عقاید یک رامین

۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

تا چن ساعت دیگه

پاییز یهو میاد ، تو یه روز 

۱۴ نظر
۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۱

حس خوب امروز صب

وقتی بود ک یادم افتاد لازم نیست ساعت ماشینو درست کنم . 6 ماهه ک یه ساعت عقبه

۷ نظر
۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۱

Sort of

دردم از یار است و درمان نیز هم

گنگ
۲ نظر
۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۸

همی گویم و گفته ام بار ها

ک امتحان گرفتن فقط در شان خداست . همدیگه رو امتحان نکنین 

عقاید
۰ نظر
۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۹

ندارد

دل ز دست غم ، مَفَر ندارد

۰ نظر
۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۴۸

بگذر

عشق هم در دل ما سردرگم ، مثل ویرانی و بُهت مردُم 

۰ نظر
۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۸

حال الانم

 

بشنوید
۰ نظر
۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۴

لطفا یه کم بد باشین

آدم خوبی باشین ولی نه خیلی . یا حداقل اهل رفتن نباشین . خوبی میکنین . اطرافیان عادت میکنن . بعد ک میرین جاتون با هیشکی و هیچی پر نمیشه .
۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۷

زمان محو عبور

نه نمیشه تو که مث اونا نیستی ، صاف نرو روبروی اشاره انگشتم

۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۱

انگار یادت مارو رفته باشه

یه بارم تو بیا

۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۲

اما راهش انگار پیدا نمی شود

یکی اینکه مدام از یادم می رود یاد افراد بیاورم چقدر قدرشناس مهربانی شان هستم 

۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۰

خیلی با احتیاط گفت

هدف ، او نیست. با او ، باید به هدف رسید.

گنگ
۰ نظر
۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۹

دلیل اختلافات خیلی ها مون


+ کلمات true و truth به بهترین شکل ممکن استفاده شدن . معادل فارسی پیدا نکردم براشون 

عکس
۱۶ نظر
۲۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۳

تفاوت

من متوجه شدم روح زنان ب بزرگی اقیانوس هاست ولی کم عمق . برای توصیفش باید از هزار تا کلمه استفاده کرد .

در مقابل ، شخصیت مردان اندازه یه برکه عمیقه . با چن تا کلمه ساده میشه توصیفش کرد .

 
 
+ نمونه اش آهنگ مرد تنهای فرهاد 

 


دریافت

بشنوید
عقاید
۲۸ نظر
۲۴ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۳۱

مزیت پنهان

یکی از مزایای رفتن به نمایشگاه عکس ، بالا رفتن اعتماد به نفسه . امروز دوتا نمایشگاه عکس رفتم و هیچ کدوم هیچی واسه گفتن نداشت و به خودم امیدوار شدم .

۱۴ نظر
۲۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۱

از زبان پرویز پرستویی

انسان های ناپخته همیشه می خواهند که در مشاجرات پیروز شوند ... حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد... اما انسان های عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است "پیروز" شوند... هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب " .

 آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! و این قدرت تو نیست ؛ این " انسانیت " است ...

۲۲ نظر
۲۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۷

اه

وقتی از رفتار دوست صمیمیت جلوی بقیه دوستا خجالت می کشی

۲۱ نظر
۲۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۰

نشد نشد نشد

دیشب ساعت 12 یه موضوع قدیمی دوباره فکرمو مشغول کرد. میخاستم در موردش یه پست بنویسم . باید اول در موردش خوب فک میکردم . همین شد ک تا ساعت یک فقط راه رفتم و فک کردم و با خودم حرف زدم . شدیدا عصبانی بودم . میخاستم با همون لحن بنویسم ولی حرف واسه گفتن زیاد بود . همه اش تو مغزم بود ولی هیچ کدوم تبدیل ب کلمه نمیشد ... ب اینجا رسیدم ک 


من گُنگ خواب دیده و عالَم تمام کَر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش


+ کسی خبر داره شاعر این شعر کیه؟
++ شاعر : میرزا محمدخان لواسانی . با تشکر از عارفه خانم 
شعر
۱۸ نظر
۲۲ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۰۶

یه قانون نانوشته تو خونه ما

هر کس گوشی جدید خرید ، هندزفریش مال منه .


