تیم ملی ایتالیام توی
به همه چی؛ به همه جا؛ به هر موقعیت. تو تصمیمگیریهام اونقدر لفتش میدم که فرصتم میسوزه یا هم اینکه تلاش میکنم ولی چون دیر باخبر شدم از موضوع، باز نمیرسم. حتی وقتی به یه موضوعی هم که فکر میکنم، فرداش تو اخبار میخونم که همون موضوع نابود شده، پر شده، حذف شده، گرون شده، تموم شده و ... . چرا اینقدر جواب نه میشنوم؟ چرا اینقدر ریجکت میشم؟ قبلا دیفالت این بود که با اتفاق افتادن چیزی که میخواستم، خوشحال میشدم و اگر نمیشد، ناراحت میشدم. اما الان هیچ عکسالعملی ندارم به اتفاقات. نه خوشحال میشم مثل قدیم و نه ناراحت. انگار عادت کردم به دیدهنشدن، شنیدهنشدن، قبولنشدن. عادت کردم به نه شنیدن. با همه این تفاسیر، ناامید نیستم. بدبین نشدم. افسرده نشدم. هنوز چیزهایی هستن که خوشحالم کنه؛ هرچند کوجیک. شاید این شرایط، یه حالت ایدهآل باشه و من حواسم نیست و قدرش رو نمیدونم. چرا حواسم نیست؟ نکنه موقعی بفهمم که دیر شده؟ چون
دیروز استارت قالب تابستون رو زدم. امیدوارم همونی بشه که میخوام.
بعضی از روزها نباید تموم بشن. بعضی از روزها رو باید قاب کنی بزنی گوشه دلت. حس بعضی روزها، میتونه ماهها شارژت کنه. بعضی روزها، اندازه یه ماه میخندی؛ دلت شاده؛ حرفهای خوب میشنوی؛ تو هم حرف میزنی؛ مثل بقیه جاهای دیگه سکوت نمیکنی؛ هیچکس نقاب نزده؛ هیچکس نقش بازی نمیکنه؛ میتونی آینه صاف و زلال دل بقیه رو ببینی. بعضی از روزها نباید تموم بشن.
آهنگ مورد علاقهتونو نذارین رو آلارم گوشی. بعد اینکه یه مدت با صداش از خواب بیدار شدین،
یه مدتیه که به خودم میگم بیا باهم حرف بزنیم، اما خودم در جواب به خودم، مثل زنهایی که دیگه علاقهای به شوهرشون ندارن و در آستانه طلاقاند، میگم
با چند تا عکس جدید و چند تا عکس قدیمی :)
امیدوارم خوشتون بیاد
ای رامین !
ای خودم !
از غذا عکس نگیر. هر رستورانی رفتی یا سر هر سفرهای نشستی، با دیدن غذاهای خوشرنگ و لعاب، باید خدارو شکر کنی، نه که با گوشی از غذا عکس بگیری. بحث ژانر Food photography جداست. غذا حرمت داره. سفره حرمت داره. حرمتشونو نگه دار.
چون اولین باره تو این سن هستیم، بزرگترا بخاطر تجربه گذروندن این سن مارو نصیحت میکنند. اما خود این بزرگترها برای اولین باره که دارن سن فعلیشونو تجربه میکنند. از کجا معلوم دارن درست زندگی میکنند؟ از کجا معلوم همین نصیحت کردنشون بعنوان یه بزرگتر درست باشه؟ اونا هم تجربه سن فعلیشونو ندارن دیگه،
سی سال بعد قرار به خودم بگم
... یک مرد را مدتی طولانی تنها بگذار تا ببینی هر کار عجق وجقی از دستش برمیآید. زندگی در انزوا، سیستم ایمنی ذهن را ضعیف میکند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی میشود.
+ کپی شده از خواندهها :)
اینستاگرام طی یه حرکت جدید، اجازه میده تمام اطلاعاتتو دانلود کنی، هر چی لایک کردی، هرچی کامنت نوشتی، دایرکتها و ... . همه رو با تاریخ و ساعت بهت میده. چند ساعت خودمو تو دادهها غرق کردم
عینک تو دستمه. میخوام پیچ دستهشو سفت کنم. اما چون ریزه، خوب نمیبینم. باید عینک بزنم تا خوب ببینم.
ای رامین !
ای خودم !
تو جمع در گوشی حرف نزن. حتی اگه بقیه حرف زدن، تو این کارو نکن. زشته.
مگه میشه صدای جیغکشیدنشو بشنوی و حالت بد نشه؟
عکسو بهم نشون میدن. میگن خیلی خوبه. نگاه میکنم سرمو تکون میدم میگم بله.
Now that we have learned to fly the air like birds, swim under water like fish, we lack one thing; to learn to live on earth as human beings.
-George Bernard Shaw
اونی که رو نداشت، تو داشت ولی میدونست چشه
مدام با خودش گفت از این بدتر هم میتونست بشه