نمی دونم این آهنگو شنیدین یا نه
ولی باید شنیدش
اون زمان ک من مدرسه می رفتم دانشگاها دیر شروع میشد ولی الان برعکس :|
گفتم من ی هفته ست کلاسام شروع شده و تمرین هم دادن ؟؟
عکس های جدید اضافه شد
از بچگی با آهنگ حال میکردم . خالم وقتی بچه بودم صدامو ضبط کرده . آگهی تلویوزیون میخوندم . " میخام سالاد درست کنم ... " صدای همه نوه ها رو صبط کرده خالم . هنوزم هست . { شاید قبلن گفته باشم ولی ی بار هم میگم . شیرین ترین بچه ای ک تو عمرم دیدم خودمم :))) اعتماد ب سقفو دارین ؟؟؟ :))) } . بعد ها با آهنگای محمد اصفهانی آشنا شدم . آلبوم حسرت چقدر خوبه . هنوزم دارم . هنوزم گوش میکنم بهش . بعد ها هم ک شوق خریدن آلبوم گل آفتاب گردون داشتم . خیلی آلبوم خوبی بود :) خب آهنگ دیگه بسه . بزارین از قبل تر ها شروع کنم . در سال 71 دیده بر جهان گشودم :)) . بر خلاف وضعیت کنونیم ، موقع بدنیا اومدن شرایط بهتری داشتم . 4.7 کیلو بودم :) . دوران دبستان رو تو شهر خودم خوندم { ی جور نوشتم انگار راهنمایی و دبیرستان رو تو لاس وگاس خوندم :))) } از بچگی مث تمامی بچه ها علاقه فوتبال داشتم . روپایی می زدم . ساعت ها . تنهایی .
معمولا هر کسی راست دست باشه اکثر کارهاشو با اون دست انجام میده . چپ دست ها هم همین طورن ولی در مورد من این طور نیست . من راست دستم ولی بشکن زدن رو با دست چپ یاد گرفتم . پینگ پنگ بازی کردن رو با دست چپ یاد گرفتم . کسی هم مجبورم نکرده بود . بصورت طبیعی این کارو کردم . الانم اگه کسی ازم بپرسه کدوم دستت قوی تره، جوابی ندارم براش . در بعضی شرایط چپ قوی تره . درستش اینه ک بگم دست چپ من از دست چپ بقیه راست دست ها قوی تره . بارها تو مچ انداختن من با دست چپ افراد قوی تر از خودمو شکست دادم { چیز افتخارامیزی نیست البته } . در پایان باید بگم من چپ پا هم هستم .
چن سالی هست ک متوجه ی خصلتی تو خودم شدم . من سمت چیز ها یا کارهایی میرم ک کمتر کسی طرفش میره . این اتفاق ، ی پدیده غیر ارادیه . ینی من تصمیم نمیگیرم . خودش اتفاق میفته . دو تا مثال :
1. فری استایل کردن .
2. گیم بازی کردن . معمولا گیم هایی بازی میکردم ک کسی بغیر از خودم ازشون لذت نمی برد . { جالبه ک بگم من اول یا دوم دبیرستان میخوندم ک ی روز چشامو وا کردم . هر چقدر فک کردم یادم نمیومد آخرین باری ک گیم بازی میکردم کی بود . خیلی زود با گیم بازی کردن خداحافظی کردم . دوستای من هنوزم گیم بازی میکنن . هنوز هم :| }
بچه شیطونی بودم ولی آتیش نمی سوزوندم . طبق گفته ها ، علاقه وافر به قابلمه و قاشق و بشقاب داشتم :)) داشت ی چیزی یادم می رفت . مهارت زیادی هم تو شکوندن ظروف آشپزخانه داشتم :)) از همان عنفوان کودکی علاقه شدیدی ب توپ داشتم و همین باعث شد ی بار تو تولدم 2 یا 3 تا توپ هدیه بگیرم . کسایی ک توپ خریده بودن آه می کشیدن ک چرا کادو عین هم خریدن ، من هم ذوق مرگ شده بودم :))
یادم میاد وقتی بچه بودم { 6 سالم بود فک کنم } میرفتیم خونه بابابزرگم . داییم هنوز ازدواج نکرده بود . کامپیوتر داشت . اجازه میداد با کامپیترش بازی کنیم . این بود بازی. کلا 6 تا رنگ داشت بازی :))) بعد ها ک خودمون کامپیوتر خریدیم بازی ها رو از داییم گرفتم . داییم 3 تا گیم رو فلاپی زد بهم داد . توجه دارین دیگه ؟؟ فلاپی :|
بچه ک بودم دوست داشتم بستنی فروش بشم . ب لطف دانشگاه این کارو کردم . بعد ها ک با لپ تاپ اشنا شدم آرزو داشتم منم ی لپ تاپ داشته باشم . خداروشکر الان دارم . این ینی من ب تموم (!) آرزو هام رسیدم .