+ دوستان یه بزرگی کنین یه گلریزان برگزار کنیم . میخام اینو بخرم . یه 169 تومن کم دارم . مرسی :))
لینک
۲۹ نظر
۲۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۸

درد خماری

سلام . رامین هستم یه معتاد . ترک کردن به این سادگیا نیس . مخصوصا اگه یه دوست هی تحریکت کنه . تنها و تنها این شعر منو نگه داشته ( صرف نظر از مصرع آخر :| )


زمان می رفت ولی تموم نمیشد درد

یه روزایی یه احساسی تلنگر زد

یه روزایی باید مُرد و تحمل کرد

تو می خواستی بری کاریش نمیشد کرد


لینک
۱۷ نظر
۱۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۲

نیو ورژن

دارم روی آپدیت Enigma کار میکنم . یه سری ایراد داشت ورژن 3.2 . خوشحال میشم پیشنهاداتونو بشنوم :) 

+ قابلیت خاصی مد نظرتون هست ک بشه بهش اضافه کرد؟

لینک
۳ نظر
۱۸ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۷

روزمرگی ینی

با وجود 2500 تا آهنگ تو پلی لیست ، هر 60 ثانیه ، 60 بار نکست بزنم


)¦½ھ،3¦‍«،؛3ں¼«8؛ؤg´،؛2o8ںؤ‍1ں‍¼؛3ں¨ؤ؛6‍©2¬ں6ھ½‍¨9‍،½ں½ھ1ں«ؤ؛8½5،‍8«ں1´µ¯3ں‍¼؛2¤¨´7ں©»ؤ؛5¤ؤ´7»؛ؤ«¼a
۲۰ نظر
۱۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۴

تحریف + سانسور

هر چقدر فک میکنم متوجه نمیشم چطور "Road to Avonlea" ترجمه اش میشه "قصه های جزیره"


+ تو یه قسمت هم ک موضوعش روز ولنتاین بود ، همه آماده میشدن برن "جشن تاسیس هتل شن های سفید" !!!

۱۷ نظر
۱۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۰

یه جا دیدم خوشم اومد

وقتیفاصلهنباشهسختمیفهمی

۲۱ نظر
۱۵ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۴

Enigma

به مراسم رونمایی از Enigma خوش اومدین . 


Welcome to ENIGMA


عکس
۲۲ نظر
۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۰

چیزی تو مایه های I/O یا WWDC + الحاقیه + پوستر

مراسم رونمایی از Enigma برای استفاده عموم وبلاگیون ، چند ساعت بعد ، از همین وبلاگ ! 


+ ساعت 5 امروز مراسم شروع میشه . 

۱۶ نظر
۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۹

Code

در راستای پست نیمچه سکته زدنم دوست دارم توضیحاتی در مورد برنامه ای ک نوشتم بدم : 

1. برنامه متن فارسی رو میگیره و تبدیل میکنه به یه سری حروف انگلیسی نامفهوم (ب اصطلاح code  ش میکنه ) . تو قسمت decode برنامه ، همون حروف نامفهوم رو میگره و برشگردونه ب متن اولیه . میشه گفت یه راه واسه رمزی حرف زدنه . 

2. موقع ورود به برنامه رمز میخاد . یه رمز باعث ورود ب برنامه میشه . به رمز هم self-destroy هستش . ینی اگه اون رمزو بزنین ، برنامه خودشو نابود میکنه و دیگه کار نمی کنه . (عینهو گوشی آیرین ادلر تو شرلوک هلمز) این قسمتش واسه خودم خیلی جذابه :)

3. به این سادگیا نمیشه حروف انگلیسی رو رمز گشایی کرد ( البته خودم این طوری فک میکنم شاید بشه :)) )

4. برای هک کردن کامل برنامه هم نیاز مند شکوندن 3 تا رمز مختلف هست . 

