داشتیم سوار اتوبوس میشدیم . سوار شد بلافاصله در بسته شد . نتونستم سوار بشم . برگشت دید منو بیرون اتوبوس . خندید . عاقلانه بود ک صبر کنم تا اتوبوس بعدی بیاد ولی طبق سال ها تجربه این کارو نکردم . تا ایستگاه بعدی دویدم . خداروشکر فاصله دو تا ایستگاه کم بود . ب اتوبوس رسیدم . سوار شدم
همچنان سبک low key رو ادامه میدم :)
امید وارم خوشتون بیاد :)
شما هم جای من بودین با خوندن جمله بالا بعنوان اولین جمله یه مقاله علمی ، همون جا مجله رو می بستین و اجازه میدادین یه نفر دیگه میزان سرانه مطالعه کشورو زیاد کنه
میگن خونه جاییه ک وای فای گوشی اتوماتیک به اینترنت وصل بشه ولی من میگم خونه ینی جایی ک بتونی 3 نصفه شب ، چشم بسته ، بری آشپزخونه آب بخوری ، بدون اینکه چراغی روشن کنی یا ب چیزی بخوری
اون زمانی ک ماکرو عکس میگرفتم همیشه چشمم دنبال چیزای کوچیکو انواع بافت (texture) های مختلف بود . بعد اون بخاطر قدرت زوم فوجی همیشه دنبال ماه میگشتم . چ شب چ روز . همیشه پیداش میکردم ؛ تو هر شرایطی . الان هم فقط دنبال نور و سایه میگردم . هیچ وقت فک نمیکردم عکاسی این قدر تو زاویه دیدم تاثیر بزاره
در یک حرکت خودجوش و در راستای "من به چیزی نمیخام عادت بکنم " ، تلگرام و اینستاگرامم رو پاک کردم .
+ قضیه این تصمیم برمیگرده ب چن سال پیش . موقعی ک ب یکی از همکلاسی هام گفتم سیگارو ترک کن . برگشت گفت تو بیا یه هفته سیگار بکش بعدش ترک کن . ببینم میتونی یا نه . خب طبیعتا من پیشنهادشو قبول نکردم چون ریسک این کار خیلی بالا بود و در ضمن منطقی هم نبود این کار ولی این حرفش ب من یه تلنگر زد . اینکه شاید خودم معتاد باشمو خبر نداشته باشم . گفتن اینکه "ترک کن" خیلی راحته ولی وقتی خودم قرار باشه این کارو بکنم واقعا ب سادگی گفتنشه ؟ پس تصمیم گرفتم یکی از کارهایی رو ک هر روز انجام میدادم و کاملا بهش وابسته بودم رو ترک کنم . قبل از اون اتفاق هم از اینکارا میکردم ولی عادت های خیلی کوچیک مث بستن یا نبستن ساعت . ولی این دفعه تصمیم گرفتم یه کار بزرگتر بکنم . یه کاری در حد سیگار نکشیدن . بعد کلی فک کردن "آهنگ گوش نکردن" رو انتخاب کردم . خیلی چالش برانگیز بود ، خیلی سخت گذشت ولی تونستم بمدت تقریبا 50 روز آهنگ گوش ندم . کاملا اعتیادمو به آهنگ گوش دادن ترک کرده بودم . بعد از اون چالش های دیگه ای رو هم امتحان کردم . مثلا 93 روز (فصل بهار امسال) وبلاگ نویسی نکردم . امیدوارم بتونم این چالش رو هم با موفقیت سپری کنم :)
++تا حالا دیده بودین پ.ن بیشتر از متن پست باشه ؟؟ :)))
احیانا اگر روزی آدم بزرگی شدم عاشق اون قسمت از بیوگرافی ام میشم ک می نویسن : متولد اواخر قرن بیستم میلادی
:)) اصن آخره کلاسه هاااااا .
قدیما وارد محله مون ک میشدم کلی بچه قد و نیم قد در حال فوتبال بازی کردن میدیدم . ناگفته نماند ک قدیما خودمم جزو این قد و نیم قدا بودم . ولی الان تنها تصویری ک میبینم همشون سرشونو کردن تو تبلت و گوشی ...
