سالگرد این پست و
امروز بعد از 6 سال درس خوندن تو دانشگاه ، 10 دیقه دیر رسیدم ب کلاس
همچنان در تلاش برای بهتر شدن
پ.ن. عکس ها جدید نیستند
پ.ن. لوگو هم زدم :))
آروم می خندی ، باز عاشقت میشم
زخم هامو می بندی ، باز عاشقت میشم
چشات مهتابه ، دستات آتیشه
اینجا کنار تو ، دنیا تموم میشه
از گریه ها خالی ، تو حال خوشحالی
انگار جهان هیچه ، عطرت که می پیچه
آروم می خندی ، باز عاشقت میشم
زخم هامو می بندی ، باز عاشقت میشم
این چالشو دیدم ، خواستم شرکت کنم ولی
شنبه هفته بعد نمایشگاه خیریه داریم تو دانشگاه . بمدت یه هفته . از پنج شنبه هفته پیش تا امروز ( بغیر از جمعه ) هر روز از 9 صبح تا 6 عصر کار کردیم و دکور زدیم . فردا هم قراره بریم . کلی کار مونده . انگشتام همشون زخم و زیلی شدن . چقدر درد کردنشون لذت بخشه
+ اگه شد عکس میگیرم
+ خوشحال میشیم اگه کسی تبریز بود بهمون سر بزنه :)
به طرز غیرقابل باوری ظرفیتم ، چه از لحاظ دیداری و چه از لحاظ شنیداری ، رفته بالا
خیلی وقته دنبال یه لوگوی خوب واسه عکسام هستم ولی هنوز چیزی ک میخامو پیدا نکردم . اگه ایده ، سایت ، فونت ، طرح ، نظر و ... خاصی میدونین خوشحال میشم بشنوم :)
+ و همچنین یه اسم خوب
رابطه من و تو ، من و تو ، خاصه
دروغایی ک میگن ، فک نکنی راسته
لحظه ای ک تو ترمینال به اون شلوغی ، دیدم هر کدومشون یه کاغذ دست شون گرفتن که "مقدم" "مهندس" "رامین" گرامی"
با A هماهنگ میشم ک B رو غافلگیر کنیم . یه گروهی هم هست ب اسم C ک به همراه A میخان B رو یه روز دیگه غافلگیر کنن . با B داشتیم واسه تولد A ک چن هفته بعده برنامه ریزی می کردیم ک A و من ، B رو غافلگیر کردیم . بعد ک A رفت به B میگم "خیلی سخت بود وقتی داشتم با تو کارای تولد A رو انجام میدادیم در حالی که با خود A هماهنگ شده بودم تا تورو غافلگیر کنم . دیگه داشتم قاطی میکردم به کی باید چی بگم" میخنده و میگه "واقعا خسته نباشی" و من تو دلم گفتم" کجای کاری هنوز C هم میخان غافلگیرت کنن"
امروز هم ک B ، C رو غافلگیر کردن ب B میگم "اون روز ک داشتیم در مورد غافلگیر شدنت حرف میزدیم داشتم میترکیدم ک بگم هنوز یکیش هم تو راهه . حس جاسوس چن جانبه رو داشتم . ولی قول میدم ک دیگه قرار نیست سورپرایزت کنن . حداقل من در جریان نیستم " این سری فقط خندید . چیزی نگفت . همین الان D ازمن و C خواست ک هرکس واسه B یه نامه بنویسه ک غافل گیرش کنیم ...
سالار داره میره آمریکا .
فرید رفته پرتغال . فرشاد و سینا رفتن ترکیه . فرید و آیدین رفتن آمریکا ...
چرا همه رفتنه بودناشونو میزارن واسه پاییز ؟ چرا پاییز هیشکی برنمیگرده ؟؟
چن سال پبش محرم بود . زنگ زدم خونه دوستم . اسم دوستم احسان بود . مامانش گوشی رو ورداشت .
پرسیدم "احسان هست؟"
گفت "نه تموم شده"
گفتم "منظورم پسرتونه"
+ چقدر موقعی ک دوستم ، سالار ، داشت این خاطره رو تعریف میکرد خندیدم من .
این ، مجله عکسه . بعد خیلی وقته . گرفتاریم . لاغریم . خسته ایم ...
تو فیلما نشون میدن طرف اون ور کره زمین یه کامپیوتر پیدا میکنه ک ب یه بمب وصله و قراره کل دنیا منفجر بشه . بدون هیچ گونه استرس ، میشینه پشت سیستم و بدون استفاده از ماوس ، شروع میکنه تند تند تایپ کردن . بعد یهو بمب خنثی میشه . اون وقت من تنها مهارتم اینه ک بدون اینکه گردنمو کج کنم و پورت usb پیدا کنم ، فلشو بزنم ب لپ تاپ