5. برنامه در اکسل نوشته شده ( برنامه مورد علاقه من :)) )

6. در ورژن های قبلی دو تا رمز واسه هک کامل وجود داشت . فک میکردم کافیه . ولی بعدش خودم برنامه خودمو هک کردم . در نتیجه مجبور شدم تو ورژن جدید (V2.1) یه رمز دیگه اضافه کنم . تا الان ک نتونستم این ورژنو هک کنم . 

7. یه قسمت ایمیل هم گذاشتم ک آدرس ایمیل مخاطبو مینویسی ، بعد با زدن یه دکمه ، متنی ک کدش کردی مستقیم ایمیل میشه ب طرف . 

8. هنوز از علامت سوال پشتیبانی نمیکنه . ایشالا تو آپدیت های بعدی . 

9. احساس میکنم هنوز از لحاظ امنیت یه سری کمبودایی داره . دارم روش کار میکنم

لینک
۱۶ نظر
۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۷

نیم چه سکته ای زدم :))

با اضافه کردن 4 تا خط کد احمقانه داشتم تمام زحتمای چن روزه خودمو نابود میکردم ... بخیر گذشت

۲۴ نظر
۱۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۱۵

شایدم خوشش نیاد

به نظرم خود حافظ هم از "مشکل ها " ی دایان خوشش میاد

۱۹ نظر
۱۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۷

برای مجید :)

دوربین ب دست ، هندزفری تو گوش ، داشتم تو پیاده رو قدم میزدم و چشمام دنبال سوژه بود . تو حال هوای خودم بودم ک یکی گفت "آهای". سمت راستم پادگان ارتش بود . صدا از طرف سرباز بالای برجک بود . هندزفری رو در آوردم.


سرباز : از منم یه عکس بگیر 

من : خب چطوری بهت بدم بعدش ؟

سرباز : خب چاپ کن پولشو میدم 


راستشو بخاین میخواستم بپیچونمش . نه بخاطر هزینه اش . بخاطر اینکه یه روز کامل باید وقت میزاشتم برم عکسو بدم یه جای خوب چاپ کنم بعد دوباره بیام این قسمت از شهر تا دو تا عکس بدم به یه نفر ! من خسته تر از این حرفا هستم ولی یهو یاد این پست افتادم . فک کردم دیدم اگه این سرباز این ور دیوار بود ، این کار (ینی بری دو تا عکس چاپ کنی و برگردونی) با کله واسه یه نفر دیگه انجامش میداد چون اون الان معنای دقیق آزادی رو میدونه . میدونه پاس دادن بالای برجک تو روزای گرم تابستون ینی چی ولی من چون آزادم ، حواسم به این آزادیم نیس و فقط ب فکر خودمم و بخاطر تنبلیم میخام بپیچونمش . دیدم با این کار میتونم واقعا خوشحالش کنم . بعدش یاد همه شما بلاگرا افتادم . ب خودم گفتم دوستان بلاگی از خوندن شرح این اتفاق حس خیلی خوبی بهشون دست بده . چرا باید این حس خوبو ازشون دریغ کنم ؟

