عقاید یک رامین

با چند روز تاخیر

قالب عوض کردیم :)


+ عیدتون مبارک

قالب
۱۷ نظر
۰۶ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۹

دعا کنین

فقط همین

۱۹ نظر
۱۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۰:۰۲

تو داری تلقین می‌کنی که درد داری

دفعه بعدی که یکی بهتون گفت "داری تلقین می‌کنی واسه خودت" با آرنج برین تو صورتش. از درد که نالید بگین 

ذهنیات
عقاید
۱۴ نظر
۱۰ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۳

دکتر علی شریعتی

عقل تکرار را نمی‌پسندد اما احساس تکرار را دوست دارد.

نقل قول
۱۵ نظر
۰۱ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۰:۵۳

نوشته بود

با کسایی که دوست‌تون دارن بد حرف نزنین، اونا جواب‌تونو نمیدن، فقط هزار بار تو خودشون می‌میرن.
نقل قول
۱۲ نظر
۳۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۰:۱۸

یا از دوستات یا از عزیزات

مزیت mute کردن همه 480 تا چت‌ات به غیر از 40 نفر، اینه که وقتی نوتیفیکیشن میاد نمیگی بعدا نگاه می‌کنم؛ همون لحظه چک می‌کنی چون 

ذهنیات
شبانه‌های بیداری
عقاید
۱۷ نظر
۲۸ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۱:۱۱

تا مغز به چیزهای دیگه فک نکنه

هم‌زمان که حبیب داد می‌زنه "به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی" از اون ور سوگند میگه "تقویم روی میخ دیوار نیس" منم با دو تا خواننده آهنگارو زمزمه می‌کنم و کانتر 29 نفره می‌زنم

روزانه
۵ نظر
۲۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۵

درخت منم


بشنوید
شبانه‌های بیداری
۴ نظر
۲۶ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۰:۲۶

سانچی

آذرماه تو دانشگاه نمایشگاه داشتیم و من باید واسه اختتامیه کلیپ درست می‌کردم. با خستگی یه هفته نمایشگاه و اعصاب‌خردی ناشی از عدم اختیار واسه تصمیم‌گیری برا کلیپ، به هر مصیبتی بود، 7 8 ساعته کلیپ رو واسه فرداش که اختتامیه بود، درست کردم. درعین ناباوری کلیپ بخاطر یک سری کج‌سلیقگی، به افتضاح‌ترین شکل ممکن پخش شد. طوری که ترجیح می‌دادم پخش نشه تا اینکه اونطوری پخش بشه. هم عصبانی بودم هم ناراحت. هر کی بهم می‌رسید بهش می‌پریدم. تمام تلاش‌ها و اعصاب‌خردی‌ها و زحمتام با یه حرکت نابود شده‌بود. اون اتفاق تموم شد و من چند ساعت بعدش حالم بهتر شد.


این همه دریانورد شهید شدن. تو یه روز. پدر و مادرشون مگه یه روزه اینارو بزرگ کرده بودن که یه روزه از دست‌شون دادن؟ 30 سال زحمت کشیدن، خون دل خوردن تا جگرگوشه‌شون قد بکشه. حالا کی می‌خواد جواب‌شونو بده؟ کی می‌تونه آروم‌شون کنه؟ چند سال باید صبر کنن تا داغ دل‌شون کمتر بشه؟ مگه اصلا داغ دل کم میشه؟ وقتی من بخاطر تلاش چند ساعته‌ام اون قدر ناراحت شدم، پدر و مادر این عزیزا باید چقدر ناراحت باشن؟ خدا خودش به دادشون برسه

تلخ
روزانه
۱۳ نظر
۲۴ دی ۱۳۹۶ - ۲۳:۱۴

دلتنگی من بیشتر از پیش شده‌ست

شبانه‌های بیداری
۲۰ دی ۱۳۹۶ - ۰۲:۰۶

یادگرفتن وُرده

به نظرم بزرگ‌ترین حسن پایان‌نامه نوشتن، بالا بردن سطح علمی شخص، دانشگاه یا کشور نیست.
ذهنیات
شبانه‌های بیداری
۳۵ نظر
۱۶ دی ۱۳۹۶ - ۰۱:۲۱

حسرت خوردم؛ برای اولین بار تو زندگیم

تو یه کلبه چوبی کوچک بالای یه کوه بلند بودم. نزدیکای غروب بود. می‌خواستم بخوابم که رفتم به سمت در تا بیرونو نگاه کنم. ماتم برد. بهترین صحنه عمرمو دیدم. یه طبیعت نامحدود از درختای سبز با یه نور سحرانگیز. دستپاچه شدم. تند رفتم سمت اتاق تا دوربینمو بیارم و عکس بگیرم. به حداکثر سرعتی که می‌تونستم سه‌پایه رو باز کردم که یکی اومد بغلم یه چیزی گفت. حواسم پرت شد. خواستم عکس بگیرم پایه‌های جلوی سه‌پایه اومدن بالا. انگار کف کلبه اومده بالا. تصویرها بهم مخلوط شدن و رفته رفته، یه موج سیاه، زیباترین طبیعتی که دیده بودم پوشوند. از خواب بیدار شدم. یادم اومد که نتونسته بودم عکسو بگیرم. 
تلخ
روزانه
شبانه‌های بیداری
۲۰ نظر
۱۴ دی ۱۳۹۶ - ۰۱:۲۲

