چن روز پیش اونقدر هوا گرم بود ک نمیشد حتی ی کت بهاری رو هم تحمل کرد . مجبور بودم آستین کوتاه بپوشم حتی !
امروز چنان برفی باریده ک نگو
چن روز پیش اونقدر هوا گرم بود ک نمیشد حتی ی کت بهاری رو هم تحمل کرد . مجبور بودم آستین کوتاه بپوشم حتی !
امروز چنان برفی باریده ک نگو
گفته بودم یه پیکسل از خیریه خریده بودم ؟؟
کلی گشتم تا پیداش کردم :))
چن روز پیش نشستم بیست سی صفحه از پستای وب خودمو خوندم . حس خاصی داشتم . تمام خاطرات این چن مدت از جلوی چشمام گذشتن . تصمیم گرفتم همین مدلی ب وب نویسیم ادامه بدم .
خوندن این مطالب برای خودم جذابه . این ک شماها با وجود این همه وب متنوع و پرمحتوا و بدرد بخور میاین اینجا رو میخونین واقعا منت میزارین . هر چی نگا میکنم میبینم وبم هیچ گونه جذابیتی نداره .
خلاصه مرسی ک هستین :)
+ خدافظ مدیریت عجیب
- پاییز یهو میاد ، تو یه روز
+ آمل بابل قائم شهر
- :))) چطوری داااش ؟ چی شدی ؟
+ خیره ام به آفاق مغربی
- تو بیا
+ زَنی ز نِی زدن نِی زنی خوشش آمد ، این خوب نیست
- شما که گردنت بلنده ببین بهار کدوم وره ؟
+ بهار دلکش رسید دل به جا نباشه ؟ انصافانه ست ؟
- دلبر که ما این همه خاطرخواهشیم
+ اون دو تا کین ک زل زدن به ما ؟
- :)))))
+ شب بخیر
- شب بخیر :)
بهش میگم یه شعر گفتم ، مدیونی اگه فک کنی کپیه :
اونجا برای از من نوشتن هوا کم است
دنیا برای از من سرودن تو را کم است
کسایی ک دوربین دستشون میگیرن ، مدتها قبل قبول کردن ک تو هیچ عکسی نباشن
مهرداد :
وقتی این قسمت از رادیو چهرازی رو گوش میدم قلبم درد میکنه ...
اکبر :
تو سربازی تمام آهنگ هایی ک بلدی رو از حفظ میخونی ؛ فقط نیم ساعت میگذره ...
امیرحسین :
این تلخ ترین شیرینی بود ک تو عمرم خوردم ...
میلاد :
من میدونم ک آدم اجتماعی ای نیستم ...
از اون موقع دو تا پست هنوز تو حالت " پیش نویس " موندن . نمی دونم کی قراره منتشر شون کنم
...
به هر دری میزدیم بسته میشد
ثانیه میرفت و ما هم دست به ریشو
همه روزامون غروب جمعه بود
ک تو دل ما در میکرد غم خستگیشو
بهش میگم
میدونستی توی واقعی با توی سوپرمرد بیان کلی فرق داشتی ؟
مثلا تو هیچ وقت در حالت عادی از آبگرمکن حرف نمیزنی
- زدم تو خط آهنگای فرهاد
+ فرهاد مهراد ؟
- آره
+ فرهاد عالیه ... شنبه روز بدی بود ، روز بی حوصلگی
وقت خوبی ک میشد ، غزلی تازه بگی
پ.ن. بعد ده دوازده سال ، برای اولین بار ، تو سلیقه موسیقایی من و مصطفی یه نقطه مشترک پیدا شد
آموزش عکاسی دانلود کردم چن گیــگ . طرف میاد شروع میکنه ب حرف زدن :
... خب من با دوربین نیکون D810 کار میکنم ...
خب برادر من ، منم اگه D810 داشتم دیگه چ نیازی بود به آموزش ؟؟؟
این موقع شب چ حالی داد شنیدن این قطعه از سیامک آقایی :
ز بعد ما ، نه غزل ، نه قصیده می ماند
ز خامه ها دو سه اشکِ چکیده می ماند
در این چمن ، به چه وحشت شکسته ای دامن ؟
که می روی تو و رنگ پریده می ماند
...
ز درد یاس ندانم کجا کنم فریاد
قفس شکسته ام و آشیان نمانده به یاد
...
بـــــا مـــــا بیـــــا تــــــــــا بیـــــابـــــان و مـــــارا
مـــــارا ببیـــــن سایـــــه ای در سرابیـــــم و تنـــــها
تنهـــــا صـــــدا نالـــــه ی خام ســـــوزان و مردی
مـــــردی کـــــه می گویـــــد از دل خــــــــــدارا !
بشنـــــو کـــــه دوزخ فـــــرا خوانـــــده مــــــــــارا !