همه این افکار کسری از ثانیه طول کشید . بهش گفتم باشه . وایستا تا ازت عکس بگیرم . گل از گلش شکفت . تشکر کرد و تفنگ ژ-3 رو با یه حالت خاص تو دستش گرفت . یه عکس واید گرفتم تا معلوم بشه روی برجکه و بعدش یکی هم زوم کردم تا فقط خودش بیفته . صفحه دوربینو نشونش دادم ک ببین خوب شده ؟ گفت نمی بینم بزار بیام پایین . از پله ها اومد پایین . از بین دیوار و حصار بالاش تونست عکسشو ببینه . خوشش اومده بود تشکر کرد . گفت چاپ کن فردا بیا همینجا . گفتم خب اخه من فردا نمی تونم بیام ( کار داشتم ) گفت پس یه روز دیگه بیا از لای دیوار بنداز اینجا ... یهو چهره اش تغییر کرد و ادامه داد : اون وقت پولتو کی بدم ؟ گفتم بابا بیخیال پول قابلتو نداره . دوباره خوشحال شد و تشکر کرد و گفت تو یه نایلون بزار ، بنداز همینجا . گفتم چشم یه سنگم میندازم تو نایلون ک باد نبردتش . گفت مرسی . من مجیدم . خدافظی کردیم .

بعد از خدافظی حس خیلی خوبی داشتم . حس میکردم وبلاگ نویسی به یکی از اهدافش رسیده بود : " ترویج فرهنگ درست فکر کردن " . همه ما تو وبلاگامون از درست نبودن بعضی چیزا گلایه و شکایت می کنیم و در مورد درست بودن خیلی چیز های دیگه، پست ها می نویسیم . همه این نظر ها شخصی هستن . ممکنه درست باشه ممکنه اشتباه باشه . این خواننده ست ک باید فک بکنه ببینه کی درست میگه . ینی هدف این جور نوشته ها ، اجبار ب فکر کردنه . اینکه از خودت بپرسی نظر خودت راجع ب موضوعات مختلف چیه . هم من و هم مجید ، شادی اون لحظه مونو مدیونه وبلاگ نویساییم . نه فقط خانم هاشمی ، بلکه تمام بلاگرا . تمام کسایی ک افکارشونو رو این صفحه مجازی دوست داشتنی منتشر میکنن . از طرف خودم از همه تون تشکر میکنم :) ممنوووووونم :)


بعد از یه هفته مشغله بالاخره تونستم امروز ب قولم عمل کنم . بخودم گفته بودم تا اینکارو تموم نکردم نباید این پستو بزارم . رفتم همون جا . خدا خدا میکردم ک خود مجید اونجا باشه ولی نبود . دو تا سرباز دیگه بودن . گفتم مجیدو میشناسین ؟ گفتن بله . گفتم عکساشه . گفتن از لای دیوار بنداز این ور . انداختم . بعد از انداختن یه حس خیلی خوب داشتم . خوشحال بودم ک ب قولم عمل کرده بودم . در ضمن وسط راه یه عکس اینستاگرام-طور گرفتم (شرمنده بابت کیفیت افتضاح) :


پ.ن. لازم به ذکر است ک کنار همون پادگان ، یه عکاسی بود ک مال خود ارتشه . کارشون هم خوبه . قبلا دیده بودم . میخاستم ببرم اونجا چاپ کنم بعد یادم افتاد ک تمامی پرسنل اونجا ارتشی هستن ( ینی 80% سرباز بودن ) گفتم از رو عکسا میشناسنش . بخاطر دوتا عکس واسش توبیخی می نویسن . عکسا زهرمارش میشه . بهمون خاطر بردم یه جای دیگه چاپ کردم 

عکس
۲۳ نظر
۰۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۲:۵۳
بایگانی
مهر ۱۳۹۸ (۱۹)
دی ۱۳۹۷ (۱۹)
تیر ۱۳۹۷ (۱۳)
آذر ۱۳۹۶ (۱۲)
مهر ۱۳۹۶ (۱۸)
تیر ۱۳۹۶ (۱۹)
دی ۱۳۹۵ (۱۲)
آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
مهر ۱۳۹۵ (۲۴)
تیر ۱۳۹۵ (۲۵)
دی ۱۳۹۴ (۳۹)
آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
مهر ۱۳۹۴ (۳۰)
تیر ۱۳۹۴ (۵۴)
دی ۱۳۹۲ (۱۳)
آذر ۱۳۹۲ (۱۶)