+ یاد این پست حسرت پلاک هفت افتادم
++ میدونستین بیان خودش اسمایلی داره ؟ کافیه تو تنظیمات مرکز مدیریت ، ویرایشگر رو بزارین رو حالت TinyMCE
البته اینم یه حرف جالبه
که ما تموم حرفامون حق به جانبه
ما از خوبیامون دم زدیم وگرنه
منم به خیلیا کم بدی نکردم
یکی از لذت بخش ترین کارها ، unsubscribe کردن سایتا ست
تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم ک یه پیرمرد اومد دید صندلیای قسمت آقایون نیس . گفت : ینی چی ؟ صندلیا رو کجا بردن ؟
بعد ب من نگاه کرد و ادامه داد : یه اعتراضی بکنین . (با سرش به شیشه ایستگاه اشاره کرد ) شیشه رو بشکون یه اعتراضی بکن . مگه جوون نیستی ؟
یک سری معلم هایی داریم که در شهر مشهور هستن و بچه ها رو میبرن پیش اون ها تا بچه ها رو تیزهوش کنن و بفرستن به مدرسه های تیزهوشان که من هم در سال پنجم پیش یکی از این معلم های نه چندان علیه السلام رفتم, اولین نفری بودم ک سوالای امتیازی مثلا سخته اون معلم رو حل کردم و اون درس منو تعریف میکرد و هیچ مشکلی باهام نداشت, حتی من جزو سه نفری بودم ک گفته بود به این ها جدا درس میدم و ب بقیه جدا, اما من به خاطر حرکتای ناخوشایند این معلم و ترس و بچگی و ... این وضعیت رو بیش تر از دو ماه برنتابیدم و مدرسه ام را عوض کردم, و اون دو نفر از ما سه نفر ماندند و قبول شدند و بماند که یکی از آن ها را بعدها دیدم در دانشگاه ک چندان وضعیت درسی مناسبی نداشت. و البته دوستان بسیاری از مدارس تیزهوشان دارم ک خیلی باحالن و واقعا باهوشن و دمشونم گرم و اصن من خودم دوست داشتم مدرسه تیزهوشان درس بخونم و منکرش نیستم. این ها رو حرف های امشب محمد یادم انداخت که از ناخوش احوالی های ذهنی معلمش میگفت , از همان معلم های تیزهوش ساز , ان هایی که به جای اینکه با انسان بودنشون , انسانیت را در وهله ی اول به بچه ها یاد بدن , یاد میدهند چگونه تقلب کنن, محمد نمیدانست که امسال طراح سوال های امتحان نهایی درس علوم خاله ش هست. ینی همشیره بنده حتی از اینکه طراح سوالهاشون هست محمد را خبردار نکرده بود
این در حالی بود که موقع امتحان معلم محمد اینا وارد کلاس میشه, یکی یکی جواب سوال ها را ب بچه ها میگه تا بنویسند و میگه که حالا هر کی ی چیزای اضافی کنارش بنویسه تا کسی شک نکنه و معلوم نشه و اینطوری تقلب رو در همین سن وارد زندگی بچه ها میکنه و اینطور میشه که قبح تقلب چه در سطح مدرسه و دانشگاه و چه در سطح های بالاتر دیگه از بین میره و جایی که اصول نداشته باشه, لذتی هم در کار نخواهد بود. تنها چیزی که خوشحالم کرد این بود که محمد از کار معلمشون شاکی بود نه از کار خاله اش
فاین تذهبون...
از خواب بیدار شدم و اولین جمله ای ک شنیدم این بود ک فرزانه فوت کرده ...
میگفت باید تو مصرف انرژی صرفه جویی کنیم . مثلا بعضیا تو تابستون اونقدر کولر استفاده میکنن ک دمای خونه خیلی میاد پایین ک مجبور میشن از لباسهای گرمتر استفاده کنن
:|
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تو را کاشکی میدیدم
تو هر شغلی موفق بشم تو دزدی موفق نمیشم . سابقه نداره ک همه بخابن و من بیدار بمونم و عطسه نکنم
من الان اگه تو ژاپن بودم شبا ب پام دینام می بستن تا از غلت زدنم قبل و حین خواب ، برق تولید کنن
به دعوت از نیمه سیب سقراطی عزیز ما نیز شرکت کردیم :
کتاب :
"کمی دیرتر" فقط همـــــــــــــــــــــــــــــین
شعر :
کتاب های شعر "فاضل نظری"
آهنگ :
آلبوم "آتش در نیستان " استاد شهرام ناظری با کیفیت کاست
آلبوم تموم نشدنی "یه شاخه نیلوفر" محسن چاوشی
فیلم :
Bourne - Inside out (animation) - V for Vendetta - 1900 - The game - Inception
امروز - بوسیدن روی ماه - اسب حیوان نجیبی است
بازی :
2048 آنلاین - فلش گیم های جذاب و مورد علاقه من : Kitten - BowMan
+ هر کس دوست داشت شرکت کنه :)
در راستای گاز زدن میز پینگ پنگ یه سالن دیگه پیدا کردم اونور شهر . از نگهبان تایمارو ک پرسیدم یه جدول نشونم داد ک 80% هفته خالی بود . خواستم خوشحال بشم ک گفت باید کل تایم رو بخری ینی نمیتونی یه میزو بخری . 5 تا میزه . پول 5 تا میزم باید بدی . یه ساعتو نیمش میشه 75 تومن . بدون اینکه ب دوربین زل بزنم خدافظی کردم و از کادر خارج شدم :|
قبلنا به این نتیجه رسیده بودم ک برای موفق بودن تو روابط با بقیه باید سطح انتظارتمو بیارم پایین . ولی نمی دونستم چطور . فقط میدونستم ک راه حلش اینه . فک میکنم پیدا کردم راهشو .
دیدم همه چالشو شرکت کردن . برخلاف همیشه ( ک چالش هارو انجام نمیدم ) این دفعه گفتم این چالش فرق داره . وبلاگیه . شروع کردم از ب جواب دادن . تموم ک شد جوابا رو یه دور خوندم . دیدم شدم یه زامبی افسرده . از انتشارش منصرف شدم
من حاضر
میز پینگ پونگ حاضر
راکت حاضر
توپ پینگ پونگ حاضر
سالن حاضر
ولی اجازه ندادن بازی کنیم ک اینا ماله بانوانه
با خوندن خبر اعلام ارقام قرارداد مربیان و بازیکن های لیگ و از آنجایی که همه تیم های لیگ برتر دولتی هستن ، اینجانب اعلام میکنم بعنوان یک شهروند به هیچ وجه راضی نیستم پول بیت المال به این کار صرف بشه . علی الخصوص در مورد بازیکن ها و مربیان غیرایرانی !!!
هر موقع یه پیرمرد میبینم ک سرعت کاراش کمتر از حد معموله این قسمت از شعر اخوان ثالث یادم میفته :
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه هایِ سربه گردونسایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک می گوید ...
اینکه کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه ، خط مستقیم واصلشونه دلیل نمیشه از مغازه nام ک خارج شدیم خیابونو اریب رد کنیم تا به مغازه n+1 ام برسیم . با تچکر