هفته پیش یه بازارچه خیریه بود تو دانشگاه . هر سال برگزار میشه .خودم من هر سال میرفتم کلی خرید میکردم ولی امسال تصمیم گرفتم من هم برم و یه کمکی کرده باشم . تقریبا دو هفته قبل از شروع رفتم و اعلام آمادگی کردم . اکثر بچه هارو کارشناسی بودن . همه از جون مایه میزاشتن . عنوان خیریه هم این بود :
فروش دست ساخته های دانشجویی به نفع کودکان سرطانی و بی سرپرست .
کلی غرفه جورواجور داشتیم . دستبند ، قلک و تخم مرغ رنگی ، عکس ، گل و گیاه ، بازی ( اعم از فوتبال دستی و PES15 ) ، آشپزی ، فال ، کاریکاتور ، ویترای ، پیکسل . من و دو نفر دیگه مسئول غرفه عکس بودیم . ینی عکسای خوبی ک بچه ها گرفته بودن رو چاپ کرده بودیم رو تخته شاسی و میفروختیم . البته هر عکس ها انتخاب شده بود از قبل . من هم عکس داده بودم ک چن تاش انتخاب شده بود از جمله این مداد رنگیا . این عکس من 10 بار جمعا به ارزش 150 هزار تومن فروخته شد . البته غرفه عکاسی معمولا فروش کمی داشت نسبت ب بقیه غرفه ها . مردم میومدن لایک میکردن و می رفتن :))))
یکی از دوستان لطف کردن ی متنی در مورد این عکس نوشتن :)
جعبه های مداد رنگی هایم را میگشایم ، بر کاغذ سیاهی های شب رنگ میزنم ،
رنگی از مهتاب ، رنگی از ستاره ایی چشمک زن بر بام خانه ،
رنگی از چشمان عسلی دختری گیسو بلند بر پشت پنجره ،
رنگی از باران ، در آخر فصلی زمستانی که مژده بهار می آورد ،
رنگی از جنس رویاهای سردرگم بر فنجان قهوه ایی
و رنگ میزنم امید و رویاهای رنگین را که خبر از روزهایی بهتر میدهند و من ،
دختری بنام آرزو بر دفتر خاطراتم میکشم ،
دختری با پیراهنی بلند به طرح شکوفه های رنگارنگ و
میان سینه اش قلبی میکشم و سفیدش میکنم تا یکرنگ باشد و یکرنگ بماند ...
شهر گردی
این بار با محوریت خیابان گردی
:)
13 عکس
+ بسیار بسیار شرمنده ک نه جواب نظرارو میدم و نه نظر می نویسم براتون
++ اگه بعد از دیدن عکسا ، دلتون چیزی خواست ، من مسئول نیستم :)) از الان گفته باشم :))
خوبیه دوستی که تو پست کار میکنه اینه ک هر چن وقت یه بار برات نامه می نویسه
:)
بالاخره متوجه شدم سبک نوشته های من چیه .
همیشه دوست داشتم بدونم ک سبکم چیه ؟ عایا مینیمال مینویسم ؟ طنزه ؟ تلخه ؟ خاطرات روزانه ست ؟ یا چی ؟ بالاخره فهمیدم . سبک نوشته من "شرح در نظر" هستش . ینی دو سه خط می نویسم بعدش هر چی زور میزنم چیزی به ذهنم نمیرسه . بقیه داستان و جزئیات رو تو کامنتا میتونم بنویسم :)) سوال ک می پرسین راحتتر میتونم ادامه بدم :))
دوستای جدیدی پیدا کردم
به تعداد زیاد
تو این یکی دو هفته
هر چقدر ک جلوتر میرم و
با اخلاقاشون بیشتر آشنا میشم ،
متوجه میشم قدر دوستانِ جانم رو باید بیشتر بدونم
منظورم این نیست ک دوستای جدیدم آدمای بدی هستن
دوستانِ جان از هر نظر کاملن .
سودا گریه کرد
رضا گریه کرد
گشتا گریه کرد
سالار گریه کرد
رومو چرخوندم اون طرف و بالا رو نگاه کردم و بعدش ، یه نفس عمیق ...
