گلرویی
یکی از بهترین شعر هایی ک شنیدم :
سلام کسی ک تو دلم درخشید
من دیگه دوسِت ندارم ، ببخشید
مخصوصا اونجا ک میگه :
اما یادت باشه ک این آدما
کم نبودن پیشم ولیکن شما
نیستین مث اون روزای طلایی
کی گفته سه تا بخش داره جدایی؟
جدایی هر غمش هزار تا بخشه
دل میسوزنه ، مث آذرخشه
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟
آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی
از چارچوب پنجره دیوار دیدی؟
اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟
از زیر امواج، آسمان را تار دیدی؟
نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟
از " آتنا " گفتن " عذاب النار " دیدی؟
در پشت دیوار حیاطی شعر خواندی؟
دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟
رفتی مطب، بی نسخه برگردی به خانه؟
بیمار بودی مثل من؟ بیمار دیدی؟
حقا که با من فرق داری؛ لا اقل تو
او را که میخواهی خودت یک بار دیدی!
جایی روم که جنس وفا را خرد کسی
نام متاع من به زبان آورد کسی
(وحشی)
دوست همان به ک بلاکش بود
عود همان به ک در آتش بود
جام جفا باشد دشوارخوار
گر ز کف دوست بود خوش بود
(مولانا)