تو دبیرستان ب شعر خوندن علاقه پیدا کردم . عاشق شعرای کارو بودم . ی نمونه اش . من این شعرو از حفظ بودم . یادش بخیر .
نقطع عطف زندگیم دانشگاهه . دیدم نسبت ب محیط عوض شدم . ن اینکه چیزهای بدی دیده باشم نه . با دنیا آشنا شدم . اینکه فرهنگای مختلف چقدر میتونن با هم فرق داشته باشن . اینکه احتمال داره من هم تو زندگیم اشتباه فکر کنم . هیچ وقت فک نمیکردم آدمای جدید بتونن ایقدر روم تاثیر بزارن . رفتار هایی دیدم ک از جنسیت خودم خجالت کشیدم . با ادم هایی اشنا شدم ک حس خوبی بهم دادن . شاید از لحاظ علمی از دانشگاه راضی نباشم ولی از بابت دیدن و تجربه کردن خیلی چیزا راضیم ک دانشگاه رفتم .
قوانینی برای خودم دارم ک سعی میکنم رعایتشون کنم :
1. رو موضوعات مختلف سعی میکنم بحث نکنم
2. وقتی با کسی ک ازم بزرگتره حرف میزنم از فعل جمع استفاده میکنم . حتی بعضی وقتا ب علی میگم شما .
3. مورد 2 در ارتباط با جنس مونث برای تمامی سنین رعایت میشه بغیر یاسمین دختردایی 2 ساله این جانب :))
4. سعی میکنم هیچ وقت ب هیچ قراری دیر نرسم . در این 16 سالی ک دارم درس میخونم فقط ی بار تو اول دبیرستان بمدت 30 ثانیه ، دقیقا 30 دیر رسیدم . اونم البته تقصیر من نبود .
5 چیزی ک دوست ندارم : آسانسور - کدو - تلویزیون - ارتفاع - فیلم ترسناک .
5 چیزی ک دوست دارم : نارنجی - تی شرت طوسی - آب طالبی - بستنی شکلاتی - عکاسی .
5 چیزی ک بلد نیستم : نقاشی کشیدن - حرف زدن پشت تلفن با فامیل ها :| - غذا درست کردن - پرینت کردن طوری ک پشت روی کاغذ درست باشه - دستی کشیدن با ماشین
5 چیزی ک بلدم : برنامه نویسی { مثلا :)) } - عکاسی - دوچرخه سواری - soccer freestyle - روبیک .
1. بخاطرش اسکایپ نصب کردم . باهاش حرف زدم . خیلی حال داد .
2. میگه با هم قهریم
3. کادوشو بهش میدم . فردا میاد تشکر میکنه
4. امروز درس خوندم :|
5. براش چن تا پی دی اف می برم . خوشحال میشه
6. ویندوز 10 نصب کردم . ینی عاشق دکمه استارتم :))
7. امیرحسین پی سی خریده :| 5.5 :|
طبق گفته ها ، دوستی ، زمانی شروع میشه ک 7 سال از عمرش گذشته باشه .
من این گفته رو عمیقا تجربه کردم . نمونه اش مصطفی . من مصطفی رو 11 ساله ک میشناسم . با هم دوستیم .
