از وقتی درسم تموم شده، تعداد شبایی که خواب می بینم زیاد شده
دلایل بخشیدن :
- بزرگتر باید ببخشه.
- دوستی حرمت داره. خاطرههای خوبی داشتیم.
- امام علی (ع) : ناتوانترین مردم کسی است که در بدست آوردن دوست، ناتوان باشد و ناتوان تر از او، کسی است که دوست بدست آمده را از دست بدهد.
دلایل نبخشیدن :
- آش نخورده و دهن سوخته؟ بخاطر کار نکرده چرا باید معذرت بخوام؟
- بخشش بیش از حد طوری که طرف متوجه اشتباهش نشده و اصلا قبول نکرده که اشتباه کرده ، اشتباهه.
- تلاش برای راضی نگه داشتن همه، غیر ممکنه.
همیشه حواستون باشه شب که خسته می رسین خونه، خوابیدین رو تخت آهنگ چی گوش میدین. یهو میشین مثل من که دیشب یه آهنگو تو خواب بیدار گوش می دادم. انگاری تلقین شد بهم. نصف شب چند بار از خواب بیدار شدم یکی تو مغزم می خوند
هفته پیش با یکی از دوستام (غیر وبلاگی) یه کم بحثمون شد. اینطور که من از دوست مشترکی که ایشون ازش خوشش نمیاومد، دفاع کردم. دیگه جواب پیامهام رو نداد. من از هفته پیش ذهنم درگیر این بود که دیدمش چی بگم. عصبانی بود منم عصبانی بشم؟ یا خونسرد جلو برم؟ اگه قضیه فلان رو مطرح کنه من چه جوابی بدم؟ اگه فلان جمله رو گفت منظورش چیه؟ اگه باهام حرف نزد، بیخیال بشم یا نه؟ اصلا باهاش حرف بزنم یا نه؟ از این جور سوالها. توی این یه هفته ازش یه غول ساخته بودم تو ذهنم و طبق پیشبینیهام تو 90% حالات ممکن عصبانی و ناراحت بود. امروز با اینکه هزار تا کار ریخته بود سرم و خسته بودم ولی رفتم دیدمش. انتظار داشتم حتی جواب سلامم نده ولی در عین ناباوریم خیلی راحت و معمولی برخورد کرد. وقتی ازش در مورد ماجرا پرسیدم گفت گذشت رفت ولی من پیگیر شدم و یه کم در مورد اون روز حرف زدیم و تو ده دقیقه همه چی حل شد.
از دو بابت خوشحال بودم. اول از اینکه تو این یه هفته کلافهاش نکردم با پیام دادن، اساماس زدن، زنگ زدن. صبر کردم تا یه کم به آرامش برسه. خودمم تو این مدت به آرامش رسیدم. وقت داشتم فکر کنم اون چی گفته، من چی گفتم. در نهایت منطقی با موضوع برخورد کنم.
دوم از اینکه بیخیال نشده بودم. میتونستم خستگی و مشغلهام رو بهانه کنم و بگم "من تو این هاگیرواگیر برم ببینم اون چرا ناراحت شده؟ به جهنم که ناراحت شده" ولی یاد روزای خوبمون افتادم. دیدم آخر بیانصافیه. با اینکه دوستم میتونست رفتنمو "به غلط کردن افتاده بود" تعبیر کنه ولی دلیل نمیشد من نرم. رفتم و تمام سوتفاهمهارو هم از بین بردم.
از یه بابت هم ناراحت بودم. چون این یه هفته همش به بدترین اتفاقای ممکن فکر کرده بودم. تخیلاتم، یه گلادیاتور با شمشیر بزرگ از دوستم ساخته بود و منو مجبور کرده بود به فکر سپر باشم. امروز دیدم تمام این استرسها و دلنگرونیها همش اضافی بود...