تا کی؟

تا کی میشه حرف نزد؟

شبانه‌های بیداری
۱۴ نظر
۰۹ دی ۱۳۹۶ - ۰۴:۲۲

یه مشت آهنگ غمگینه

که تنها همدم شب‌هاش

شبانه‌های بیداری
۶ نظر
۰۸ دی ۱۳۹۶ - ۰۲:۳۸

از همه ممنونم

تعداد کامنت‌هایی که برای من نوشتین و تعداد کامنت‌هایی که من تو وب شما نوشتم. کلیک

چند تا نکته قابل توجه هست :
1. این آمار نشون میده من نسبت به مخاطبم همیشه کمتر حرف زدم. کمتر نظر دادم. امیدوارم این منو ببخشین. شرمنده همه‌تون هستم
2. دلیل کم بودن تعداد کامنتای من بخاطر پاک شدن وبلاگاست ولی به هرحال اگه اونا هم اضافه می‌شدن فکر نمی‌کنم تو هیچ موردی من بالاتر باشم.
3. این اطلاعات مال تاریخ اذر 92 تا اول دی امساله
4. خیلی می‌خواستم حرف بزنم برای این پست ولی می‌بینم یکی بهتر از من اینارو قبلا نوشته

کیفیت‌هایی هست که من ندارم و دلم می‌خواست می‌داشتم؛ امّا راهش انگار، پیدا نمی‌شود. شاید هم راست راستی دلم نمی‌خواهد. یکی این که مدام از یادم می‌رود یاد افراد بیاورم چه قدر قدر شناس مهربانی‌شان هستم. بدهکاری آنقدر سنگین شد که ناچار باید بیرون می‌زد. من هم می‌دانی گرفتار می‌شوم اگر بنا به گفت و گو باشد. دیر شده؛ امّا چیزی کم نشده.
باید برای تو می‌نوشتم قدردان همه دوستی و جنون و دل تنگی، هستم. آدمی به فرد می‌میرد. تنها به جمع است که زنده است و معنا دارد. و من جمع را، یادم هست، قدرش را می‌دانم؛ گیرم سال تا سال دهانم به گفتنش باز نشود...
آمار
عکس
۳۱ نظر
۰۳ دی ۱۳۹۶ - ۱۹:۴۱

اسمش تنهاییه؟ شاید

ظهر بخاطر یه موضوع بشدت هیجان‌زده شدم ولی هیچ‌کس نبود تا باهاش خوشحالیمو قسمت کنم. دلم گرفت. 
شبانه‌های بیداری
۱۷ نظر
۰۲ دی ۱۳۹۶ - ۰۲:۳۶

سلام زمستون :)

قالب عوض کنندگانیم :)
قالب
۲۰ نظر
۰۱ دی ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۰

ای خودم 14

ای رامین !

ای خودم !


گناه براى غیر گناهکار نیز شوم است، اگر گنهکار را سرزنش کند به آن گناه مبتلا مى‌‏شود، اگر از او غیبت کند گنهکار شود و اگر به گناه او راضى باشد، شریک وى است.


نهج الفصاحه ح 1623

ای خودم
شبانه‌های بیداری
۷ نظر
۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۲:۰۳

شبانه‌های بیداری

تو را شبانه خواهم مرد

شبانه‌های بیداری
۵ نظر
۲۸ آذر ۱۳۹۶ - ۰۲:۱۹

سالاد

1. نمایشگاه به خوبی و خوشی تموم شد. این دفعه باعث شد دوستانی مثل نرگس، هلما و آذری قیز رو از نزدیک زیارت کنم. چقدر این دیدارها لذت‌بخشند بماند که حافظه‌ام یه جاهایی کلا نات ریسپاند بود :))

2. در این یه هفته به دو مورد خودشناسی رسیدم:

  • توانایی دلداری دادنم فاجعه‌ست. هیچ حرف مفیدی نمی‌تونم بزنم. نمیدونم اصلا باید چی بگم. یعنی اگه بخوام یکیو از حالت غم و ناراحتی برسونم به حالت خنثی یه هفته باید تلاش کنم ولی در عوض، حالت خنثی رو خیلی راحت میتونم به حالت شاد تبدیل کنم.
  • وقتی عصبانی میشم، ترسناک میشم :| اینو مستقیم بهم گفتن :))
3. دوستی بسیار زیبا نوشته بود: فقط یه دانشجوی مهندسی میدونه که یه دانشجوی مهندسی هیچی نمیدونه. میشه گفت منم باهاش موافقم.
4. وی اشتباهی بجای "پاستای پنه" گفت "پانای پسته" و باعث شاد شدن دل دوستان شد :)))
5. احساسات و درونیات و ذهنیاتم مثل چند رشته نخ طویل بهم پیچیدن. نمیتونم این چند کلاف سردرگمو از هم باز کنم. 
روزانه
شبانه‌های بیداری
لینک
۱۳ نظر
۲۶ آذر ۱۳۹۶ - ۰۱:۱۶