تو خیلی جاها با هم مخالفیم . کلا طرز فکرمون هم متفاوته ولی با هم دوستیم . میدونم ب چی فک میکنه . میدونم چی دوست داره . میدونم عکس العملش چیه قراره باشه . البته برای رسیدن ب این سطح ی چیزایی رو دو تایی مون رعایت کردیم .
1. دوستی ی حد و مرزی داره . اینکه بزاری از این حد رد بشه نشانه صمیمیت زیاد نیست . بیشتر توهین محسوب میشه . جایگاهی رو بهش میدی ک متعلق با اونجا نیست . خانواده جایگاهش مشخصه . دوست هم جایگاهش جداست . همه باید تو جایگاه خودشون باشن . لازم نیست ب دوست همه چی رو گفت . هر چقدر هم میخاد صمیمی باشه . منو مصطفی همیشه اینو رعایت میکنیم .
2. رعایت مسائل مالی . از قدیم گفتن حساب حساب کاکا برادر .
من تو این چن سال یاد گرفتم با کسی ک خوب نمیشناسمش چت نکنم . من دوست دارم موقع حرف زدن لحن صدای طرفمو بشنوم . عکس العمل هاشو ببینم . ببینم وقتی میخنده چشاشو می بنده یا نه . تیک عصبی داره یا نه . خوشحاله یا نه . شوق تو چشماش هست یا نه و هزار تا چیز دیگه . وقتی مصطفی چت میکنم میدونم قیافش موقع خوندن مسیج های من چطوریه . تو ذهنم هست . از رو انتخاب کلماتش میفهمم حالش خوبه یا نه .
در ضمن ما با هم کلی هم دعوا کردیم :| هم فیزیکی و هم لفظی :))) ولی بعد ی چن روز باز همه چی حل میشه . البته الان ک فک میکنم کلی هم دعوا نکردیم . کلا 3 بار . دو بارش مربوط ب راهنمایی . اون یکیش هم مال چن ماه پیشه .
پیاده میام خونه . وسط راه ی سری پسر بچه رو می بینم ک دارن فوتبال بازی می کنن . نمی دونین چقدر آرزو می کردم توپ شون بیاد نزدیک من باهاش ی حرکت خفن بزنم ولی متاسفانه نیومد . از کنار یکی شون ک رد میشدم ،شنیدم ک داشت با احساس می خوند :
غم دنیا ست ، اون بره و ترکت کنه
هیچ کسم نباشه که درکت کنه
سفر ب کندوان
کندوان ی روستایی قدیمیه ک خونه هاشون از جنس سنگه . ینی سال ها قبل مردم رفتن کوه و کندن و تبدیلش کردن ب خونه .
( مربوط ب چن ماه پیشه )
ی بار ازش میرسیدم : میتونم ی سوال شخصی بپرسم ؟
بعد کلی مکث گفت : بپرس ولی شاید جواب ندم
گفتم : تو چایی شیرینو با دست راستت هم میزنی یا دست چپ ؟
ناراحت شد
نهار دعوتم کردن ، نرفتم . با اختلاف ی نفر قبول نشد . داییم اینا مهمون اومدن . کلاسمون 5 نفره ست . ب علی میگم بره تو صفحه اش بنویسه : پای چپ جهان را با اره ای بریدند . ویندوز دانلود میکنم . از تهران زنگ میزنه . شماره رو سیو میکنم : علی از تهران . سپهر اس ام اس میفرسته . فرشید زنگ زده . آهنگ گوش دادم . ازش در مورد ثبت نام می پرسم . میگه تموم کرده . دوست دارم با یکی حرف یزنم ولی کسی نیست . می پرسه فارغ التحصیل شد ؟ عکسشو نگاه میکنم : چتر باز شده .