بیاین برای حل مشکلاتمون با هم، حرف بزنیم. رو در رو
مصاحبه من با رادیوبلاگیها
دیدین میگم هیچی یادم نمیاد؟ اسم وبلاگا، خاطره خوب، اسم خواننده آهنگ مورد علاقه (!) . شرمنده اگه اسمی ازتون نبردم. حمل بر غرور نزارین. با تشکر از ف شین که وقت گذاشت :)
+ خیلی وقته پست نمیزاری اینستا، مثل من.
- آره دو تاییمون کلا پست نمیزاریم.
+ لایک هم نمیکنی مثل من.
- چرا یکی دوتا بعضی وقتا.
+ ولی من لایک نمیکنم. نگاه میکنم ولی لایک نمیکنم
(چند دقیقه بعد یکی از دوستان مشترک، فیلمی قدیمی پست کرد که خاطرههای زیادی رو تداعی کرد برای هردومون)
- حرفت تاثیر گذاشت رفتم لایک کردم.
+ آره. منم لایک کردم. آخرین لایک قبل این لایک برمیگرده به ده روز پیش.
- واقعا یا همینطوری میگی؟
+ واقعا. آخرین لایکمو 5 اکتبر زدم.
- دور موندم ازت انگار. تعجب میکنم بعضی وقتها از آمارهایی که یادت میمونه بعد یادم میفته که رامینی تو
+ :))
گر تیغ بارد ، در کوی آن ماه / گردن نهادیم ، الحکم لله
ما را به رندی ، افسانه کردند / پیران جاهل ، شیخان گمراه
جانا چه گویم ، شرح فراقت / چشمی و صد نم ، جانی و صد آه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آیینه رویا ، آه از دلت آه
حافظ چه نالی ، گر وصل خواهی / خون بایدت خورد ، در گاه و بیگاه
+ با صدای ساز و شخص شخیص سیامک آقایی بشنوید
ما انسانهای ناسپاسی هستیم. چون هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم خدا را به خاطر آن که دیگر به مدرسه نمیرویم، شکر نمیکنیم.
وودی آلن
تازگیها حافظهام خیلی افتضاح شده. یعنی بعضی وقتا هیچـــــی یادم نمیاد. عمق فاجعه رو اون روز که با امیرحسین داشتم اسم و شهرت بازی میکردم کاملا حس کردم. هی زور میزدم ولی اصلا نتیجهای نداشت و از 20 تا بازیمون من فقط دوبار بردم :| مثل رضا یزدانی میتونم بگم که
+ پیشنهادی دارین واسه رفع این موضوع؟ جدول؟ سودوکو؟
گفتم : معیارت چیه ؟
گفت : خوش اخلاق باشه . بخاطر خودش میگماااااا . خودش اذیت میشه بعدا
+ بحث به هیچ وجه جدی نبود . نیاین بگین این پست فلانه و بیسار
هفته پیش بارسا مسابقه داشت . بعد از سال ها هوس کردم نگاه کنم . چون کاری هم نداشتم با خیال راحت نشستم به تماشا کردن. سر ده دقیقه حوصلم سر رفت. یادم افتاد من همونی هستم که چند سال پیش واسه برد بارسا شیرینی خریدم بردم مدرسه. چه قدر عجیب که بعد از چند سال ۱۸۰ درجه تغییر کنم
13 میلیون میگیرن . نه لازمه بری کلاس نه لازمه پایان نامه بنویسی . خودشون می نویسن واست . یک و نیم سال هم تموم میشه .
نوشته بود :
حرفایی که تو دل آدم میمونه مثل پلاستیک توی طبیعته، حتی پس از صدها سال هم تجزیه نمیشه
![](http://elelur.com/data_images/mammals/sloth/sloth-03.jpg)
بازم پاییز ، بازم تغییر ساعت ، بازم خوشحالی من بخاطر عوض نکردن ساعت ماشین
ای رامین !
ای خودم !
هر وقت آنلاین شدی جواب نظرات رو بده. نگو اون نمیدونه ک من کی آنلاین شدم و بعدن می نویسم. ملت مسخره تو نیستن. در ضمن، برای سین نخوردن نظرات، کامنتارو از تو خود وب نگاه نکن. آدم باش.