خیلی وقت بود ندیده بودمش . با هم قرار میزاریم . میاد . از موضوعات مختلف حرف میزنیم . موضوع عوض میشه . لحن صداش عوض میشه . سرعت حرف زدنش کم میشه . چشاش پر اشک میشه ولی هیچ کدوم پایین نمیریزه ...
بهش گفتم محمد ، پشیمونی ؟ گفت نه
خیلی وقت بود ندیده بودمش . با هم قرار میزاریم . میاد . از موضوعات مختلف حرف میزنیم . موضوع عوض میشه . لحن صداش عوض میشه . سرعت حرف زدنش کم میشه . چشاش پر اشک میشه ولی هیچ کدوم پایین نمیریزه ...
بهش گفتم محمد ، پشیمونی ؟ گفت نه
ســـن یاریمین قاصدی سـن / ایلن ســنه چــــای دئمیشم
خـــیالینی گــــوندریب دیــــر / بسکی من آخ ، وای دئمیشم
آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام / مــن سنه لای ، لای دئمیشم
ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه / اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
هــر کـــس سنه اولدوز دییه / اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
سننن ســـورا ، حــــیاته من / شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب / ســن گـــوزه له پای دئمیشم
سنین گـــون تــک باتماغیوی / آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم / ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
گــاه تــوییوی یاده ســــالیب / من دلی ، نای نای دئمیشم
ســونــــرا گئنه یاســه باتیب / آغــــلاری های های دئمیشم
عمـــره ســورن من قره گون / آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم
+ عکس اونی ک میخاستم نشد
عدالت ، تقسیم کردن مساوی نعمت ها نیست ؛
مساوی امتحان نگرفتن ، عدالته
تبریک گفتن تولد بقیه
یکی از لذت بخش ترین کارای دنیاست .
خیلی از این کار لذت می برم ... خیلی
سعی میکنم زنگ بزنم تا صدای طرف رو هم بشنوم . بعد اینکه تبریک میگم ی خوشحالی تو صداشون بوجود میاد . ی نوع خوشحالی خالص یا ی شادی محض . حضوری هم باشه ک چ بهتر . این شادی رو تو چشاشون میشه دید . چشاشون برق میزنه . وقتی این شادی مشنوم یا برق چشماشونو می بینم ، من هم ناخودآگاه خوشحال میشم :)
توجه کردین تو تلویزیون چقدر آگهی قرعه کشی هست ؟؟ فلان بانک میگه صد هزار تا جایزه نفیس میده . دستمال کاغذی میگه 100 تا 206 جایزه میده و ... . این موضوعی از چن سال پیش ذهن منو درگیر کرده ک چرا این همه ک تبلیغ میکنن ولی هیچ وقت برای ما هیچی در نمیاد . حساب سرانگشتی من میگه ک تو این بیست و چن سال ، تعداد کل جایزه ها باید بیشتر از 10 میلیون تا باشه . جمعیت هم ک حدود 70 میلیون نفره . این ینی از هر 7 نفر ی نفر باید تو این 20 سال از این همه قرعی کشی حداقل ی آبمیوه گیری برنده میشد ولی من از هر کی میپرسم میگه تا حالا چیزی نبرده .
میخام ببینم کدوم افتضاحه ؟ شانس من و اطرافیانم یا محاسبات و استدلال من ؟
امین داره کتاب میخونه
محمد با لپ تاپش مشغوله
وحید خوابیده
امیرحسین و سپهر هم دارن فیفا بازی میکنن
سلام . اینجا خوابگاهه ...
در فرصتی مناسب ادامه این پستو مینویسم
+ مشروح اخبار :
صب ب امیرحسین زنگ زدم و از خواب بیدارش کردم . گفتم بیا بریم دانشگاه پینگ پنگ بزنیم . قبول کرد . رفتیم دانشگاه . با دیدن کلی از دوستا ، گپ مفصلی شروع میکردیم . بالاخره تونستیم بریم پینگ پنگ بازی کنیم . بعد 2 سال تقریبا !! خوب بود . چسبید :)
از انجایی ک امیرحسین نیز قراره بره تهران ، تصمیم بر این شد ک امروزو بیشتر با هم باشیم . ناهارو دو تایی رفتیم بیرون خوردیم . جای شما خالی :)) بعدش گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم ... در یک حرکت جالب رفتیم میوه فروشی ی خربزه خریدیم رفتیم خوابگاه تا بچه ها رو ببینیم . نزدیکای ساعت 4 بود ک رسیدیم خوابگاه . 4نفرتو اتاق بودن . محمد - سپهر - امین - وحید . محمد 4:30 از خواب بلند شد ک بره وسایل ناهارو بخره :||||
بعد ده دیقه با یک کیلو گوجه ، یک کیلو تخم مرغ ، دو بسته نون و نیم کیلو فلفل برگشت . وحید زود دست ب کار شد و گوجه هارو پوست کند . امین هم گوجه هارو خرد کرد . سپهر هم حرف میزد فقط :)))
من و امیرحسین گفتیم ک ما نهار خوردیم ولی اهمیت ندادن . 3 تا از تخم مرغارو گذاشتن یخچال ، 12 بقیه رو بردن ک باهاش املت درست کنن ! جای شما خالی یک املتی درست کرده بود ک نگوو . من فقط دو لقمه خوردم . امیرحسین هم کلا نخورد . بقیه شو 4 نفری 2 سوته تموم کردن .
یه ساعت بعد نهار خربزه ای ک گذاشته بودن تو یخچال رو در آوردن . همه شروع کردن ب خوردن بجز من . من وقتی خربزه میخورم گلوم شدیدا میخاره . شدیـــــــــــــــدا . :| بعد خربزه امیرحسین و سپهر شروع کردن ب فیفا بازی کردن . امین کتابو دستش گرفت ک پروژه شو تموم کنه . محمد هم رو صندلی نشست و لپ تاپشو روشن کرد . وحید میگفت دیشب فقط 3 ساعت خوابیده . خوابش میومد . گفت من میخام بخابم . بالش انداخت جلوی پنکه و دراز کشید.
نمیدونم من اینقدر رو خواب حساسم یا بقیه کلا بیخیالن . هر چقدر ب امیرحسین و سپهر گفتم ک شما فقط دکمه میزنین خودتون بازی نمیکنین ک اینقدر سرو صدا میکنین ولی انگار ن انگار . گوششون بدهکار نبود . با هر توپی ک از کنار تیر رد میشد اینا فریاد " اوه مای گاد " سر میدادن . بعد ی نیم ساعت ب امیرحسین گفتم ک بریم دیگه . اونم قبول کرد . خداحافظی کردیم و رفتیم . وحید هنوز خواب بود ...
زندگی توی خوابگاه خیلی سخته . شیرین هست ولی سخته .
آهنگی ک الان دارم میشنوم منو یاد ی اتفاق جالب انداخت :
اردیبشهت ماه بود . توی دانشگاه بودم . میلاد هم کنارم بود . هر دو مون بخاطر کارای تموم نشدنی کنگره خسته بودیم . گفت بزار بینم تو لپ تاپت آهنگ چی داری . من هم از دور راهنماییش کردم ک برو درایو E و ... . شروع کردم ب باز کردن آهنگا . سلیقه هامون متفاوته ولی مشترکاتی هم داریم . میدونستم ک میلاد عاشق آهنگ بی کلامه . بهش گفتم کلی آلبوم بی کلام دارم . گفت دیدم اکثرشونو شنیدم ( من :| 10 12 تا آلبوم فقط از یانی داشتم ) از هر آهنگ 20 ثانیه باز میکرد میزد بعدی . یهو ی اهنگی باز کرد گفت این چقدر قشنگه . آهنگ آشنا نبود واسم ولی خیلی خوب بود. ی آهنگ ِ حماسی ِ بیکلام ِ توپ . همین باعث شد تا از جام بلند شدم تا برم ببینم کدوم آهنگه . یادم افتاد پسر داییم تو عید واسم این آلبومو زده بود ولی من ندیده بودمش . پسر آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم . از همین جا از میلاد تشکر میکنم ک از لپ تاپ خودم (!) این آهنگو پیدا کرد . از پسر داییم هم تشکر ویژه ای رو دارم ک آلبومو برام زده بود .
ی نیم چه تشکر هم از سازنده اثر میکنم :))
بشنوید . با صدای بلند بشنوید .
نام ترک : Death is the Road to Awe
آهنگساز :Clint Mansell
آلبوم : The Fountain
امروز ی خبر خیلی جالب خوندم
لری پیج و سرگی برین (صاحبان گوگل) ی شرکت هولدینگ زدن ب اسم "آلفابت" . از این ب بعد کل گوگل اعم از اندروید و یوتیوب و ... زیر مجموعه "آلفابت" هستن . یکی از قسمت های جدید آلفابت قسمت کالیکو (Calico) هستش . تمرکز این بخش روی راه های افزایش طول عمر انسان :|
بیشتر بخوانید : آلفابت
1. این روزا ب چن تا وبلاگ ناآشنا سر زدم . خیلی کم پیش میاد ک این کارو کنم . پست های آخرشون رو ک میخوندم ی موضوع برام جالب بود . همه تازگیا در مورد پدیده "صدا" پست گذاشته بودن . این باعث شد دوباره یادم بیفته ک صدای من چرا این طوریه :| نمیشد صدای منم خوب میشد من هم صدامو ضبط میکردم میزاشتم اینجا ؟؟ کاریش نمیشه کرد . فقط باید سوخت و ساخت :)) ب خودم دلداری میدم و میگم عوضش خطم قشنگه . بلافاصله مغزم پیغام میده چرت نگو بابا :)) کلا نابود میشم . البته اینا شوخی همش . این ی واقعیته ک صدای من قشنگ نیست . کاملا قبول کردم .
2. در ضمن خوش عکس هم نیستم :| اینم ی واقعیتیه ک چن سال بهش پی بردم .
3. با دیدن پست های هم سن و سال های خودم میبینم ک نوشته هام خیلی سطحی هستن . چیزی در حد ی نوجوون 14 ساله ست نوشته هام. کلا انتقال مطلبم ضعیفه . چ تو نوشتن چ تو گفتار . رجوع شود ب پست همه ما . مباحث ساده رو خیلی سخت و پیچیده توضیح میدم . دایره لغاتمم در حد سینی استیل چایی در نظر بگیرین :)) . این هم یکی از واقعیت هاست . قبلن ها فک میکردم مردم ب عمد متوجه حرفام نمیشن ولی الان عوض شدم . حق میدم ک حرفامو متوجه نشن .
4. در مورد صدا ی چیزی یادم رفت بگم . گوش های من خیلی دیر ب تُن صدای آدما عادت میکنه . امکان نداره ی نفر تو خیابون از من ساعت بپرسه و من تو دفعه اول بفهمم ک داره چی میگه . حتی تشخیص نمیدم ب چ زبونی داره حرف میزنه :)) بهمین خاطر تو برخورد با افراد غریبه همیشه ازشون میخام ک یا بلند تر حرف بزنن یا سوالشونو تکرار کنن . شاید بگین خب این مصداق کر بودنه . خب نه . کر نیستم :)) معمولا تو جمع های شلوغ صدای گوشی بیاد از تو اتاق دیگه من جزو اولین نفر ها هستم ک میشنوم .
5. هفت هشت سالی ک وزن و قدم تغییر نکرده . تغییر نکردن قد چیز طبیعیه ولی وزن :)) نهایتا یک کیلو تو ماه رمضون لاغر میشم و تا رمضون سال بعد جبرانش میکنم . این ثابت موندن وزن من منجر ب این میشه ک هر کدوم از اطرافیان اعم از دوست و آشنا با دیدن من ، مهمترین دغدغه های فکریشونو کنار بزارن و از من بخان ک بیشتر غذا بخورم . از اینجا ازشون تشکر میکنم و بهشون میگم :
من لاغر نیستم . من فیت ام :)
6. کتاب کم میخونم . بزارین راستشو بگم . کتاب نمیخونم . قبلن ها میخوندم . شبکه های اجتماعی تنبلم کردن . البته این ب این معنی ست ک من 24 ساعته پای لپ تاپ هستم . من فقط روزی 10-12 ساعت پشت لپ تاپ هستم :))) خب از موضوع دور نشیم . موضوع کتاب بود . نمی دونم چرا دیگه نمی تونم کتاب بخونم . وقت نمیکنم . خیلی دوست دارم بدونم آلبر کامو چیکارا کرده . چ اتفاقایی افتاده ک چهره ویرجینیا ولف اینقدر غمگینه . چرا کتاب شعر رسول یونان رو نمیخرم ؟ چرا چن سال پیش موقع خوندن سیذارتا هرمان هسه نتونسم بیشتر از 2 صفحه برم جلو ؟ ....
همه این سوالا بی جواب موندن . من دوست دارم کتاب بخونم ولی وقت ندارم .
این ها فقط چن تا از واقعیت های منه . شاید اسمشو بزارین نقص ، عیب ، ایراد ولی من دوست دارم اسمشونو واقعیت بزارم . برای حلشون دنبال راه حل میگردم . واسه چن تاشون پیدا کردم . واقعیت های مثبت هم تو زندگی دارم . مهمترینش ک این روزا شدید مشغولم کرده ، خلاق بودنه . ایده های زیادی ب ذهنم میرسه . خداروشکر :)
صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم !
از شما چه پنهان .... ما از درون زنگ زدیم
یحتمل اکبر اکسیر
یادمه هشت سالم بود . یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن. من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن . واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود .
الان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد . خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن . از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟ اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!
اینکه بچه همسایه داد می زنه و جیغ میکشه ؛ انتظار داری مامانش ساکتش کنه ولی با شنیدن جیغ مامانش میفهمی ک این بچه جیغ زدنو از کی یاد گرفته فقط ی دلیل داره
اینکه رو پیکان همسایه موتور بویینگ ایرباس 747 گذاشتن ی دلیل بیشتر نداره
اینکه دریل کاری این یکی همسایه از وقتی بچه بودم هست ؛ تموم نمیشه حکمت دیگه ای داره
و ...
من فقط می خاستم بخابم . همین
چرا همسایه های ما این قدر بیشعورن ؟
نمی دونم چ سری چ رازیه ک هر چقدر هم آهنگ و آلبوم جدید ک میاد
من هنوز اهنگای قدیمی رو بیشتر دوست دارم . مهم هم نیست خوانندش کیه ها . فقط کافیه عمرش برگرده ب چن سال پیش
اصن نمی دونم چرا
زل می زنم . ب کارایی ک میکنن . ب کسایی ک دوسشون دارم . بدون اینکه متوجه بشن . خیلی لذت بخشه
همین چن روز
تو اتاق بهمن
وقتی علی داشت وسایلشو جمع میکرد
چن دیقه بهش زل زدم .
همین ک منو دید ، لبخند زد
گفت
کلی باهات حرف دارم
از مشغولیت های این روزام اینه ک
اس ام اس های "طرح ویژه " و " جزیره ایرانسل " پاک کنم
هر روز صد هزار بار
یه بیماری هم هست ب اسم moviescrolly
ک تو اون شخص بیمار فیلم های توی لپ تاپشو برای هزارمین بار باز میکنه و هی اسکرول میکنه تا فیلمه تموم بشه
اکثر دیالوگارو حفظ میشه و از اینکه ی فیلم 90 دیقه ای رو تو 5 دیقه نگاه میکنه احساس ذوق مرگی میکنه
چون تو زمان صرفه جویی کرده . مثلا
ی سری آدما هستن ثبات روحی دارن . رفتارهای بقیه رو رفتار اونا تاثیری نداره . همیشه ی جور ثابتن . با دیدن رفتار نادرست بقیه عین رفتار ی بچه عکس العمل نشون میدن . میگن اشکالی نداره بچه ست .
من الان ( خیر سرم ) جوونم . هر روز حالم تغییر میکنه . هر روز تغییر میکنم . تصمیمام هر روز عوض میشن . نظر امروزم مخالف دیروزمه . نیاز دارم چن نفر ( یا حداقل ی نفر ) باشه ک این طوری باشه . با حرکت اشتباه من ، سرم داد نزنه . نگه بازم " گند زدی ؟ " ( البته الان هم هیچ کس همچین حرفی بهم نزده ) . کسی باشه ک منو "رعایت" کنه . میدونین چی میگم ؟ رعایت کنه . خیلی از آدما هستن ک با اینکه سن شون از من بیشتر ولی باز من رعاتشون میکنم . مث بعضی استادا ک مثلا این کارو نکنی ک ناراحت میشن یا اون جرفو نزنی ک عصبانی نشن و ...
بهش میگم میخام برم سر کار
میگه چ کاری
میگم سریه
میگه کارشناس بررسی عوامل ایجاد کننده دوده در جداره بیرونی شیشه ها با تاکید بر میکرو اورگانیسم ؟؟؟
:|
بعد از مدت ها ی عکس گرفتم
دیشب زیر نور مهتاب خوابیدم
خیلی آشفته بودم تو خواب
نمیتونستم بخوابم
ولی
ی خواب دیدم ...
ب گذشتم ک فک میکنم میبینم بعضی اوقات طرز فکرم خیلی چرت بوده ، رفتارم ب شدت کودکانه بوده
همیشه سعی میکنم در مورد کارایی ک میکنم قبلش فک کنم
ب آینده ک فک میکنم ب این نتیجه میرسم ک الان هم اکثر کارام اشتباهه
...
ک سکوت کنم و مظلومتر شم ؟ اجازه بدم همه از روم رد شن ؟
یا بشم ی نامرد ک با طبیعت ، خودشو وفق داد با مرگ آدمیت ؟