وی aux را بزور از بقیه می‌گرفت :))

باز نمایشگاه 

باز خستگی لذت‌بخش

باز حسای خوب

باز ناهارهای دیروقت

باز صدای خنده‌های دوستا

باز دعوا سر اینکه کی آهنگ باز بکنه

باز ثابت واینستادن‌های من

باز تلاش‌های نافرجام من برای پلی کردن آهنگای تی ام بکس در فضای عمومی دانشگاه :))



خوشحال میشم اگه کسی تبریز بود تشریف بیاره :)

روزانه
لینک
۱۴ نظر
۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۲

نمایشگاه اتاق آسمان

هرسال این موقع، نمایشگاه نقاشی‌های کودکان مبتلا به سرطان برگزار می‌کنیم. بعد نقاشی‌هارو میزاریم مزایده و عوایدش می‌رسه دست خودشون. نقاشی‌های امسال دستم رسید. مثل پارسال منو زدن زمین. اگه دل‌شو ندارین نبینین ...

عکس
لینک
۱۵ نظر
۱۵ آذر ۱۳۹۶ - ۱۹:۵۳

دوباره من و غم پاییز


بی‌کلام
۸ نظر
۱۵ آذر ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۵

شعر 55

هی فکر می‌کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟
من سال‌هاست گریه نکردم، شما چطور؟

من سال‌هاست عاشق چشمی نبوده‌ام
حالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور-

برگشتم از غرورم و با چشم‌های خیس
-ساکت نشسته‌ام که بفهمم تو را چطور

وصفت کنم الهه پنهان میان شعر
شیطان بخوانمت؟ نه… فرشته؟ خدا چطور؟

این کوچه‌ها به غربتم اقرار می‌کنند
این‌ها که دیده‌اند به دیوارها چطور…

هی فکر می‌کنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکر می‌کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟


مجید ترکابادی



+ چقدر زیبا سه تا بیتو بهم وصل کرده :)

شعر
لینک
۹ نظر
۱۱ آذر ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۳

عقاید یک رامین

4 ساله شد :)

روزانه
۲۰ نظر
۰۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۸

همین‌قدر مبهوت

وقتی در مورد موضوعی بیشتر از یه سال فکر کنی، دقیقه 90 ازت خواهش کنه نظرتو عوض کنی و نتونی نه بگی
روزانه
۱۰ نظر
۰۷ آذر ۱۳۹۶ - ۲۲:۵۹

بیاین با هم حرف بزنیم

تو فیلمای پلیسی نشون میده کاراگاه‌ها و پلیس‌ها میرن با مظنون‌ها و قاتل‌ها حرف میزنن تا حقیقت رو بفهمن، تا بدونن انگیزه یا هدف‌شون از انجام کارشون چی بوده. چرا ما برای حل اختلافات جزئی با دوست‌ها و اطرافیان‌مون باهاشون حرف نمی‌زنیم؟ در مورد ناراحتی‌هامون با همه حرف می‌زنیم غیر از خودشون

ذهنیات
شبانه‌های بیداری
عقاید
۱۰ نظر
۰۷ آذر ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۳

The cold is cutting

این یه اصطلاح ترکی هستش. اصلش این شکلیه : شَختَه کَسیر. (شخته: سرما، هوای سرد)(کسیر: می‌بُره)

تو آب و هوای سرد و خشک، وقتی هوا سرد میشه پوست بدن مخصوص صورت و دست‌ها، شدیدا زبر و تیکه‌تیکه میشه. وقتی سوز و سرما به این وضعیت پوست می‌خوره حالتی مثل سوزش بریدگی با کاغذ به آدم دست میده. تو این شرایط ما میگیم شخته کسیر. یعنی داره پوستو می‌بره. بعضا ما به شوخی ترجمه انگلیسی‌شو استفاده می‌کنیم که هوای سرد باعث نشه لبخند عزیزمانونو محو بشه :)


+ یخ زدگانیم

روزانه
۱۳ نظر
۰۴ آذر ۱۳۹۶ - ۲۳:۲۷

ای خودم 13

ای رامین !

ای خودم !


از بسیارى از گمان‌ها بپرهیز که پاره‏‌اى از گمان‌ها گناه است. 

(حجرات 12)

ای خودم
۶ نظر
۰۲ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۵

نکنه من از همه‌چی عقب موندم

صبح‌ها به خودم میگم "زندگی مثل یه اتوبانه. هیچ دو ماشینی مقصدشون یکی نیست. هرچند فاصله‌شون می‌تونه یه متر باشه ولی یکی وسط راهِ رسیدن به هدفشه و اون یکی اول راهش باشه" تو طول روز اخبار مختلفی از دوستان و آشنایان تقریبا هم‌سن و سال‌های خودم می‌شنوم. شب که میشه میرم تو فکر. هی از خودم می‌پرسم 

ذهنیات
۱۲ نظر
۳۰ آبان ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۴
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)