دروغ
دروغ گفته
نمی تونم باور کنم
سخته بخودت بقبولونی ک چیزی ک فک میکردی نیست
کسی ک نشون میداده نیست
همش دروغ بوده
با کسی ک دروغ گفته چطور باید رفتار کرد؟
اون دروغ گفته . دروغ گفتن اشتباهه . من باید چطور باهاش رفتار کنم ک اشتباه نباشه ؟
نوبت سال نویس این بار ، 30 مهر هستش
سال نویس چیست ؟
من هر سال تو ی روز خاص شرح حالمو مینویسم . مینویسم ک چیکارا دارم میکنم. منتظر چ اتفاقایی هستم . از آدمای دور و برم هم می نویسم .
نحوه انتخاب روز خاص ؟
یک سال و یک ماه و یک روز بعد ، نوبت سالنویس بعدی هست
مثال :
اگه امسال 7شهریور نوشتم ، نوبت سال بعد 8 مهر هستش
+ آرزومه ک ی لحظه روبروی من بایستی
آخه قلبم نگرونه ، توی شهری ک تو نیستی
ب بعضی چیزا ک فک میکنم می بینم سنم خیلی داره زود بالا میره
من تو 14 آوریل 2011 جی میلمو باز کردم
اولین پستمو تو بلاگفا 17 فروردین 88 گذاشتم
اولین عکسمو تو اینستاگرام 178 هفته پیش گذاشتم ( همون هفته ای ک واسه آندروید منتشر شد)
ولی قدیمی ترین شون مربوط ب یاهو
فک کنم اونو سال 86 باشه یاهو نمیزاره برم تو اکانتم .
جالبش اینجاست ک رمز هیچ کدوم عین هم نیست ولی من همشونو حفظم . حتی مال یاهو رو
پ.ن. روز 3 ژانویه 2012 وارد فیس شدم
15 آبان 91 هم پیکوفایل رو باز کردم
24 اردی بهشت 90 تو آپارت اکانت باز کردم
میگم : یکی رو پیدا کردم
میگه : کیه ؟
میگم اسمشو
میگه : نمی شناسمش .
میگم : ترم پایینیه . پسر خوبیه .
میگه : ببینین ، هیچ کس مث شما نیست . هیشکی مث شما نمیتونه انجامش بده .
میگم : خداییش قبول دارم :)) هیشکی مث من نیست
از پله برقی تا حالا برعکس استفاده کردین ؟؟ :))
ینی پله میاد پایین و شما از پایین برین بالا :)))))
خیلی حال میده . فقط مواظب باشین :))
( حالت برعکسش خطرناکه . اینک پله میره بالا و شما میاین پایین . انجام ندین . خطرناکه :| )
ی چن شبه کنار پنجره میخابم . پرده رو میزنم کنار . می بینم ماه بالای سرمه . سرمو میزارم رو بالش . هنوز می بینمش .
حس خیلی خوبی داره وقتی نور سفید مهتاب رو از پشت چشای بسته حس میکنم :)
* شب های سفید
اس میزنم میگم نتایجو دادن
اس میزنه میگه همیشه خوش خبر باشین
رو پل هوایی وایستادم . زنگ میزنم
جواب میده . صداش از ته چاه میاد
وضعیت من هم چندان مناسب نیست . صدای ماشینا نمیزاره بشنوم
میگم کجایین ؟
میگه تو عروسی ام
:))
هر چی میخای ببر ببر ، تی شرت های طوسی رو نبر
آخه تی شرت ها طوسی من خیلی خوبن :)
پ.ن. متوجه شدین روح من در این عکس پیداست ؟ روح من ی نرده ست :)))
پ.ن.2 این روزها هیچی ب ذهنم نمیاد ک بنویسم ...
نتیجه خونه نشینی این چن روز ، شد 1000 خط کد پی اچ پی
دیشب اینجا یَک بارونی بارید . اصن ی وضی .
کلا دیگه قطرات بارون دیده نمیشدن . پیوسته بودن :|
نتونستم تا ساعت 2 بخابم :|
شب ک میشه ، غم ها هم شروع میشن
میگه
تموم روز میخندم ، تموم شب یکی دیگه ام
من از حالم ب این مردم دروغای بدی میگم
مجله عکس 5
بعد مدت ها
امیدوارم خوشتون بیاد :)