من گنگ خواب دیده و عالَم تمام کَر
من عاجزم ز گفتن و خَلق از شنیدنش
+ خسته نباشین
- شما هم خسته نباشین ... عه اشتباه شد . " خسته نباشین" دیالوگ من بود
+ پیکسل عکاسی ندارین ؟
- اگه داشتیم ک خودم ور میداشتم
+ ایممم . به نکته خوبی اشاره کردین . حواسم نبود
+ ب منم عکاسی یاد میدین ؟
- بله خیلی راحته . دکمه شاتر رو بزنین عکس میگیرین
+ دستتون درد نکنه کامل یاد گرفتم
- خاهش میکنم . البته یادم رفت قبل از هر چیز باید دوربینو روشن کنین
[به محض اینکه به عکسای من نگاه میکردن و کسری از ثانیه مکث میکردند]
- به به . چقدر شما خوش سلیقه یین .... عکس منه آخه
+ مطمئنن برای بعضی ها ب هیچ وجه خنده دار نیست این حرفا . من برای ثبت شدن می نویسم
ما اینیم
ینی این ماییم
در غرفه عکاسی
در حال گرفتن دوربین در دست
+ غرفه عکاسی مربوط ب خیریه تو دانشگاست . مدتش هم یه هفته ست . این ینی من تا یه هفته خستم
ولی این خستگی خیلی می چسبه وقتی میدونی واسه خیریه ست :)
++ عکس کراپ نشده
+++ هدف از عکس ، هیچ گونه به رخ کشیدن نیست و نمی باشد . این عکس رو دوستان شکار کردن
++++ نوشته روی پیکسل : حال همه ما خوب است
قسمت کامنت نویس مغزم خراب شده
ببخشید ک سر می زنم و چیزی نمی نویسم
اگه بخام تعریف علمی میراگر رو بگم میشه این ولی معنای محاوره ای میراگر اینه ک تعدیل کننده ست . دیدین مثلا کرکره وقتی تکون میخوره چطور میشه ثابتش کرد ؟ با دست یکی از شاخه هاشو باید گرفت تا دیگه تکون نخورن بقیه شاخه ها . اینجا دست ما بعنوان میراگر عمل میکنه . میشه گفت میراگر اثر اتفاقات رو کم میکنه . من متوجه شدم بعضی از آدما خصلت میرایی دارن . مهم نیست چقدر عصباین یا ناراحت باشی ، همین ک کنارش میشینی و باهاش حرف میزنی ، قسمت عمده ای از ناراحتی آدم کم میشه . هیچ وقت موضوع یا مشکلی رو تشدید نمی کنن .نگران نیستی ک باید مراعاتشو بکنی . فوران میکنی مث آتش فشان . وایمیسته جلوت . نگات میکنه . نه تنها خودش نمی سوزه تو رو هم آروم میکنه . فورانت تموم میشه . بعد حرف زدن باهاش احساس تخلیه انرژی میکنی . پشیمون نیستی ک چرا باهاش حرف زدی . شاید اصلا مشکله حل نشه ولی همین تخلیه شدن خیلی خوبه . چرا از این آدما کمن ؟
بعضی وقتا فک میکنم اتفاقی شبیه اون چیزی که واسه پروفسور ِ کتاب " خدمتکار و پرفسور " برای من هم رخ داده . حافظه کوتاه مدتم خیلی متلاشیه . ینی در حد شاید چن دقیقه اینا کار میکنه ولی حافظه بلند مدتم هنوز کار میکنه . نمونه اش اون روز ب یکی از دوستای قدمیم گفتم یادته آخرین دفعه ای ک تولدتو تبریک گفتم کی بود ؟ گفت نه
گفتم 8 سال پیش . تو دبیرستان . طبقه دوم ساختمون . کنار نرده راه پله وایستاده بودی . داشتی میرفتی پایین . صبح ساعت 9
خندید فقط
کلید کمد دانشگاه گم کرده بودم . فردا از خونه چن سری از این کلید کوچیکا بردم ک ببینم بازشون میکنه یا نه . یکی شون باز کرد . فرداش بعد کلاس خواستم وسایلمو بزارم تو کمد ، خسته بودم یه کم ، اشتباهی کلید موند تو کمد و قفلشو زدم :| دنبال آشنا گشتم تا ببینم کلید کوچیک داره یا نه . یاشارو دیدم کلیداشو گرفتم امتحان کردم . قفل باز شد :|
حالا این ک چیزی نیست . با خوندن این پست درباره نحوه رمزگشایی آیفون که اسنودن گفته اصن نابود شدم :| اسید :|
عاقا حریم شخصی نداریم راحت باشین .
اگه یه روزی دیدین دو نفر در حالت دوئل-مانند ب فاصله 30 سانتی همدیگه وایستادن و یهویی اونی ک دستش خودکار داره ، خودکارو میندازه هوا ، بعد با نفر مقابلش دست میده و بعد خودکارو تو هوا میقاپه ، اون منم :)))))
+ احساس میکنم متن خیلی خوبیه واسه گذاشتن تو قسمت "درباره من" :))
مخاطب میخونه
و از کادر خارج می شود
و از کادر خارج می شود
و از کادر خارج می شود
و از کادر خارج می شود
...
من اسیر سایههای شب شدم،
شب اسیر تور سرد آسمون؛
پا به پای سایهها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون!